اگر اوباما سری به آرشیو مجاهدین می زد…

رهبری عقیدتی مجاهدین وفرمانده سابق ارتش خصوصی صدام (آزادیبخش ملی ایران) درجنگ اول امریکا با صدام درپروسه ی اشغال کویت توسط عراق – دریک نشست خطی استراتژیک جمع بندی از شرایط با افسوس فریاد می زد: آه از آن روز که مجاهدین صاحب یک بمب بشوندتا روی این امریکا راکم کنند واین جوری به امریکا اجازه ندهند هزاران کیلومترآن طرف تر از مرزهای شان علیه دولت ها به خصوص صاحب خانه ی ما (صدام) گردن کشی کند. تروریست مفقود شده که اکنون از کانال موساد به برادر اوباما وصل شده وخواهر مریم هم از کانال موساد به اشتون وهیلاری وصل می باشند، صرفا به خاطر همکاری پنجاه کیلومتری بین راهی از اشرف وخالص تا حومه بغداد با سازمان ملل از لیست سیاه خارج می شوند و از نظر دولت امریکا تروریست نیستند. اگر آقای اوباما چنین فکری می کند آیا قاتلی که دست به ده ها قتل زده باشد و خون هزاران نفر را ریخته باشد صرفا به خاطر همراهیش با مامور بدرقه از زندان یا منزل تا قانون و تعیین تکلیف، به کلی قتل وجنایاتی که کرده پاک شده وبخشوده می گردد؟
توجه وزارت خارجه وسناتورهای بازنشسته امریکایی را به بخشی از آرشیو وفدلیت های تروریستی فرقه ی مجاهدین جلب می کنیم: یک جنبه از استراتژی وتاکتیک های اجرای ترور در آرشیو مجاهدین را باید از طریق جداشدگان از این فرقه مخوف ریشه یابی کرد. این قربانیان که اکنون دارای سایت اینترنتی ووبلاگ ها ی متعددی هستند از خارج کنندگان فرقه ی رجوی از لیست سیاه دعوت می کنند به انبوه اطلاعات و مستندات انکار ناذیر ازجنایات وعملیات های ترور و وحشت رجوی ها رجوع نمایند. جنبه ی دوم از آرشیو، جنایات تروریستی، اطلاعیه ها ومستندات موجود درنشریات خود فرقه ی رجوی است که طی سالیان،آدم کشی ونقض فاحش حقوق بشر را جزء تاکتیک ها و استراتژی رسیدن به قدرت می داند وهر جنایتی را در زیر چتر شعار مبارزه مسلحانه علیه مردم بی دفاع خصوصاً مرزی ایران انجام داده وبمب گذاری ها و خمپاره زنی ها را به عمق شهرهای ایران کشانده ومرتکب قتل وکشتار هزاران نفر شده واین ها همه در اطلاعیه های نظامی خود فرقه در نشریات مربوطه ثبت شده است. جنبه ی دیگر این استراتژی تروریستی که در آرشیو جنایات رجوی ها موجود است سرکوب ملت عراق، کشتار شیعیان درجنوب وکردها درشمال عراق درسال نود ویک میلادی است که عیناً اظهارات ومشاهدات یکی از شاهدین عینی درآن سرفصل می آید:

" در بحبوحه این جنگ که به "‌جنگ خلیج" شهرت یافت، ‌"اکراد عراقی"‌ پس از سال ها خفقان و سرکوب توسط رژیم صدام، با انتفاضه خویش از هر سویی سر به مخالفت با صدام برداشتند، او که ارتش و قوای نظامی خود را به خاطر جنگ خلیج (و نیز جنگ با ایران) تحلیل رفته می دید، به ناگاه در معرض خطر سرنگونی توسط کردهای انقلابی قرار گرفت. یادم نمی رود، از ترس بمباران های امریکا- ‌با وجودی که هرگز هواپیماهای امریکایی قرارگاه های مجاهدین را مورد تعرض و بمباران قرار نداده بودند- رجوی دستور داده بود کلیه نفرات قرارگاه اشرف برای ایمن ماندن از بمباران به " پراکندگی" در تپه های ماهوری اطراف منطقه کردنشین "‌کفری" بروند. آن حادثه تلخ از آن جا آغاز شد که به نیروهای سازمان دستور داده شد از "‌پراکندگی "‌به قرارگاه اشرف برگردند. در حال عبور از نزدیکی شهرک کردنشین "طوز" بودیم که نوای نحس و بدیمن رجوی از پشت بی سیم ها به گوش مان رسید. مضمون پیام رجوی این بود که " پاسداران و عوامل رژیم ایران در لباس کردی قصد حمله به مجاهدین را دارند. پس هر کجا کردی را دیدید او را به رگبار ببندید!" نه من و نه خیلی از نیروهای سازمان در مخیله مان نمی گنجید که در پس پرده،‌افسانه و افسون دیگری در جریان باشد. در آن لحظات پراضطراب (و خاصه پس از سال ها رکود و بی عملی) کسی تصورش را هم نمی کرد که آبشخور پیام رجوی پیمان وفاداری به صدام بوده باشد. صدام (‌و به قول رجوی ؛‌"صاحب خانه") در لبه پرتگاه قرار گرفته بود و کردهای مبارز و مخالف صدام شهرک ها و شهرهای عراقی را یکی پس از دیگری اشغال می کردند. پیامد سقوط صدام در آن مقطع،‌به منزله نیست و نابود شدن سازمان مجاهدین بود و به گفته خود رجوی (که بعدها در نشست های تشکیلاتی عنوان کرد):" چه بخواهیم و چه نخواهیم منافع و سرنوشت ما با منافع و آینده دولت عراق درهم گره خورده است."‌ در آن روز تلخ ‌و در پی فرمان مسعود رجوی، مجاهدین به گمان این که‌ پاسداران و عوامل رژیم ایران تحت پوشش کردهای عراقی در شهرها و روستاهای کردنشین موضع گرفته اند، ‌با توپ و تانک به آن مناطق یورش بردند. در نزدیکی "‌شهر کرکوک" و سه راهی "‌کفری"،‌چند دستگاه مینی بوس که پر از مسافران عا دی بودند،‌توسط "‌ نفربر توپ دار" مجاهدین به آتش کشیده شدند و پیش چشم ما، ‌زن ها و کودکان مسافر در آن مینی بوس ها به بدترین شکل سوختند. رجوی چنان موضوع کردها را وارونه جلوه داده بود و چنان به نیروهای مجاهدین القا کرده بود که اگر کوتاه بیایید شما را نابود می کنند،‌که ‌ مجاهدین حتی برای زدن نفرات کرد از فاصله نزدیک با "‌توپ" به سمت نفر شلیک می کردند و وقتی آن کردهای بی نوا تکه پاره می شدند،‌مجاهدین احساس سرمستی و لذت می کردند. پس از مسعود رجوی نوبت به همسرش "‌مریم" رسید. مریم از پشت بی سیم کرکس وار خطاب به مجاهدین فریاد می زد: ‌این ها (کردها) را به گلوله و سلاح سبک بکشید، با تانک بروید روی آن ها!"‌ وقتی ساعت ها و روزهایی گذشت و تب و تاب من اندکی فروکش کرد،‌ آن وقت بود که همانند برخی از نیروهای سازمان احساس کردم جز کردهای عراقی و زن ها و کودکان و سالخوردگان بی دفاع کسی رو در روی ما نیست. البته در برخی محورها انقلابیون و چریک های کرد بودند اما هرگز پاسداری را به چشم ندیدم. و تازه فهمیدم در چه جنایت هولناکی خود را سهیم کرده ام! وقتی به فرمانده و مسئول خودم (به نام " فرهاد الفت") اعتراض کردم و گفتم مسئله کردها چه ربطی به ما دارد؟ با توپ و تشر به من نهیب زد که:" مگر غیر از عوامل خمینی کسی با صدام می جنگد؟‌ الان باپیش آمدن چنین موقعیتی به خوبی می توانیم پایگاه اجتماعی رژیم ایران را در بین کردهای عراقی نابود کنیم…" رجوی و عوامل سرسپرده اش در پاسخ به سئوالات و اعتراضات نیروهایی چون من،‌هر دروغی را می گفتند و هر توجیهی را مطرح می کردند جز این که شرم داشتند بگویند به خاطر سرسپردگی رجوی به صدام این کرد کشی را راه انداختند. مجاهدین برای این که در این خوش خدمتی به صدام سنگ تمام بگذارند، علاوه بر اعزام و استقرار نیروهای سازمان به مناطق مختلف کردنشین،‌ اقدام به ایجاد پست های ایست و بازرسی (و به قول عراق ها "‌سیطره") نمودند. در مناطقی چون سه راهی "کفری" و یا ورودی های شهرهایی همچون "‌بغداد"‌ با همکاری افسران بعثی این پست ها (سیطره) را ‌ایجاد کردند. نفرات سازمان مجاهدین‌ ماشین های عبوری مردم را نگه می داشتند و ضمن شناسایی کردهای انقلابی و مخالفین صدام، ‌آن ها را دستگیر و تحویل افسران امنیتی عراق می دادند. کافی بود مسافری یا رهگذری به این عمل مجاهدین اعتراض نماید و یا حتی همکاری ننماید. آن وقت با مشت و لگد و قنداق اسلحه چنان او را می زدند که بازگویی آن صحنه ها مو را بر تن انسان راست می کند. مجاهدین تعدادی از کردهای روستاها و شهرک ها را دستگیر و سپس به عنوان اسیر به قرارگاه اشرف منتقل می کردند. یادم نمی رود یک شب افسران بعثی برای تحویل گرفتن تعدادی از همین کردها به قرارگاه اشرف آمده بودند. اسیران کرد را از درون سلول های قرارگاه اشرف با دست ها و چشم های بسته سوار بر دو ماشین نظامی آیفا کردیم و آوردیم درب خروجی قرارگاه. "مهدی ابریشمچی"‌ (یکی از مسئولین قدیمی و رده بالای سازمان مجاهدین) خودش ‌رفت بالای آیفا و آن کردهای بیچاره را در حالی که دست ها و چشم هایشان بسته بود ‌،یکی یکی با کابل و مشت و لگد از بالای آیفا به پایین پرت کرد و افسران بعثی هم با کتک و کابل آن ها را سوار ماشین های خودشان می کردند تا به زندان های صدام منتقل کنند. "‌مهدی ابریشمچی"‌ مانند کاسه ای داغ تر از آش،‌همچون حیوانات با این کردهای بی دفاع رفتار می کرد. بسیاری از اعضای سازمان به مرور زمان دررابطه با این اقدامات سازمان مسئله دار شدند،‌اما کسی را یارای اعتراض نبود. رجوی طی نشستی با وقاحت تمام (ولی با افتخار!) خطاب به نیروها گفت:" طی جلسه ای که اخیراً ‌با عزت ابراهیم – یکی از فرماندهان ارتش بعثی و از یاران نزدیک صدام – داشتم،‌ عزت ابراهیم ضمن تشکر از ما، مجاهدین را به عنوان بهترین دوستان و یاران دولت عراق خوانده است و برای جبران زحمات شما مجاهدین قهرمان که به خوبی از عهده سرکوب کردهای شورشی برآمده اید،‌ قرار شده قطعات زرهی تازه و وسایل نظامی نو (توسط دولت صدام) به ما بدهند. " رجوی همیشه از "‌ عملیات مروارید" به عنوان "‌دفاع از خود" یاد می کرد. ولی هرگز پاسخ نداد که مشارکت مجاهدین در مسئله داخلی عراق و سرکوب ناراضیان و مخالفین صدام توسط مجاهدین بر اساس کدام منطق و کدام ضرورت مبارزاتی صورت گرفته بود؟ البته پرواضح بود که هیچ صداقتی در توضیح و پاسخ رجوی نبود چون هر انسان فهیم و عاقلی می دانست اشغال شهرهایی چون بغداد توسط کردها چه پیامدهایی برای مجاهدین داشت. رجوی در آغاز عملیات مروارید،‌ ابتدا با این دروغ که پاسداران رژیم در لباس کردی قصد حمله به ما را دارند،‌نیروها را وارد معرکه نمود اما چیزی نگذشت که تمام نیروها دریافتند حتی یک پاسدار ایرانی هم در بین کردهای کشته شده یا اسیر شدگان پیدا نشده و لذا،‌ رجوی و فرماندهان سازمان بدون هیچ شرم و حیایی بحث حفظ " صاحب خانه" (صدام) را پیش کشیدند. رجوی در یکی از نشست های پس از عملیات مروارید، با غروری مضحک به نیروهایش گفت:" در این عملیات (مروارید) می خواستیم تا خود تهران پیش برویم اما سید الرئیس – صدام – مصلحت ندانست!‌" نمی دانم سرنوشت کردهای اسیر شده به دست سازمان مجاهدین که تحویل رژیم صدام شدند به کجا کشیده شد ولی تا آن جا که بعد از سرنگونی صدام روشن شد، گورهای دسته جمعی زیادی از این کردها پیدا کردند که مربوط به همان دوران بوده است. بعد از عملیات مروارید، مجاهدین خلق همیشه در هراس بودند که مبادا مورد خشم و انتقام کردهای عراق واقع شوند و به همین سبب، رجوی تلاش های زیادی کرد تا به توجیه جنایات خود بپردازد و رضایت خاطر کردها را به دست بیاورد،‌اما کردهای عراقی و یا شیعیانی که بارها مورد تهاجم و خیانت مجاهدین واقع شده بودند هرگز مجاهدین را به مثابه یک نیروی انقلابی و آزادی خواه نپذیرفتند. "

وزارت خارجه ی امریکا صراحتا می گوید ما کسانی را از لیست سیاه خارج می کنیم که صرفا از یک نقطه تا نقطه ی دوم که سقف فاصله ی زمانی آن 25 کیلومتر می باشد با ما همکاری کرده اند وما به گذشته ی آن ها فکر نمی کنیم با اینکه اشراف کامل داریم که هم شهروندان امریکایی را ترور کرده اند هم شهروندان ایرانی و سایر کشورهای همسایه و از همه مهمتر اعضای خود را شکنجه و سربه نیست کرده اند اما فقط برای این که منافع امریکا در این مقطع در خروج صوری نام فرقه ی رجوی از لیست سیاه است این کاررا کرده ایم. همین سخنگویان وزارت خارجه نام خود را فاش نمی کنند تا این تاکتیک دوپهلو درخارج کردن نام مجاهدین از لیست را برای فرار از عواقب آن همچنان حفظ کنند.
لطفا وزارت خارجه ی امریکا به آرشیو نشست جمع بندی معروف به مروارید (کردکشی سال 91) مراجعه وحقیقت کشتار مردم بی دفاع کرد عراقی را از زبان فرماندهان و مسئولین خود فرقه که درحال دادن گزارش به مریم و مسعود رجوی هستند بشنوند وآن وقت تروریزم در ابعاد وحشتناک را با چشم و گوش خود ببینند و بشنوند.

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا