ممانعت رجوی از تدفین اجساد خط جدید درگیری و کشتار حداکثری

پس از گذشت بیش از یکماه از حوادث اشرف، آقای مسعود رجوی (که سالهای طولانی است در پناهگاه چند میلیون دلاری خود مخفی و منتظر فرصت مناسب برای گریز از عراق است) همچنان از دفن جان باختگان اشرف جلوگیری کرده و با به گروگان گرفتن دهها جنازه تلاش می کند از دولت عراق باج بگیرد. از آن طرف خانم مریم عضدانلو نیز که 8 سال پیش نیروهای خود را در زیر بمباران و محاصره تنها گذاشت و به خواست شوهرش به فرانسه منتقل شد تا جادۀ سیاسی گریز او را هموار سازد، از امن شهرک اورسوراواز، همچنان با تحریک مجاهدین و دولت عراق می کوشد تا زمینه را برای یک درگیری خونین دیگر آماده سازد. ایشان با توهین مجدد به دولت نوری مالکی (که خوب یا بد منتخب مردم عراق است)، با ترفندهای خاص خود این دولت را متهم می کند که از دفن پیکرهای مجاهدین جلوگیری کرده است! (هرچند طبق خبرها و شواهد مختلف دولت عراق اجازه داده که مجاهدین با حضور 200 نفر چنین کاری را انجام دهند). آنچه واضح است اینکه رهبری مجاهدین با طرح مشخصی می خواهد با آوردن هزاران نفر به «مزار جان باختگان مجاهد» در بخش شمالی قرارگاه اشرف که تا مدتی پیش در دست مجاهدین بود و ماه گذشته توسط ارتش عراق تحت کنترل قرار گرفت، دوباره در یک حرکت خونین آن بخش را به تصرف خود درآورد. کاری که بی تردید می تواند دهها و صدها کشته و مجروح دیگر روی میز جامعه جهانی بگذارد که نتیجۀ چنین فاجعه ای، دخالت بیشتر آنان در موضوع اشرف است و از این طریق فضای خون آلودی بوجود می آید که در آن، مسعود رجوی (که عامل تمامی خونهای ریخته شده در اشرف و به کشتن دادن هزاران جوان ایرانی است) می تواند راه گریز خود را به شکلی مطمئن تر باز نماید و توسط ارگانهای بین المللی به محیط امنی که مریم عضدانلو با خون مجاهدین هموار ساخته است منتقل شود. اگر چنین کاری انجام گیرد بدون شک دیگر شعارهای پوشال رجوی مبنی بر «چو اشرف نباشد تن من مباد» نیز منتفی خواهد شد چرا که جان بدر بردن وی از مهلکه، پایان تمامی اشک تمساح ریختن های خانم مریم عضدانلو و بقیه شرکای مجاهد و غیرمجاهد خواهد بود و بعد از آن برایش حفظ حیات بقیه مجاهدین نه تنها اهمیتی نخواهد داشت که بی شک ریخته شدن خون آنها بخشی از اهداف او را نیز تأمین خواهد نمود. علاوه بر آن، «شهر اشرف!!» هم بدون حضور مسعود رجوی بهایی نخواهد داشت که برایش شعار «اشرف حفظ شرف» بدهند. در نتیجه پس از فراری دادن رجوی از این تنگنا، نه تنها از کشته شدن بازماندگان مجاهد نگرانی نخواهند داشت، بلکه از استرداد تمامی این زنان و مردان به رژیم جمهوری اسلامی استقبال خواهند نمود چرا که به هدف مهم خود از این ماجراجویی ها، که نابودی مخالفان و معترضان داخلی است، نایل خواهند شد. همان معترضانی که طی سالیان طولانی بدست ایشان شکنجه های روحی و جسمی شده و بعد از رسیدن به دنیای آزاد، اولین مدعیان او خواهند شد. به هرحال، آنچه به طور واضح به نظر می رسد اینکه سران مجاهدین قصد دارند هر طور شده نیروهایشان در اشرف را تا حد ممکن به کشتن دهند تا بلکه با ریخته شدن خونهای بیشتر، مسعود رجوی را از مهلکه بدر ببرند. لازم به ذکر است که بلافاصله پس از اشغال عراق آقای مهدی سامع، عضو شورای ملی مقاومت رجوی اعلام کرد که طبق برآوردی که داشته اند، حدس زده بودند که تا 90 درصد ارتش آزادیبخش ملی رجوی در این جنگ کشته شوند!!!… این سخن به معنای این است که رجوی به چند دلیل برنامه ریزی وسیعی برای قتل عام نیروهای خودش به عمل آورده بوده است: 1- با این کشتار (که به اسم خودش هم تمام نمی شد و به گردن آمریکا و ایران می انداخت) از شرّ نیروهایی که سالهای طولانی آنها را مورد شکنجه و آزار روحی و جسمی قرار داده و آزاد شدن شان یک فاجعه برای آیندۀ سیاسی او رقم می زد، خلاص می شد. 2- خون هزاران زن و مرد مجاهد که با یک حرکت به اصطلاح «عاشوراگونه» جان می باختند، دستاویزی بود برای برانگیختن احساسات مردم ایران و جامعه جهانی تا شخص رجوی بتواند در زیر چنین فضای خون الودی، به فرنگ رفته و به حیات ننگین خود ادامه دهد و مشروعیت ایدئولوژیک کسب نماید. کما اینکه بلافاصله بعد از عملیات فروغ جاویدان که در آن حدود 1300 مجاهد کشته شدند، رجوی آنرا ضمانتنامه ای برای مشروع بودن حضورش در عراق خواند… در جریانات اخیر نیز همانطور که مشاهده شد، بعد از کشتار نابخردانه و غیراصولی مجاهدین توسط جریان مالکی، بسیاری از هموطنان خارج از کشور (که به جای تعقل و تفکر از احساسات زودگذر خود خط می گیرند و با دیدن خون هیجان زده شده و اصل ماجرا را فراموش می کنند)، به جای پرداختن به اصل ماجرا که همانا اعتراض به اسارت هزاران انسان توسط رجوی و اعتراض به فرستادن عمدی صدها مجاهد مسلح به تیرکمان و سپرهای چوبی و چماق و منجنیق به جنگ با تانک و نفربرهای عراقی بود، به محکوم کردن جریان مالکی بسنده نمودند. و البته در این میانه عده ای هم فقط برای عقب نماندن از معرکه و یا متهم نشدن توسط دستگاه مخوف رجوی به همسویی با رژیم جمهوری اسلامی، بیانیه ای صادر کردند و خود را کنار کشیدند که گویی نه خانی آمد و نه خانی رفت. (مسلماً هیجانی و احساساتی عمل کردن، نتیجه ای جز به فراموشی سپردن خیلی سریع حوادث هم بدنبال نخواهد داشت و این ضعفی است که متأسفانه برخی از هموطنان در خارجه به آن دچار هستند).
با توجه به نکات فوق، فرستادن 90 درصد مجاهدین به کشتارگاه عاشورایی مجاهدین (که در آن تنها کسی که نقش نداشت خود حسین زمانه بود)، می توانست در میان مردم خارجه نشین بی خبر از مناسبات رجوی، شور و هیجان زیادی تولید کند و تمامی جنایات رجوی در زیر آن خونها پنهان گردد. بویژه اینکه آن زمان هیچ جداشده ای هم وجود نداشت که مناسبات پرجور و فساد رجوی را مثل امروز در چشم مردم آشکار نماید. 3- در صورت کشته شدن اکثریت نیروهای معترض درون مناسبات، این مسئله می توانست در خارجه به جذب شدن نیروهای جدیدی که هرگز جنایتهای رجوی را از نزدیک لمس نکرده اند بینجامد. کما اینکه همین الان هم تعدادی از جوانان بی تجربه و ناآگاه از مناسبات درونی مجاهدین، به طور خاص در آمریکا (که در آن عدم حضور جداشدگان فرقۀ رجوی کاملا مشهود است) به سمت فرقه جذب شده و یا به سوی افرادی چون آقای حسن داعی الاسلام که به طرز قابل تأملی خود را جدا از مجاهدین معرفی می کند گرایش پیدا کرده اند، در حالی که می بینیم در اروپا به خاطر وجود تعداد زیادی از جداشدگان که به افشای چهرۀ دروغین رجوی دست زده اند این کار با محدودیت شدید همراه شده، به نحوی که سران مجاهدین برای یک گردهمایی ساده دست به دامان جوانان افغانی و اروپای شرقی شده اند. طبعاً در صورت کشته شدن اینهمه نیروهای معترض که برای نمونه اینروزها جداشده و یا در حال جدا شدن هستند، دست بسیار بازتری داشت تا به هر عمل فریبکارانه ای در بین ایرانیان دست بزند. در واقع، آن 10 درصد نیرویی که به گفتۀ آقای مهدی سامع قرار بود زنده بمانند، همان رهبران فرقه رجوی هستند که بخش عمدۀ آنان به همراه مریم عضدانلو به طور سیستماتیک و سازماندهی شده طی چند هفته به اروپا منتقل شده بودند، آنهم درست در زمانی که تمامی مجاهدین در شرایطی بسیار سخت در میان تپه ماهورهای مناطق شمالی و جنوبی رشته کوههای حمرین مستقر و از حداقل امکانات رفاهی نیز برخوردار نبوده و همزمان مورد تهاجم هوایی نیروهای آمریکایی و در محاصرۀ نیروهای 9 بدر و طالبانی قرار گرفته بودند. لازم به ذکر است که سقوط سریع بغداد، دستگاه رجوی را دچار یک غافلگیری شدید نمود و به همین خاطر موفق نشد تمامی سران فرقه اش را به خارج از عراق منتقل نماید در حالی که درست پیش از جنگ، یکی از اعضای شورای رهبری مجاهدین به طور ناخودخواسته به این موضوع اشاره کرده بود که پاسپورتهای آنان تماماً آماده و در جیبشان می باشد که در صورت نیاز فوراً از عراق خارج شوند (و به این ترتیب بقیه نیروها را در کشتارگاه تنها بگذارند!). این سوتی از زبان یک خانم عضو شورای رهبری مجاهدین که هم اکنون در فرانسه است، در یک نشست کوچک عمومی در قرارگاه هفتم ارتش رجوی بیرون پریده بود. در واقع همان روزهایی که اعضای مجاهدین مشغول آماده سازی نقل و انتقال به منطقۀ قره تپه و دیگر نقاط اطراف جلولا بودند، رجوی پاسپورت اعضای شورای رهبری و مسئولین فرقه اش را آماده ساخته و نقل و انتقال مریم و بخش عمده ای از اعضای بلندپایه مجاهدین به اروپا را آغاز نموده بود ولی این غافلگیری در سقوط صدام موجب شد که پروژه اش نیمه تمام بماند و خودش نیز در اشرف زمین گیر شود. در همینجا لازم است که به یک کشتار بزرگ اشاره کنم که از طرف رهبری مجاهدین به عمد به فراموشی سپرده شده است: هنگامی که قرارگاه انزلی مجاهدین واقع در شهر جلولا مورد تهاجم نیروهای طالبانی قرار گرفته بود، به گفتۀ شاهدان عینی، بخش اصلی نیروهای همین قرارگاه در آن سوی رودخانه جلولا شاهد این تهاجم بودند ولی به هیچوجه اقدامی از سوی بخش فرماندهی صورت نگرفته بود و از حدود 30 مجاهد مستقر در قرارگاه انزلی، 18 نفر آنها قتل عام شدند و فقط تعداد اندکی از آنان توانسته بودند از درب جنوبی قرارگاه انزلی خارج شده و بگریزند. اطلاعات این حمله از شب قبل به بخش فرماندهی مجاهدین رسیده بود و همگی از این مسئله اطلاع داشتند که نیروهای شورشی مشغول پیشروی از سمت کلار به سوی جلولا می باشند اما عملاً اقدامی برای خروج این 30 نفر صورت نگرفته بود. و بعدها نیز اعتراضات از علت این حادثه سرکوب و به حاشیه کشانده شده بود. مورد مشخص دیگری که اینجانب (نگارنده) شاهد بوده ام، درست یکروز پس از سقوط بغداد بود که اکثر جنگ افزارهای ما زیر حملات شدید هواپیماهای آمریکایی منهدم شده و تعداد زیادی از ما توانسته بودیم با جنگ و گریز شدید خود را از منطقۀ واسط واقع در سی کیلومتری شمال شرقی اشرف به داخل قرارگاه برسانیم و همان زمان گفته شد برای یک مأموریت آماده شوید. من به همراه 30 تن دیگر از مجاهدین که همگی از افراد قرارگاه هفتم بودند، سریعاً آماده شدیم تا برای بازپسگیری منطقۀ فرودگاه قدیم اقدام نماییم. خبرهای رسیده حاکی از این بود که این جاده در دست نیروهای مهاجم قرار گرفته و نفراتی که به صورت پراکنده مشغول بازگشت به اشرف بودند در کمین این نیروها افتاده و در خطر جدی قرار گرفته اند. ما تقریبا از ساعت 3 بعد از ظهر که هوا کاملا روشن و آفتابی بود پشت درب شرقی قرارگاه اشرف منتظر بودیم تا از فرماندهی برای شروع مأموریت دستور رسد. اما متأسفانه تا حدود 8 شب که هوا به طور کامل تاریک شده بود این اجازه داده نشد و وقتی حرکت کردیم و به محل رسیدیم که دیگر هیچ چیزی دیده نمی شد و تعدادی از مجاهدین به کمین افتاده و حداقل یکی از زنان مجاهد نیز جان باخته بود و هنگامی که ما در جاده فرودگاه مستقر شدیم چندین نفر کشته و مجروح شده بودند. این مسئله البته چیزی نبود که براحتی از اذهان پاک شود و در این رابطه اعتراضاتی نیز صورت گرفت که چرا اینهمه دیر اجازه خروج برای مأموریت داده شد؟ جای تأسف اینکه هرگز کسی پاسخگو نبود و نه تنها این مسئله، که حتا موضوع قتل عام 18 مجاهد نیز از همه نیروها پنهان و با وجود طرح این تناقض توسط شاهدین ماجرا، بر این مسئلۀ مهم سرپوش گذاشته شد. سوآل این است که خانم مریم عضدانلو و دیگر سران مجاهدین به چه علت این مسئله را پنهان نگه داشتند؟ آیا اینگونه فکتها که نمونه های آن در خود عملیات به چشم می خورد و آقای مهدی سامع نیز مدتی بعد از اشغال عراق به نکتۀ مهم دیگری اشاره کرد که همانا آمادگی از پیش تعیین شده برای قتل عام 90 درصد ارتش آزادیبخش رجوی بود، نشان آشکار از هدفمندی این قتل عامها ندارد؟ آیا اینکه ایشان ذکر می کند برای کشتار 90 درصدی مجاهدین آمادگی قبلی داشته اند، این سوآل را پیش نمی آورد که چرا با این وجود هیچ اقدامی برای نجات جان مجاهدین نکرده و بعکس خانم مریم عضدانلو و بخش عمده سران مجاهدین را به خارج منتقل نموده اند؟ سوآل مهمتر اینکه چه ارتباطی هست بین آن فاجعه ای که قرار بود هنگام حمله آمریکا اتفاق بیفتد و 90 درصد مجاهدین کشته شوند، و این فاجعه ای که در یکسال اخیر شاهد آن بوده ایم و رجوی مدام در حال تحریک دولت نوری مالکی از یک سو، و خود مجاهدین از سوی دیگر است تا بین دو طرف آتش خشم و کینه و تنفر را شعله ور سازد و آنان را به جان هم بیندازد؟ براستی چه ارتباطی بین این دو مقطع زمانی و به کشتن دادن مجاهدین وجود دارد؟ آیا نباید کسانی که در کنج عافیت نشسته و منتظر کشته شدن مجاهدین هستند تا احساساتی شده و به محکوم کردن مالکی بپردازند و یا خود را مدافع حقوق بشر و حقوق پناهندگان و حقوق سیاسی و شهروندی مجاهدین نشان دهند، کمی فکر کنند و از خود بپرسند چرا رجوی اینگونه هدفمند در حال به کشتن دادن نفرات است؟ به گروگان گرفتن جنازۀ دهها مجاهد جان باخته در حوادث اخیر، بخشی از سناریوی قتل عام مجاهدین معترض و بخشی از پروژۀ ناتمام رجوی برای خروج از عراق است که در هنگام سقوط بغداد موفق به انجام آن نشد و اینک با به کشتن دادن بخش عمدۀ نیروهایش در اشرف می خواهد با یک تیر دو نشان بزند: از یک طرف فضای سیاسی آینده را به نفع خود بچرخاند که صدها نیروی معترض نتوانند جان سالم از این مخمصه بیرون ببرند و علیه او فعالیت کنند و از سوی دیگر با ایجاد یک فضای خون آلود و گل آلود، زمینه را برای دخالت نیروهای خارجی و خروج امن خود از عراق فراهم سازد.

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا