چرا مرا از پدر و مادرم جدا کردند؟ – قسمت دوم

برگردان بخشی از مصاحبه سمیه قائم نیا در روزنامه سراسری، تراو، هلند شنبه 24 سپتامبر2011 بعد از اینکه هیجده ساله شدم توانستیم پاسپورت هلندی بگیریم. آنروز هرگز یادم نمی رود. کیک خوشمزه ای را بین همه تقسیم کردیم ولی من در نهانم غم می جوشید و درونم را آتشم می زد. این اندوه و فشار هر سال بیشتر شد به همون نسبت که بیشتر به عمق قضایا می اندیشیدیم بیشتر در خودم فرو می رفتم و برایم سئوال ایجاد می شد که چرا آنها (پدر و مادرم) جدائی از من را پذیرفتند و چنین تصمیمی گرفتند و همزمان در آن سن کودکی چیزهای بسیاری به ما آموختند. بعد از مدتی سریعا نوع تفکر هلندی بر من غالب شد و توانستم کاری را که پدر ومادرم انجام دادند حرکت غلطی بدانم. دلیل آن کاملا روشن بود چه کسی فرزندان خودش را با دنیای وحشی کنونی به محل نامعلومی می فرستد؟ ولی من پدر و مادرم را دوست دارم و تا ابد در قلب من هستند. پس از چندی به همت پدر و مادری که نقش سرپرستی ما را داشتند و یاری متخصصین روحی- روانی ناتوانی های من به توانائی مبدل گشت و توانستم تاریخ زندگیم را مرور کرده و رفته رفته آن را درک کنم. من احساسات و نیازها و استعدادهایم را بکار گرفتم و با تمام توان کوشیدم تا در کشوری که بمن اعتماد بنفس و عشق داده است مثمرثمر باشم. خواهر و برادرم نیز به همین صورت با عشق استعدادهای خودشان را فعال کردند و در رشته های داروسازی و معلمی به تحصیل پرداختند. ولی چه بر سر پدر و مادرمان آمده است؟ در واقع چیزی نمی دانیم. فقط می دانیم که مادرم را هرگز نتوانستیم در جائی به خاک بسپاریم و پدرم هم نمی داند که حالا دیگر پدربزرگ شده است. آنها به ایده آلهایشان نرسیدند. حالا دیگر گذشته به حساب نمی اید. بعنوان یک ژورنالیست دیگر نمی خواهم در مورد خودم چیزی بنویسم. الان که کودکان بی سرپرست پناهنده را می بینم دوباره آن خاطرات در من تداعی میشود. روزهای ترس و تنهائی و توهین و حقارت بدون اینکه آغوش گرم و مسؤلی در انتظارت باشد. این سالها دیگر مانند گذشته به پناهجویان خردسال و نیازهای اولیه آنان توجهی نمی شود آنها به راحتی از کشور اخراج می شوند بدون آنکه خود در ورود به این کشور و خروجشان کوچکترین دخالتی داشته باشند. سازمانهای پناهندگی آن روزها می دانستند که در کشورهای جنگ زده بچه ها بدون اینکه خود بخواهند از پدر و مادرشان جدا می شوند. چیزی که برای بچه ها یک فاجعه وحشتناک محسوب می شود. الان بعد از گذشت آن سالها این بار بواسطه وضعیت اسفناک این پناهجویان خردسال اندوهگین شده ام و ازخودم می پرسم چرا به من سرپناهی و کمکی داده شد ولی برای آنها همه درها برویشان بسته است امروز من سی سال از آمدنم به هلند می گذرد. بیست سال ان را در فضای گرم هلند گذرانده ام. سمیه قائم نیا متولد 1981 در ایران در سال 1991 بعنوان یک پناهجوی خردسال از عراق به هلند آورده شد. حالا او بطور مرتب برای نشریه سراسری تراو در هلند مطلب می نویسد.

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا