رجوی در باتلاق فروپاشی

یکی از نکاتی که رجوی بدان خیلی میبالید نظام حاکم بر تشکیلات سازمان بود. او همیشه میگفت: همه چیز ما، تشکیلات ماست که بهر قیمت بایستی آنرا حفظ کنیم! او میگفت: دشمن تشکیلات ما را نشانه رفته است و شما بایستی با انسجام هرچه بیشتر از طریق چنگ زدن تمام عیار به انقلاب درونی سازمان مانع از رسیدن دشمن به هدفش شوید! همچنین در یکی از نشستهای محدود با کادرهای قدیمی تر میگفت: اگر روزی انسجام تشکیلاتی ما سست شد و شما برای نگه داشتن نیروهای بدنه سازمان به مشکل خوردید آن روز روزیست که بایستی فکری بحال و روز تشکیلات و سازمان بکنیم!
اکنون دست کم 20 سال است که آقای رجوی برای نگه داشتن نه تنها نیروهای بدنه سازمان بلکه برای نگه داشتن مسئولین رده بالای سازمان هم به مشکل جدی خورده است.هر جنگولک بازی که بلد بود و به ذهنش میزد در آورد تا مانع جدائی اعضاء سازمان شود ولی همانطور که شاهد هستیم موفق نبود!
از حق که نگذریم تشکیلات سازمان یکی از منسجم ترین ها در نوع خودش بود! تشکیلاتی قوی با سلسله مراتب تعریف شده و مشخص که رمز بقاء سازمان هم تا باین روز همین بود! اما بار کج هرگز به مقصد نخواهد رسید! سازمان که زمانی سرلوحه خودش را فدا و صداقت عنوان کرده بود به یک سازمان فرقه ای تبدیل شد که هدفش فقط و فقط رسیدن به قدرت بهر بهایی شده بود! دروغ و تظاهر جای فدا و صداقت را گرفت! اشتباهات استراتژیک یکی بعد از دیگری! خودخواهی و خودپرستی رجوی تمامی مرزها را پاره کرد بطوریکه از آن سازمان مجاهدین اولیه چیزی جز جسدی متعفن باقی نمانده است. زمانی اگر از کسی سوال میشد که چرا جذب سازمان مجاهدین شدی مطمئنا یکی از اصلی ترین دلایلش را صفا و صمیمیت و سادگی به مفهوم یکرنگی بچه های سازمان عنوان میکرد اما همان بچه های سرزنده و با صفا بدلیل رهبری چون مسعود رجوی به انسانهایی دروغگو متظاهر تبدیل شدند. انسانهایی که مجبور به تظاهر هستند. انسانهایی که مجبور به دوغ گفتن هستند.چراکه این اعمال را از رهبران و مسئولین خود آموخته اند و این را ارزش در سازمان میدانند! بچه هایی که دلشان پر میکشد برای دیدار با خانواده هایشان اما مجبور هستند که به پدران و مادران خود ناسزا بگویند و آنان را با سنگ نشانه بگیرند تا در چشم مسئولین خود بد نباشند. انسانهایی که خسته و فرسوده شده اند از اینهمه بلا تکلیفی در بیابانهای عراق اما مجبور هستند تظاهر به سرزندگی و فعال بودن کنند. سوال از رجوی اینست: آیا تو که به نیروهای خود دستور داده ای که خانواده خود را با سنگ بزنند و بآنها فحش و ناسزا بگوید. اگر و اگر و اگر فردای روزگار به ایران برگشتی چه توجیهی برای اینکارت داری که به پدران و مادران سالخورده ات بدهی؟ شاید هنوز بر این توهم هستی که مردم پیرو حزب باد هستند و هرکس تعادل قوا را در دست داشت مردم او را حمایت میکنند؟! نکند مردم آگاه و فهیم ایران را بمانند نیروهای از دنیا بی خبر خودت فرض کرده ای که مضخرفات و دروغهای تو را باور میکنند؟ خیر آقای مسعود رجوی! بترس از روزی که به دست مردم ایران بیفتی! تو با تمام خفت و خواری که تا همین امروز متحمل شده ای اما به اعتقاد من هنوز روز خوش توست! دنیا آنطور هم که تو فکر میکنی بی حساب و کتاب نیست که هرکس هر کاری دلش خواست و هر بلایی که دوست داشت سر بقیه بیاورد و برود. خیر! تو در باتلاق خود ساخته ای فرو رفته ای که راهی جز خودکشی برایت باقی نمانده است. هرچند مرد اینکار هم نیستی و جربزه اش را نداری.
در هر صورت بسرعت نور در حال سقوط هستی و لحظه فروپاشی نهایی تو دور نیست! هرچند الان هم چیز زیادی از تو باقی نمانده است جز تکه پاره های یک تشکیلات متلاشی شده. یک طرز فکر قرون وسطایی و عقب مانده. یک درس عبرت برای تمامی فرقه های خودکامه و ضد بشری.
باقری

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا