فرقه رجوی و سالی که گذشت

سال 1390 با تمام چالشها و فراز و نشیبهایش تمام شد و نوروز 1391 فرا رسید. سالی که در ابتدای آن برای ساکنان اشرف با خونریزی بهمراه بود. خونریزی که باعث و بانی آن شخص رجوی و دیگر مسئولین سازمان بودند. نزدیک به 45 تن از بچه های ساکن اشرف به دستور رجوی بجلوی تیر مستقیم سربازان عراقی رفتند و به خاک و خون کشیده شدند! شاید بتوان سال 1390 را نقطه عطف سالهای گذشته نامید. بدلیل اینکه تمام تلاش شبانه روزی خانواده ها و مجامع بین المللی و مسئولین عراق ٬ ثمر داد ومسئولین سازمان را مجبور کرد که با تخلیه اردوگاه اشرف موافقت کنند واز وقوع یک خونریزی دیگر جلوگیری بعمل آید!
آری ٬ بالاترین دستاورد سال 1390 موافقت رجوی به تعطیلی اسارتگاه اشرف بود. مکانی که بیش از 25 سال به پایگاه امنی برای رجوی تبدیل شده بود که از انجام هر جنایت و سرکوبی در این مکان جهنمی فروگذار نکرد! این مکان به همه چیز رجوی تبدیل شده بود که حاضر بود ده ها یا صدها کشته بدهد ولی این مکان را حفظ کند! شیشه عمر رجوی در سال 1390 به یمن رنج و تلاش خانواده ها شکست و رجوی شدیدترین ضربه استراتژیکش را دریافت نمود! خوب بیاد دارم که رجوی همیشه در نشستهای درونی میگفت: که اشرف مرکز لشکر و پایتخت مجاهدین است! اکنون بایستی به شیاد بزرگ قرن گفت: که آقای کوتوله تحویل بگیر! مرکز لشکرت بدست همان خانواده هایی که تو آنان را مرکز فساد و تباهی مینامیدی فتح شد و دیدی که تا توانستی دروغ گفتی اما نهایتا این راستی و درستی بود که پیروز شد! البته که این تازه از نتایج سحر است باش تا صبح دولتت بدمد! شاید بیرون رفتن از اشرف برای خود بچه های اشرف هم به کابوسی وحشتناک و یا یک آرزوی دیرینه و دست نیافتنی تبدیل شده بود که بالاخره این رویای قدیمی جامه واقعیت پیدا کرد! بخاطر دارم در سالیان گذشته که در اشرف بودم٬ سخت ترین و خسته کننده ترین روزهای سال ایام عید بود. روزهایی که تمام مردم کشورعزیزمان ایران برای فرا رسیدنش لحظه شماری میکنند اما برای ساکنان اشرف٬ بدترین لحظات بود! چرا که بایستی شب و روز کار میکردیم و سالنی که قرار بود رجوی در آن حضور داشته باشد را آماده میکردیم. تناقض و دوگانگی را در چهره تک تک بچه ها میشد بخوبی دید. نه کسی انگیزه ای برای کار داشت و نه رغبتی برای داشتن خلاقیت و ابتکار! نه کسی حال و هوای عید داشت و نه نوروز و بهار معنی و محتوای خود را داشت! تازه از همه این حرفها که بگذریم بایستی خودمان را هم خوشحال و با انگیزه نشان میدادیم. درغیر این صورت از طرف مسئولین سازمان مورد انتقاد و بازخواست قرار میگرفتیم که چرا با خط و خطوط سازمان زاویه داری و هزار چرا و چراهای دیگر! آری رجوی جنایتکار حتی نوروز و بهار را هم به کام نیروهایشان زهر مار کرده بودند! از ویژگیهای نوروز دید و بازدید ٬ کنار زدن کدورتها و مثل بهار نو و تازه شدن است! رجوی کاری کرده بود که حتی نمیشد یاد خانواده هایمان هم بیفتیم! او تاکید داشت که شما خانواده ای جز سازمان ندارید و فکر کردن بهر چیزی غیر از آن ٬ گناه است و بایستی استغفار کنید! بیاد دارم در آخرین نوروزی که امریکا قرار بود به عراق حمله کند یکی از بچه ها که به تازگی به مجاهدین پیوسته بود و سن و سال کمی هم داشت و از روی در به دری و به بن بست خوردن در ترکیه فریب مجاهدین را خورده بود و بامید پیدا کردن کار خوب و پر درآمد در تور مجاهدین افتاده بود و بعراق منتقل شده بود ٬ گفت که آیا امکان تماس تلفنی با خانواده ام را دارم و دلم برای مادرم تنگ شده است. به محض اینکه مسئول نشست این جمله را شنید بشدت به او برخورد کرد که تو هنوز نخ وصلت به دنیای خارج از مناسبات سازمان وصل است و قابل اتکاء نیستی و هزار انگ دیگر به او چسباند که اشکش را درآورد. بعد از آنهم به بچه های مسئولتر تاکید کرد که بایستی بیشتر مراقب فلانی باشید حلقه ضعیف است و…..
تنها وتنها چیزی که فرقه رجوی قابل ارائه به دنیای خارج از خودش دارد سیاهی ٬ در خود رفتن و قطع از هر چه خوبی وآرامش است! دنیای بشدت متحجر و عقب افتاده که فقط ژست آدمهای امروزی را بخود میگیرند اما در محتوا چیزی جز نیستی و تباهی در چنته ندارند! البته بایستی به این نکته هم اشاره کنم که تمامی این فشارها و محدودیتها فقط برای بدنه سازمان بود و مسئولین بالاتر سازمان و خود رجوی و مریم٬ از داشتن بالاترین امکانات و رفاه برخوردار بودند. از چند روز مانده به سال تحویل محمد و اشرف که فرزندان رجوی و مریم بودند به نزد آنها با بالاترین تدابیر امنیتی منتقل میشدند تا روزهای پایان سال را درکنار پدر و مادر خود باشند! بهترین کادوها و هر آنچه میخواستند را بصورت پنهانی دریافت میکردند وکمترین دست بستگی ای در کار نبود! اما از طرف دیگر بالاترین فشارها و کمبودها برای بچه های بدنه سازمان بود. نه امکان تماس تلفنی٬ نه امکان داشتن مکاتبات نامه ای و نه حتی یک ایمیل برای گفتن تبریک سال نو! بخوبی خاطرم هست با بچه هایی که بیشتر باهم بودیم و راحت باهم صحبت میکردیم همیشه غمناکترین روزها و دلگیر ترین لحظات، لحظات پایانی سال و لحظه سال تحویل بود. همه دلتنگ خانواده٬ دلتنگ پدر و مادر و خواهر و برادرانشان بودند ولی حتی نمیتوانستند این را بروز بدهند! چرا که بلافاصله با برخورد مسئولین سازمان روبه رو میشدند. چرا که حتی فکر کردن به خانواده از گناهان کبیره محسوب میشد! یادم میآید در یکی از سالیان که درست خاطرم نیست چه سالی بود٬ مادر مریم رجوی فوت کرد. مراسم مفصلی در گورستان اشرف با حضور خود رجوی و مریم و بالاترین مسئولین سازمان و البته تعداد قابل توجهی از نیروهای سازمان برای او برگزار شد. بعد از این مراسم من از مسئول مستقیم خودم پرسیدم که چرا خانواده برای بقیه کانون فساد و تباهی است و فکر کردن به آن غیر مجاز است ولی چنین مراسمی برای مادر" خواهر مریم" برگزار میشود؟! و فکر نمیکنید که این موضوع باعث متناقض شدن بچه ها شود؟ او ابتدا جوابی نداد و گفت: که بعدا ترا صدا میزنم وصحبت میکنیم؟ کمتر از یکساعت بعد مسئول بالاترمان مرا صدا کرد بهمراه دوتن از مسئولین دیگر و تا توانستند مرا مورد انتقاد و شدیدترین حرفها قرار دادند و جمله ای که فراموش نمیکنم این بود که این حرف تو چه تفاوتی با حرف یک مامور وزارت اطلاعات دارد و تو اگر از آنها بیشتر نباشی کمتر نیستی و… خلاصه داستانهای واقعی رخ داده در اسارتگاه اشرف بسیار است.
در آخر تنها پیامم به کسانی که هنوز در دلشان ذره ای امید باقی مانده اینست که به بهار ایمان داشته باشید! زمستان سیاه و سرد فرقه رجوی به پایان رسیده است! با یک یا علی از ته دل ٬ روز و روزگار خودتان و خانواده هایتان را بهاری و نو کنید! حسابتان را هرچه زودتر از فرقه سیاه رجوی جدا کنید! و یقین داشته باشید که امروز جدا شدن از این فرقه سیاه ٬هزار بار بهتر از فردا جدا شدن است! شکوفه های بهاری هدیه خدا به کسانیست که زمستان سرد و سیاه را با اراده ای محکم تحمل میکنند و پشت سر میگذارند!
باقری

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا