خاطرات قادر رحمانی عضو سابق مجاهدین – قسمت شانزدهم

ادامه ی نشست طعمه
طی 20 روز، بیست سوژه با سناریوهای مختلف پیاده کردند. فرماندهان سازمان واقعا افرادی غیر قابل کنترل هستند و از نظر روانی نرمال نبودند. در نشست های باقرزاده دقیقا فرماندهان زن عضو شورای رهبری و سایر افراد رده بالای سازمان حالات روحی آنرمال خود را به نمایش گذاشتند. فردی به نام اردشیر که از ناحیه پا فلج و ساکن یکی از کشورهای اروپایی بود و سالها در اشرف بسر می برد چنان تحت فشارش قرار دادند که هر انسان آزاد اندیشی را ناراحت می کرد البته مریم و مسعود در تحریک افراد علیه اردشیر نقش موثری داشتند مهوش سپهری (نسرین) هم نقش زیادی در این ماجرا داشت افراد در سالن چنان تحریک شدند و خشمگین بودند که یکپارچه بر سر اردشیر فریاد می زدند و می گفتند: نفوذی، بریده، طعمه، گم شو گم شو و…!!
واقعا اگر دوربین فیلمبرداری چنین صحنه ای را ضبط می کرد و در معرض دید جهانیان قرار می گرفت اینکه چهره ی بر افروخته و چشمان مسعود و مریم در آن لحظات چه وضعیتی پیدا کرد گوئی رگه ی حیوانی در وجودشان برق می زد بدون تردید مجاهدین را افرادی دیوانه، وحشی و غیر متمدن تلقی می کردند. سپس نوبت به فرشته یگانه رسید:
فرشته یگانه: (خطاب به مسعود) برادر از وقتی اینها وارد مناسبات مجاهدین شدند مناسبات ما را به گند کشیدند چیزهایی می شنویم، محفل هایی می زنند که سپاه پاسداران این حرفها را نمی گوید و چنین کارهایی نمی کند. ما فقط خودمان را خوردیم و لب باز نکردیم!! (یکی نبود به فرشته یگانه بگوید روز اول نشست تو بودی که می گفتی مناسبات ما به لحاظ تشکیلاتی یک فاصله نوری با آنچه است فرق دارد و چقدر پایت روی این برادران سفت است).
باز نوبت بچه های اردوگاه شد. از مارک محفل، طعمه، بریده، بی شرف، بی ناموس و گراز و… به سوژه ها گفتند البته مارک و انگی هم زده شد که شرم دارم بدان اشاره کنم ولی منظور فرشته، رقیه عباسی و زهره اخیانی تهمت اخلاقی بود که بیشرمانه به سوژه ها زدند.
در این نشست در باره خواهران چیزی گفته نشد. انگار که نشست آنها جداگانه است. زیرا به غیر از لایه شورای رهبری بقیه صدایشان در نمی آمد. حالا چه گندی به پا کردند دقیقا اطلاع ندارم. اما به جرئت می گویم و قسم می خورم به لحاظ اخلاقی تمامی افراد از هر لایه که بودند خیلی سالمتر از رهبری و لایه شورای رهبری بودند. در نشست باقرزاده همانند نشست حوض رهبری جایزه برای نیروهایش در نظر گرفته بود! در نشست غسل هفتگی هر کس هر آنچه از نظر جنسی به ذهنش زده است و یا عملی انجام داده باید آن را در ورقی نوشته و در جمع افراد بخواند و آن را تحویل فرماندهان سازمان دهد.
واقعا کدام رهبر و آدم عاقلی به نفراتش می گوید شما را از نظر جنسی، عاطفی و روند زندگی عادی و از هر لحاظ دیگر محدود کرده ام در محاصره کامل هستید ولی با این حال باید اعتراف کنید حتی اگر عمل غیر اخلاقی انجام دادید باید بنویسید و در نشست جمعی بخوانید و بعد هم تحویل فرماندهانتان بدهید و این جایزه رهبری به شما است!!.
اما ما هرگز ندیدیم که مسعود و مریم نیز چنین صریح از خود انتقاد کنند و اعمال
غیر اخلاقی و جنسی خود را در جمع افراد بازگو کنند. انگار آنها تافته جدا بافته بودند و مثل ما انسان نبودند و از غرایز و امیال انسانی تهی و عاری باشند!!.
سرانجام نشست تمام شد ولی ما همچنان در قرارگاه باقرزاده ماندگار شدیم. حدود یک ماه آنجا بودیم. حال روال برگشته و عادی شده بود. بچه ها دچار تناقض شدند که چرا به اشرف بر نمی گردیم؟ یعنی این نشست و آن جایزه ی رهبری آنچنان انگیزه ای در بچه ها به وجود آورده بود که حتی از نفس کشیدن در باقرزاده نفرت داشتیم.
در یکی از روزها نشست غسل هفتگی توسط فرید و احمد واقف برای ما ترتیب داده شد و دو روز قبل به ما گفتند که باید گزارش بنویسید.
احمد واقف: خوب بچه ها آماده اید؟ هر کس گزارش نوشته باید بخواند.
داریوش شهپری (اهل مشهد)
1- وقتی شورای رهبری صدایم کرد نسبت به او لحظه عاطفی و جنسی داشتم.
2- شب قبل از خواب شورای رهبری خودمان را به یاد آوردم و ارضای جیم کردم.
3- نسبت به خواهری که می خواست سوار ماشین شود از پشت نگاه حرام داشتم.
4- لحظه داشتم آیا خواهران نیز غسل هفتگی دارند.
5- در حمام که بودم لحظه جیم به ذهنم زد و ارضای جیم کردم و چند فاکت دیگر. احمد واقف: تو خجالت نمی کشی؟ چرا اینقدر حریم شکنی می کنی مگر شورای رهبری جزو ناموس خواهر مریم نیست!!
با دیدن این صحنه های زشت و سخیف به خودم گفتم احمد واقف کجای کاری، ذهن نفرات به دلیل فشار جنسی که همین خواهر مریم با انقلاب ایدئولوژیک ساری و جاری کرده است مغشوش است و روی خود مریم نیز باز است.
اما دقیقا معلوم نشد چه اتفاقی افتاد که از بالا دستور آمد هر کس گزارش غسل می خواند روی گزارش او حرفی زده نشود. یک روز آمدند و به نفرات گفتند:
برادر (مسعود) می گوید: هر کس می خواهد به اشرف برگردد باید کارنامه عبور از بحث ها را بنویسد. کارنامه عبور عبارت بود از یک پروسه خوانی مختصر و مفید.
نقطه ضعف های فرد. تعهدات آینده و در آخر امضاء جمع.
در اصل یک مسخره بازی جالب بود که وقتی در همین لحظه نیز به آن فکر می کنم واقعاً مغزم سوت می کشد و به درد می آید.
بالاخره بعد از سه ماه به قرارگاه اشرف برگشتیم در اشرف بچه ها محفل زدند و به همدیگر گفتند خدا کند که هرگز به آن جهنم (باقرزاده) برنگردیم.
ادامه دارد…
تنظیم از آرش رضایی

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا