خاطره ای از شب محاصره کمپ اشرف توسط آمریکایی ها

من در آن زمان با دو اکیپ 7 نفره برای نگهبانی در جنوب شرقی کمپ اشرف به مدت یک هفته رفته بودیم دوروز بود که ما درآن ضلع که قبلاً عراقی ها درآنجا مستقر بودند وبعداز سقوط صدام آنجا را تخلیه کرده بودند قرار شده بود درمسیرهای منتهی به اشرف نگهبانی بدهیم وهمین کار هم انجام شد. من یک رادیوی کوچک داشتم که همیشه درکنارم بود وچون درسازمان داشتن رادیو خود یک جرم بود من همیشه مخفیانه به این رادیو گوش می کردم روزها اساساً امکان گوش کردن نداشتیم چون گوشی آن رادیو را نمی توانستم به گوشم بزنم ولی شب ها راحتتر بودم چون با بستن یک آق بانو(چفیه) به سرم سیم گوشی دیده نمی شد و این رادیو خود یک خاطرات داشت که من با هزار مصیبت آن را حفظ کرده بودم به هرحال من در دومین روز نگهبانی بود که تمام نفرات منتظر این بودن که فردا چه خواهد شد آن موقع هم هنوز مریم رجوی در فرانسه دستگیر نشده بود وهمه فکر می کردند که مریم دراشرف است چون درنشست 82 اعلام کرده بودند که جلودار ستون در حمله به ایران مریم خواهد بود که این داستان خود یک بحث دیگری است.
اما شب دوم بود که ما 7 نفر درضلع جنوب شرق کمپ اشرف بودیم ساعت 15/22 بود که رادیو فردا اطلاعیه ای از سوی ارتش پنجم خواند و گفت کمپ اشرف با نفرات این ارتش محاصره هستند تا نفرات ین گروه را خلع سلاح کنند من درآن شرایط اساساً آمادگی پذیرش چنین اطلاعیه ای را نداشتم. یکی و دو روز قبل که خود آقای رجوی پیام داده بود و در آن به این اشاره کرده بود که با انقلاب مریم توانستیم آن امپریالیسم افعی را رام کنیم وقرار شده است که حفاظت اشرف به جای دولت عراق به دولت آمریکا سپرده شود واین امر برای هر مجاهد یک پیام خاص دارد که در این شرایط دولت آمریکا از شما حمایت کند ودر آخر پیام این جمله را آورده بود که برای شما گفته بودم اگر انقلاب کنید همه از شما حمایت خواهند کرد. در آن روز من با هم محفلی های خودم صحبت می کردیم گفتیم مجدداً یک ده سالی ماندگار شدیم خدا کمک مان کند به همین خاطر در لحظه اول اطلاعیه ارتش آمریکا برایم خیلی سخت بود که نکند این اطلاعیه یک بازی باشد من بعد از این خبر نزدیک یکی دیگراز نفرات رفتم که باهم دوست بودیم گفتم بیا کمک من وآن هم می دانست که من به علتی او را صدا کردم اگر چه ایشان هنوز در اسارت این فرقه است اما در آن شب برای ما در آن بیابان یک جشن با آهنگ های اندی برگزار کرد و ما هم شاد بودیم که شاید این بار رهبران سازمان تن به خلع سلاح ندهند و آمریکا مسئولان موجود در اشرف را دستگیر و ما را رها سازد واقعاً خوشحال بودیم این خوشحالی آنقدر درما بود که مسئولمان گفت برای شما چه شده است که اینقدر خوشحال به نظر می آیید ساعت 30/23 بود که من اخبار رادیو سراسری ایران را گرفتم که ساعت 24 ایران اخبار اطلاعیه ارتش آمریکا را اعلام کرد ومن به اطراف نگاه می کردم که یک توپ خود کشی را دیدم وچون مطمئن شدم به مسئولم گفتم که در ضلع شمال ما ارتش آمریکا جابه جا می شود مسئولم سریع با دروبین نگاه کرد و به قرارگاه گزارش کرد دیدم که رنگ چهره مسئولم هم عوض شد وچون سالها باهم بودیم به من گفت تو بی خبر نیستی اخبار چیست من گفتم به او دو روز قبل در اخبار شینده بودم که آمریکا می خواهد ما را خلع سلاح کند به همین خاطر من متوجه جابجایی ارتش شدم مسئول ما تمام سلاح ها را از ما گرفت ودر یک نقطه مخفی کرد که اگر نظامی های ارتش ما را دیدند سلاحی در دست ما نباشد فردای آن روز دیدیم که برای ما از قرارگاه غذا وغیره نیامد تا اینکه ما شبانه از ضلع شرقی کمپ اشرف وارد اشرف شدیم که دیدیم رهبران سازمان در حال مذاکره هستند.
من با بقیه داستان کار ندارم فقط این را می خواهم بگویم خبر این خلع سلاح برای نفرات آنقدر خوشحال کننده بود که هرکس می گفت یک ماه دیگر در آمریکا هستیم اگر چه رهبران فرقه تلاش کردند با نشست های درونی نفرات را به سمت زندگی در اشرف سوق دهند وهمین طور هم شد ولی ماندن نفرات به خاطر سازمان یا رهبری آن است و یا اینکه آنها دنبال یک گمگشته هستند تا بتواند از آن طریق به نان و نوایی برسند به نظر من که در بین نفرات بودم وباهمه هم حداقل رابطه محفلی (همان دوستانه)داشتم آنها فقط تا پناهندگی با سازمان خواهند ماند واین را من از خودم نمی گویم بلکه با نفرات بودم ازته دل شان خبردارم من به خاطر نفرات در زنجیر اسم نفرات را نمی آورم که سازمان آن دسته نفرات را اذیت نکند بلی کسی که از رادیو فردا اطلاعیه گوش می کند واز طرفی پیام رهبران سازمان را گوش کرده وپیام فریب دهنده مسعود را که دو روز قبل داده بود وتا آن موقع هم یکی از نیروهای آکتیو آن بوده درلحظه اول شوکه می شدیم چون برای من وامثال من یاد داده بودند که برادر (مسعود) هرچه می گوید درست است اگر شک کنید یا رژیمی (نظام جمهوری اسلامی) هستید ویا درجنسیت آنقدر غرق شده اید که به همه چیز با عینک خودتان نگاه می کنید و من و دیگر دوستان که هنوز هم با این طرزفکر درکمپ اشرف هستند وهنوز بعداز 9 سال نتوانستند ایمان بیاوردند که مسعود هرچه گفته تا به امروز کشک بود وهست.
بلی بعد از شوکه شدن ما شاد شدیم که خدا را شکر زمان رهایی ما فرا رسیده است اگر چه رهبران سازمان تلاش کردند با فرم پرکردن برای پناهندگی به عراق مجدداً ما را نیز فریب دهند ولی نشد من اگر چه امروز آزاد هستم و توانستم خودم را آن منجلاب بکشم ولی وقتی به یاد دوستان اسیرم می افتم وتمام خاطرات آنها در ذهنم زنده می شود و دلم برای آنها می سوزد وچون از وضعیت آن نفرات خبر دارم همیشه دعایم برای آنها این است که آنها هم روزی از دست رهبران سازمان رها شوند.

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا