فرقه رجوی، قبیله ای در تله ی تاریخ

سازمان از هر طرف سعی می کند افراد و اعضاء سابق را لااقل هوادار خود نگه دارد و در این شرایط به حداقل ها نیز راضی شده است. تا دیروز بحث ماندن در اشرف و به هر قیمت نگه داری آن بود. شاید روزی مرز سرخ نرفتن به ایران و ماندن در آن جا فقط برای نظام تشکیلات بود اما حالا همه چیز از بین رفته، حداکثر قوای سازمان سعی در نگه داری افراد دارد حتی به عنوان هوادار! چنان که می بینیم ناگزیر به جا بجایی لیبرتی- قرار گاهی که از آن گله مند بودند- تن دادند. ولی حالا باید پاسخ گوی سؤالات سی ساله اعضاء باشند. امّا با چه توجیهی، اصلاً چه طور امکان دارد؟! شاید برای افرادی که در سازمان بوده اند جواب های تکراری سازمان و توجیهات آن ها برایشان واضح باشد و با حالت دو رویی- اگرچه در باطن نمی پذیرند بلکه به ظاهرا می گویند: تا بن استخوان آن را فهمیده و به آن پایبندیم!.
ما نمی توانیم جای آن ها باشیم چون نیازی به دو رویی نداریم. پس مطالب را خوب فهمیده و می توانیم با گذاشتن اطلاعات در کنار هم و مراجعه به سایت ها و خبرها از میان آن ها تحلیل کرد، خبر درست را بدست آوریم. امّا در سازمان: افراد محبوس در تله ایی بدون راه گریز افتاده اند غالباً تحلیل ها از اخبار درونی سازمان می آید. آن هم از طرف کسانی که از افراد بالای سازمان هستند زیرا اگر خبری بر ضد سازمان دهند" ممکن است تشکیلات به هم بریزد!". پس اخبار باید به نفع سازمان باشد. خبرها با دستکاری و واژگون نمایی به غلط ترجمه شده و به نفع سازمان بازگو می شود. بنابراین در چنین ظرفی نمی شود تحلیلی غیراز تحلیل مثبتی برای سازمان ازآن در آورد. و دست آخر افراد همیشه در انتظار خبری خوش و یا خوش ترهستند. امّا هرآدم عاقلی که معنی این خبر را می داند می فهمد که: ترک اشرف، ترک عراق است، دیگر مجالی برای بازگویی غلط نمی گذارد. زیرا که از سال 60 تا کنون شعار سرنگونی را می دادند. ابتدا به فرانسه آمده تشکیل اپوزسیون دادند، شورای ملی مقاومت را تأسیس کردند. سپس آمدند عراق تا کار نظامی کرده و سرنگونی را محقق کنند، به خاطر این کار ابتدا با حزب دمکراتیک هم پیمان شدند. جنگ چریکی را در کوهستان از آن ها یاد گرفتند. وارد جنگ نوین و نظامی شدند، به خاطر این از عراق سلاح، پول، امکانات، آموزش تانک و…. دریافت کردند. تا ارتشی بنیاد نهادند! و مانورهایی انجام دادند. متأسفانه و یا خوشبختانه جنگ ایران و عراق تمام شد و نتوانستند پس از عملیات از مهران و کرمانشاه به تهران برسند. درست بود که به خارج رفته تا کار سیاسی کنند اما در عراق ماندند، تا روز دیگری دوباره جنگ برپا شود، امّا این خواست سازمان محقق نشد.
دل به آمریکا بستند که سلاح های خلع سلاح شده را پس بدهد و بعد ائتلاف آن ها بشوند، و بقول رجوی" برویم و چه رفتنی!"
امّا باز برعکس نظر وی، آمریکا یی ها سعی داشتند بیشتر به عنوان وسیله ای سیاسی و نظامی از سازمان استفاده کنند وعلیرغم وعده ها و وعید ها این طور شد که حالا باید عراق را ترک کنند.
استراتژی جنگ نوین و آزادی بخش که پس از سه دهه بد جور به زمین می خورد در حالی که همگان می گفتند، کار عاقلانه ازعراق بیرون رفتن است. امّا اصرار غلط رجوی آن ها را به تباهی برد.
سی سال اشتباه را چه کسی جواب خواهد داد؟ جوانان بیست ساله ای که اکنون پنجاه ساله اند؟ یا چهل ساله ها که هفتاد ساله اند؟ چه کسی باید به تاریخ پاسخ دهد؟ آیا این وظیفه ی نابودی یک نسل و افرادی از یک مملکت درکدام قانون و کتاب آمده؟ و در کجا و کدام عرف آمده که رهبر آن از ترس پاسخگویی خود را قریب ده سال گم و گور کند؟!
خودشان هم می دانستند که تنها این رویایی برای اعضاء است که با خیال آن راه می روند و کشته می شوند ولی برای آن ها واقعیتی بوده که سود سیاسی و سود مالی آن را از اجانب دریافت و زندگی مجللی برای خودشان ترتیب بدهند.
حالا تاریخ نسق می کشد و راست را از دروغ غربال می کند. واقعاً که نمی شود از برهه ی تاریخ گریخت. فرزین

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا