اگر شجاعت و جسارت جدا شده گان در برابر فرقه رجوی نبود

روزگارانی نه چندان دور دیو خوفناک خشونت، فحاشی، ترور شخصیتی، هتاکی و هرزه گی رجوی در اروپا و آمریکا تنوره می کشید. رجوی به زیر قبای صدام خزیده بود و در خیالات خود پیروزی را نزدیک و در دسترس می دید. هیچ مرز و پرنسییبی برایش وجود نداشت؛ و خودش بارها و بارها در نشستهای داخلی گفته بود که: از طرف پیروز در جنگ، چگونگی پیروز شدن را نمی پرسند. و پیرو چنین تفکر و رویکردی بود که با سرعتی جنون آور در جاده مرگ و نابودی سیاسی، ایدئولوژیک و اجتماعی تاخت می کرد. هر شخصیت و صاحب تفکری که از روی خیر خواهی و اصلاح، زبان به انتقاد و نقادی می گشود با سیل ویرانگر فحاشی و هرزه درایی پرورش یافتگان در مکتب رجوی مواجه می شد. دکتر ابوالحسن بنی صدر؛ استاد علی اصغر حاج سید جوادی؛ مبارز خستگی ناپذیر مهدی خانبابا تهرانی؛ از جمله ی کسانی بودند که حسابگریهای سیاسی و شخصی را کنار گذاشتند و با شهامتی ستودنی رازها برملا کردند. یادمان نرفته است که استاد علی اصغر حاج سید جوادی؛ اول کسی بود که در سال 1370 اول بار راز مخوف زندان و شکنجه گاههای رجوی در عراق را برملا نمود. از مسئولین و اعضای سابق مجاهدین باید از آقایان پرویز یعقوبی و سعید شاهسوندی؛ علی رضوانی و هادی شمس حائری نام برد. آقای پرویز یعقوبی دورانی یک تنه در مقابل انحرافات رجوی ایستاد و با قلم و دانش و تجربه خود نوشت و نوشت و نوشت. آقای سعید شاهسوندی بعد از اسارتش در عملیات فروغ جاویدان و آزادیش از زندان؛ خیلی خون دلها خورد؛ خیلی زخم زبانها از دوست و دشمن شنید؛ مجاهد و غیر مجاهد بر وی تاختند؛ اما وی صبر پیشه نمود؛ گذاشت تا زمان بگذرد و آنگاه همگان خود را در آئینه زمان بنگرند. آقای هادی شمس حائری با تدوین و انتشار کتاب "مرداب" که به شکل جامع و مستندی آخرین تحولات و دگردیسی های مجاهدین را به نقد کشیده بود کار بزرگ و سترگی به انجام رساند. آقای علی رضوانی؛ هم جزو بزرگوارانی است که نباید از قلم بیفتد. او به نوبه خود به افشای فساد لانه کرده در تار و پود تشکیلات رجوی پرداخت. مصاحبه ها کرد. در آن دوران که خبری از اینترنت و تلویزیونهای ماهواره ای نبود تنها کانال موجود رادیو 24 ساعته لس آنجلس و هفته نامه نیمروز بود.علی رضوانی رنجها و مرارتهای فراوان برد تا مردم اروپا و آمریکا بدانند در عراق و در درون مناسبات مجاهدین چه می گذرد. این روند ادامه داشت و در هر زمان و شرایطی سرداری قد علم می نمود تا پرچم مخالفت و عصیانگری در مقابل ماشین ترور و سرکوب رجوی را برافراشته نگاه دارد. حضور تعدادی از اعضای جدا شده از مجاهدین در عراق و در کمپ اشرف طاق بالا بلندتری از این مجموعه را تشکیل می دهد.

دوست عزیزم حسن عزیزی در سال 1990 با چهار بچه قد و نیم قد از مرداب رجوی در عراق گریخت و خود را به کشور هلند رساند. با روح و روانی داغون و انواع و اقسام بیماریهای جسمی. همسرش فریده هنوز در چنگ اسارت و افسون رجوی گرفتار بود. فرزندان حسن که اکنون جوانانی برومند و رشید هستند در آن دوران کودکانی بودند که از رنج و شکنج حسن بیخبر بودند و نمی دانستند در درون حسن چه می گذرد. حسن رنج ها برد. اما همیشه پدری خوب برای فرزندانش ماند؛ ماند و تحمل کرد تا بالاخره توانست فریده را از چنگال رجوی به در آورد. من هیچوقت قیافه مهدی خوشحال؛ را زمانی که برای اولین بار در یک جلسه سیاسی در شهر فرانکفورت وی را ملاقات کردم یادم نمی رود. رجوی به زور همسر مهدی خوشحال را از وی ربود. مهدی با محمدش بعد از مدتها آوراه گی و دربدری خود را به آلمان رساند. از همان روزهایی که در کمپ پناهندگی مسقتر بود مبارزه اش را با رجوی شروع نمود. حاصل این دوران کتاب " کنترل نیرو" بود. کتابی که جزو اولین تجارب مهدی در امر نویسندگی و تحقیق بود؛ اما شوک سهمگینی بود بر وجدان جمعی همه. مهدی یک تنه هم؛ برای محمد هم پدر شد و هم مادر. هر چند از درون داغون بود. حجم سنگین رذالت و نامردی رجوی برای مهدی که روحی لطیف و نازک داشت قابل فهم و درک نبود. مهدی خوشحال جزو ثابت قدم ترین و صبورترین بچه های جدا شده است. طی این مدت مهدی بالید و بالید و بالید؛ و اکنون در قامت یک تحلیل گر دقیق و نکته بین و یک نویسنده صاحب قلم؛ سرمایه ای باارزش برای تمامی جدا شده گان محسوب می شود.من مهدی خوشحال را همیشه و در همه حال بعنوان یک دوست و برادر دوست داشته ام. و در مقابل تمامی ارزشهای انسانی که در وجود مهدی جمع اند سر تعظیم فرود می آورم. محمد حسین سبحانی را؛ زمانیکه اولین بار در شهر کلن آلمان دیدمش؛ به همراه مهدی خوشحال و احمد شمس.خسته بود و لاغر. کاپشن بزرگی به تنش بود اما در اعماق چشمانش می توانستی اراده و عزم مردی را ببینی که آمده است کاری بکند کارستان. یک ریز از دخترش سارا می گفت. سارا به همراه صدها کودک و نوجوان دیگر در سال 1990 با تمهیداتی از والدین خود ربوده شده و به آوراه گی و یتیمی روانه اروپا و آمریکا شدند. محمد حسین تنها و تنها چند ماه بعد از ماها؛ خواسته بود از سازمان رجوی کنار بکشد. و بهای همین چند ماه تاخیر 8سال زندان و شکنجه بود. قبل از اینکه رجوی بگذارد من از عراق خارج شوم؛ در آخرین جلسه ای که با مهدی ابریشمچی داشتیم؛ وی با لوده گی و سبکی همیشگی اش گفت شما برای سازمان خیلی هزینه ساز شدید. تو آخرین کسی هستی که داری می روی و از این به بعد نمی گذاریم این روند تکرار شود. و واقعا هم به این گفته خود عمل کردند. من و مهدی خوشحال در صحبتهایی که با هم داشتیم منطقا و به تجربه می دانستیم که تعداد زیادی مخالف خواهان خروج از سازمان هستند و از خود می پرسیدیم که پس کجایند و هیچ خبری ازشان نیست. و زمانیکه محمد حسین و یارانش بعد از 8 سال زندان تحویل زندان ابوغریب شدند تازه راز اشاره کوتاه مهدی ابریشمچی که گفته بود " نمی گذاریم از این به بعد کسی صدایش به خارج از عراق برسد" برایم آشکار شد. محمد حسین شکنجه ها و سختی های فراوان دیده بود. تنهایی ها در سلول انفرادی و در محاصره انبوه چکمه پوشان و شکنجه گران رجوی. اما محمد مردانه و استوار از این رنج ها و سختی ها عبور کرد. شد فولاد آبدیده. سرمایه ای برای جدا شده گان. با نگرش استراتژیک و قدرت سازماندهی و برنامه ریزی. محمد شاید آنگونه که در رویاهایش تصور می نمود نتوانست به سارا برسد. اما هم اکنون جهت نجات پدران و مادران سارا های دیگر خود را به کمپ اشرف رسانده است. عباس صادقی؛ سالها در غم همسر و فرزندی که مسئولین رجوی گفته بودند از دست رفته اند غصه ها خورد. چون تصورش بر این بود که در دنیای خارج از کمپ اشرف کسی منتظرش نیست تحمل برایش آسانتر می نمود. تا اینکه بر اثر اتفاقی ساده فهمید که همه این سالها گرفتار سناریویی سیاه بوده است. همسرش صحیح و سالم است و دخترش به دهه دوم زندگیش پا گذاشته است. و تمامی این دروغ و دغل ها برای این بوده است که عباس در اشرف بماند. همین کافی بود تا عباس عزم خود را جزم کند برای خروج از آن مناسبات جهنمی به هر قیمتی که باشد. و موفق هم شد با پذیرش ریسک فراوان اشرف و تمامی رنج ها و تلخی ها را پشت سر بگذارد. علی قشقاوی؛ جان به در برده ای از زندانهای فضیلیه و ابوغریب. زنده بیرون آمدن از زندان های فضیلیه و ابوغریب دوران صدام حسین کمتر از عبور از گولاب های دوران استالین نیست. علی قشقاوی سندی زنده از جنایت و شقاوت مشترک صدام حسین و رجوی میباشد.همچنان صبور و همچنان مقاوم. با امید به آزادی یاران دگر. و نهایتا دوست و برادر گرامی مسعود خان خدابنده. هر چقدر از صفا و صمیمت مسعود بگویم کم گفته ام. برادری بزرگ برای تمامی جدا شده گان. صفا و صمیمیت و صدق و وفای مسعود را کمتر جایی بشود سراغ گرفت. با دریایی از تجربه و دانش و فهم درست مناسبات فرقه ای رجوی. با آمیخته ای از صبوری و متانت. مسعود به دلیل موقعیت اش در مجاهدین از بسیاری از رازهای مگو در فرقه رجوی مطلع بود و تمامی پستوها و صندوق خانه های تو در توی رجوی را بلد بود. تمامی این دوستان؛ با این سوابق و با اینهه تجربه؛ زندگی راحت و آسان خود را در اروپا رها نموده و جهت کمک به یارانشان خود را به سیاج های کمپ اشرف رسانده اند؛ درر اقدامی نمادین به همراه سایر خانواده ها "مزار شهدا" و یا همان دکان مظلوم نمایی و خون فروشی رجوی را تسخیر نمودند از پشت سیم های خاردار یاران در بند مانده خود را ندا می دهند که: بیائید؛ نترسید از هول و خوف راه. دنیای ساختگی رجوی را بر هم بریزید. زنجیرهای اسارت و بردگی را دور بریزید. فقط کافی است بخواهید و اراده کنید. اینور سیم های خاردار ماها هستیم. ما منتظریم تا از شما استقبال کنیم. به همت و مردانگی جدا شده گان شرایط کنونی هزاران بار از قبل سهل تر است. به همت و شجاعت تمامی دوستان درود می فرستم. اگر شجاعت و جسارت جدا شده گان نبود طلسم رجوی هنوز پابرجا بود.

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا