نبش قبر استراتژی سرنگونی مجاهدین

خالق اصلی استراتژی سرنگونی رژیم یعنی مسعود رجوی وقتی به ته خط رسید و تمامی تاکتیک ها و ترفند های خود را شکست خورده دید به جای اینکه مرگ و پایان استراتژی اش را به عنوان شکست بپذیرد خودش را از این پاسخگویی کنار کشیده و با بلاتکلیف کردن بود و نبود وجودی وفیزیکی خودش قصد فریب تاریخ را دارد. اما دست تکامل او را به پاسخگویی در حقیرانه ترین شکل ممکن وادار خواهد کرد.
اما اکنون همسر سوم او بنام مریم رجوی (البته سوم از همسران علنی) جنازه ی پوسیده و کرم زده ی ارتش آزادی و شعار براندازی و سرنگونی را برداشته و زیر آن به سینه زنی مشغول است.
او اکنون همان سناریوایی را نشخوار می کند که رجوی در سالهای ورودش به اروپا در دهه ی 60 انجام داده بود. آنموقع رجوی به عنوان سخنگوی فرقه ی مجاهدین در تمامی میتینگ ها و مصاحبه ها و سایر ملاقات های خود وعده سرنگونی در کوتاهترین مدت را داد و تمامی ملت ایران را پشت سر خودش می پنداشت و در توهم مطلق خود را فریب می داد.
اما بی جواب بودن این استراتژی در مقاطع و سرفصل های مختلف از دید ما جدا شدگان در این فرقه که هر کدام حدودا چند دهه شاهد عینی پروسه های پراتیک این استراتژی غلط بوده ایم به اثبات رسیده. به چند دلیل کلی که مشروح آن در زیر مختصرا می آید. میتوان پیشاپیش چشم انداز این تاکتیک پوشالی را به عینه دید.
1- سازمان مجاهدین دردهه ی 60 فکر می کرد با شانتاژ و شور و فتور اولیه انقلابی درمردم می تواند سوار بر موج شده و قدرت را تصاحب نماید اما وقتی این گونه نشد این فرقه برای ایجاد جنگ داخلی و مشروح کردن جنگ مسلحانه با رژیم دست به ترور و شکنجه ی افراد خود زد و سپس موج ترورها و بمب گذاری و انفجارها در ابعاد گسترده را راه انداخت. این پروسه تا سال 60 طول کشید که پایان آن به فرار و طرد از سوی ملت ایران ختم شد.
2- مجاهدین با وصلت با گروه های کردی که در اقلیم کردستان در حال جنگ مسلحانه بودند فاز اولیه مسلحانه در قالب گردان های پیشمرگه ای راه انداخت و در این پروسه راندمان و ماحصل استراتژی آنها سرباز کشی در مرزها و مین و بمب گذاری در راه ها و سرچشمه های آب روستائیان بود که 90 درصد تلفات آن از اهالی و روستائیان منطقه ی کردستان بودند و در این مقطع هم بی جواب ماند و با تضاد و قدرت طلبی آنها، کردهای عراقی آنها را از منطقه ی خود بیرون راندند.
3- اما فاز بعد رجوی شخصا با تمامی دستگاهش به خدمت صدام درآمد و مقر فرماندهی خود را به استان دیاله عراق آورد و با تشکیل ارتش خصوصی صدام اقدام به چند عملیات نسبتا بزرگ در جلوداری و مشترکا با سپاه دوم عراق کرد از جمله آفتاب، چلچراغ و فروغ که از این دوران هم جز فشل شدن تمامی نیروها و به کشتن دادن اغلب نیروها و کشتار و فجایعی که در شهرهای مرزی ایران به بار آورد هیچ گونه دستاوردی نصیبش نشد. در واقع در سرفصل فروغ و آتش بس ارتش آزادی پنچر شد و برای همیشه زمینگیر و نهایتا منحل و همه ی نیروهای آنها بازنشسته و مجبور به بستن کراوات و مشغول مبارزه با مهمانی دادن شیوخ عراقی شدند.
4- رجوی وقتی دید بازنشسته های ارتش خصوصی صدام در اسارتگاه اشرف در حال فسیل شدن هستند دو سال را با ترفند جنگ های نامنظم در جوار مرزها و کشتن چند سرباز مرزی وشلیک به سنگرهای متروکه ی بجامانده در دوران جنگ نیروهایش را سرگرم کرد اما این تاکتیک هم به گل نشست و رجوی هیچ غلطی نتوانست بکند.
5- رجوی با اسپری پاشیدن روی ارتش خصوصی صدام و سر پاکردن آن اقدام به چند مانور نمایشی از جمله مانور سیمرغ کرد و اعلام کرد این دیگر مانور عملیات سرنگونی است و او به زودی رژیم را ساقط خواهد نمود این بار هم رجوی بور شد و سرش به سنگ خورد و صدام به وی خط داد که فعلا در آب نمک بخوابید تا من ضرورت را مشخص کنم.
6- وقتی رجوی هیچ راهی در پیش روی خود ندید اعلام کرد بایستی خودمان جنگ تولید کنیم و با راه اندازی فاز پوشالی راهگشایی قصد داشت درمرزها عملیات های ایذایی را به کار ببرد وایران را مجبور به پیشروی در خاک عراق کند جنگ مجددی بین عراق وایران راه اندازد که این هم با روسیاهی رجوی ختم شد ونهایتا دست تقدیر رجوی را به سپری کردن اسارت در اشرف نمود و اینک هم در حال انتظار. تلاش و تعیین تکلیف مینیمم های زندگی روزمره هستند.
با این اوصاف واقعا شعارهای توخالی (ارتش آزادی بپا) و سرنگونی و لحظه ی نادر، مرغ پخته را هم به خنده وا می دارد.

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا