نشست خانواده های آذربایجانغربی با حضور محمود دشتستانی ـ قسمت دوم

آقای محمود دشتستانی: بنابراین مسئولین سازمان توسط این نشست ها ذهن اعضا و نفرات را وابسته می کنند. مثالی میزنم وقتی خانواده ها و خانواده ی من هفده اسفند ماه سال هشتاد و دو با کاروان انجمن نجات به اشرف آمدند تا آن لحظه که من اصلا فکر مادر و پدر را نمیکردم، وقتش را نداشتم یعنی چنین فرصتی را مسئولین سازمان به ما نمی دهند به خانواده فکر کنیم اینکه با نشست هفتگی، نشست عملیات جاری، نشست سیاسی، نشست استراتژیک، نشست های ایدئولوژیک و تشکیلاتی، پروسه خودت یا داستان زندگیت را تکرار کنی که همیشه است یعنی تو اصلاً در اشرف و در طی این همه نشست متعدد ذهن راحت نداری برنامه را هم طوری مسئولین سازمان می چینند هیچ وقت نقطه ی فراغت زمانی نداری که بخوابی یا فکر کنی. در اشرف پنج و نیم صبح بیدار باش است، ساعت شش صبحگاه، شش و نیم شروع کار تا دوازده و نیم ظهر که خسته و کوفته نهار می خوریم بعد تا ساعت دو و نیم بعد از ظهر می خوابیم سپس از ساعت سه نشست ها دوباره شروع می شود تا یازده شب ادامه دارد بعد باید بخوابی اصلا وقت فکر کردن به خانواده یا مسائل دیگر را نداری شب روی تخت دراز میکشی و وقتی سرت را بر روی بالش گذاشتی تا صبح در خوابی. این ریل روزانه و همیشگی ماست.
آقای اسدالله مجرد چنقرالو: طی روز معمولاً چه کار می کردید؟
محمود دشتستانی: بعد از خلع سلاح توسط ارتش امریکا سازمان یکسری کار برای ما تعیین کرد که به آن کارهای اجتماعی سیاسی با مردم عراق می گفتند. به این جهت آموزش های عربی، آموزش های کامپیوتر و بعد کارهای جاری خود مقرها مثل کشاورزی و کار در آشپزخانه،صنایع و ترابری بود.
آرش رضایی: آقای دشتستانی شما در باره ی نشست های متعددی که برای شما میگذاشتند توضیح دادید به شکلی کلیشه ای نشست ها به طور مداوم و مستمر طی روزها، ماهها و سالها تکرار می شود. خب حالا بحث این است افراد تحت فشار قرار می گیرند و این امر سرخوردگی را باعث خواهد شد. بنابراین بایستی در جستجوی طریقی و روزنه ای برای رهایی از این وضعیت تکراری ملال آور باشند روزنه ای که آنان را به دنیای آزاد رهنمون کند در شرایطی که سایر نیازهای انسانی نیز سرکوب می شود پس وضعیت غیر طبیعی ست و زندگی و گذر لحظه ها دردناک خواهد بود.
آقای محمود دشتستانی: بله، کاملا موافقم. همینطور است
آرش رضایی: ببینید بیش از بیست سال نفرات در اشرف بسر میبرند شما هم نزدیک به بیست سال در اشرف بودید برای مثال خانم فریبا حبیب پور که پدر محترم ایشان آقای باقر حبیب پور در جمع صمیمی و گرم ما تشریف دارند بیش از بیست سال است که در اشرف هستند یا برادر آقای جعفر کیهان سالهاست در اشرف بسر میبرند.
آقای محمود دشتستانی: البته مهین حبیب پور؟
آقای باقر حبیب پور: بله اسم مستعار ایشان در اشرف مهین است اما اسم واقعی ایشان فریبا است.
آقای عثمان نصیری: همانطور که شما و آقای رضایی گفتید این بحث غسل هفتگی و این نشست ها که مسائلی را مطرح کردید واقعا زندگی را در اشرف یکنواخت میکند. بالاخره انسان دنبال تنوع هست دنبال دانشگاه و ازدواجی هم وجود ندارد بچه ها واقعا از نظر روحی و روانی چه وضعیتی دارند؟
آقای محمود دشتستانی: حداقل با همه ی آنهایی که در اشرف حرف میزدم و شناخت دارم هیچکدام از بودنشان در اشرف راضی نیستند ولو اینکه تعهدنامه ها را امضا کنند که ما داوطلبانه اینجا هستیم. ببینید در شیراز یکی از والدین از من سوالی کرد راجع به پسرش. ایشان فرزندش را بیست و شش سال ندیده بود خبری از او نداشت. عکسش را به من نشان داد عکس متعلق به بیست و شش سال پیش بود ولی خب من ایشان را شناختم مصطفی زارع معزز. مادر ایشان گفت: این مصطفی در این بیست و شش سال نه به ما زنگ زده و نه به ما نامه نوشته است. در صورتی که در اشرف مصطفی خیلی از پدر و مادرش حرف میزد حداقل کنار همدیگر در مناسبت هایی می نشستیم در صورتی که مسئولی آنجا نبود ایشان از پدر و مادر و احساساتش به آنها سخن می گفت. معمولاً هر وقت یکی از بچه ها می خواست راجع به خانواده اش حرف بزند مسئولین حساس می شدند بعد او را سوژه می کردند. به حرف های خانوادگی حساسیت عجیبی مسئولین سازمان داشتند. اتفاقا خانواده ی خودم که در سال هشتاد و دو همراه کاروان انجمن نجات برای ملاقات به اشرف آمدند سه نفر از مسئولین پهلوی ما نشستند تا فضای راحتی برای حرف زدن پدید نیاید خب ما بیست سال با هم بودیم احساس وابستگی به آنها هم داشتم احساس وابستگی به خانواده هم هست این حس متناقض اذیت مان می کرد کسی که در اشرف دو یا سه روز زندگی کند در واقع میان برزخ این دوتاست یعنی حس متناقض دارد هم از خانواده اش صحبت میکند و هم در نشست های متعدد وادار می شود تا در ضدیت با خانواده اش حرف بزند مثلا مسئولین سازمان میگویند خانواده ها را اطلاعات ایران می فرستد آنها در زیر سایه ی اطلاعات ایران هستند یا این خانواده ها اطلاعات ایران را نمایندگی می کنند. خلاصه یک تصویری می سازند ما خیال کنیم این پدر و مادرها که برای ملاقات به اشرف می آیند مامور وزارت اطلاعات هستند!! برای نجات تو نیامدند بلکه آمدند تا تشکیلات را متلاشی کنند. این موضوع مضحک را به ذهن ما القاء می کنند به همین دلیل در اشرف تناقضی است بین زندگی خودمان با زندگی تشکیلاتی که داریم دو دنیای متفاوت. حال نگاه کنید برخی از شما خانواده ها از من می پرسید با وجود اینکه تمایلی به ماندن در اشرف ندارید پس چرا تعهد نامه ها را امضاء میکنید؟ من ده بار این برگه ها را امضاء کردم الان سیمای آزادی را شما نگاه کنید من هر شب نگاه میکنم چون قشنگ میفهمم از چه ترفندهایی مسئولین سازمان برای فریب افراد استفاده می کنند کجای حرفهای آنها به اصطلاح سر کاری ست آنها در سیمای آزادی علی الظاهر خیلی قشنگ صحبت میکنند خیلی قشنگ لباس میپوشند اما همه حرفها و نمایشی که دارند فریبکاری ست. تبلیغات پوچ و بیهوده و سراسر دروغ است. به حاشیه رفتم معذرت می خواهم در ادامه ی سخنم باید عرض کنم من تا حالا ده بار برگه ها را امضا کردم که تا آخرین نفس تا آخرین قطره ی خون در اشرف می مانم و با مجاهدین هستم ولی اگر کسی از من و امثال من بپرسد آیا با همه وجودت و با میل درونی این برگه های سازمان را امضا کردی به جز تعهد نامه ای که در سال هفتاد و یک آن را امضاء کردم و بر اساس میل خودم بود با صداقت و جرئت می گویم نه، من و خیلی از افراد حاضر در اشرف که به خوبی افکارشان و روحیاتشان را می شناسم وقتی پای برگه های سازمان را امضاء می کردیم علیرغم میل باطنی مان بود. البته تا سال هشتاد و دو با میل باطنی خودم در اشرف ماندم اما خب خیلی از مسائل و بحث هایی را که مطرح می کردند را قبول نداشتم همین بحث نشست ها را. بحث تشکیلات، بحث عملیات جاری، بحث غسل هفتگی، بحث صدها ساعت نشست را من قبول نداشتم. معتقد بودم این نشست ها فشاری هستند بر ذهن افراد اگر در سال هفتاد و هشت به من می گفتند برو ایران نمی پذیرفتم چون ترس داشتم به ایران بیایم ولی به مسئولین سازمان هم نمی گفتم شما شیوه ی برخورد با نفرات را در اشرف تغییر دهید و این همه فشار نیاورید چون به محض اینکه به سازمان می گفتم شیوه های شما غیر اخلاقی ست مورد اتهام قرار می گرفتم و مسئولین سازمان می گفتند: کله ی تو بوی قرمه سبزی میده. و بعد چند نفر مامور مراقبت از تو می شدند هر جا میرفتی با تو بودند چون به فرد معترض شک میکنند این شک کردن برای ما خیلی هزینه داشت بشدت تحت آزار و فشار روحی قرار می گرفتیم. در جمع افراد و دوستان و همرزمانمان بشدت تحقیرمان می کردند وادار می شدیم تا گزارش کامل بنویسیم و اعتراف کنیم و بگوییم که آقا ما غلط کردیم این حرف را زدیم از این دفعه از بن استخوان با شما و سازمان هستیم. ولی از سال هشتاد و دو به این طرف خیلی از مسائل سیاسی برای ما حل ناشده بود تناقض های عجیبی بچه های اشرف نسبت به سازمان دارند برای مثال بعد از انفجار ساختمان تجارت جهانی ما می دانستیم امریکایی ها عراق را اشغال خواهند کرد می دانستیم تا اشرف خواهند آمد ولی باور نمی کردیم هنگام اشغال عراق از سوی امریکائیها ما هم در اشرف خواهیم ماند و به صورتی تحقیر آمیز خلع سلام خواهیم شد چون مسعود رجوی در نشست بزرگ گفت: آمریکایی وقتی آمد ما همه به سمت ایران می رویم. اما بعدا نصف شب در پراکندگی به ما دستور دادند به اشرف بازگردیم مسئولین سازمان در کمال نادانی و خامی شش ماه، شش ماه شعار سرنگونی رِژیم ایران را دادند به ما می گفتند شش ماه دیگر صبر کنید رژیم سرنگون خواهد شد این وعده و وعیدهای دروغین پنج، شش و هفت سال طول کشید خیلی از بچه ها دچار تناقض شدند. این مسائل سوالاتی در ذهن خیلی ها در اشرف پدید آورد. همین حالا در اشرف خیلی ها سوالات بی پاسخ دارند. و تعداد زیادی از بچه ها تمایل برای خروج از اشرف دارند اما مسئولین سازمان نیز بشدت افراد را کنترل می کنند تا فرار نکنند. ببینید نکته ی مهم این است که سازمان راه ها و کانال های فرار را بسته است بچه ها به این خاطر نمی توانند از اشرف خارج شوند. از نه ماه پیش یعنی از وقتی که خانواده ها در اشرف حاضر شدند و از طریق بلندگوها پیام رسانی می کنند چهارده نفر پا به فرار گذاشتند نکته دیگری که باید خدمت خانواده های محترم عرض کنم اینکه اینجوری نیست که به مسئولین سازمان بگویی آقا من دیگر خسته شدم و می خواهم از اینجا خارج شوم و آنها بگویند بفرما برو. به همین سادگی نیست خب ابتدا تحت فشارت میگذارند اگر دوام آوردی و پایداری کردی انتقالت می دهند به جایی که خروجی نام دارد باید دو سال در آنجا بمانی در واقع زندانی می شوی تا اطلاعاتت بسوزد.
ادامه دارد…

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا