گزارشی از لحظه دیدار با مادری دل شکسته

سالهاست که مادران و پدران اسیران درغل و زنجیر جهل و جنایت رجویها، از دوری و بی خبری از سرنوشت غم انگیز عزیزانشان رنج می برند و اشک می ریزند.اما دریغ از ذره ای شرافت و وجدان انسانی در سران این فرقه که بخاطرشهوت قدرت طلبی و پیشبرد تشکیلات فرقه ای و تروریستی خود سالهاست عده ای را همچنان در اسارت خود نگه داشته اند، و مادران و پدران آنها را نیز در حسرت دیدار حتی یک  لحظه و یا یک تماس چند دقیقه ای با عزیزشان گذاشته. مادر غلامعلی نریمی یکی از جمله مادرانی است که سالهاست از فراق و دوری فرزند اسیرش اشک می ریزد و بر رجوی لعنت و نفرین می فرستد که سالهاست او را از دیدن فرزندش محروم کرده است.چندی پیش فرصتی پیش آمد تا همراه چند تن از اعضای انجمن بتوانیم در شهرستان رامهرمز با این مادر دل شکسته و خانواده اش دیداری داشته باشیم.
وقتی به خانه اش رسیدیم، مادر غلامعلی با احساس مادرانه خود و بی صبرانه منتظر رسیدن ما بود، به استقبال ما آمد و دم درب منزلش ضمن خوش آمدگویی و با نگاه بسیار عاطفی و مادرانه، ما را به داخل منزل دعوت کرد.وقتی در قسمت پذیرایی منزل نشستیم مادرغلامعلی روبروی درب حیاط نشست و بی اختیار گفت من همیشه همینجا می نشینم و به درب حیاط خیره می شوم به این امید که شاید با باز شدن درب حیاط، غلامعلی وارد شود… بعد صورتش را پایین آورد و شروع به گریه کرد وقتی کمی آرام شد یکباره سفره دلش را که مملو ازغم اندوه سالیان دوری از پسرش و حقد و کینه نسبت به رجوی شیاد بود را برای ما باز کرد، آهی کشید و خاطره سفر خود به عراق و کمپ اشرف را تعریف کرد، همچنان که ادامه می داد گفت: هر وقت که یاد آن روز می افتم، جگرم می سوزد، زیرا بعد از سالها بی خبری از پسرم متوجه شدیم که وی درعراق و نزد مجاهدین است، همینها  که مردم  به زبان محلی می گویند منافقا.خوشحال شدیم که حداقل زنده است وامیدی هست که بتوانیم بعد از سالیان اورا بینیم.این بود که به همراه پدرش ویکی از فرزندانم با کلی زحمت و دردسر به عراق سفر کردیم، وقتی به محلی که می گفتند کمپ اشرف است رسیدیم.پاهایم می لرزید هم خوشحال بودم وهم نگران از این بابت که نکند بعد ازاین همه طی مسیر و دردسرهای دیگراصلا غلامعلی اینجایی که آمده ایم نباشد و خبری که به ما رسیده صحت نداشته باشد، هر طور بود از درب آهنی بزرگی وارد شدیم. چند نفر آمدند جلوی ما که 2 نفر از آنها زن و انگار که کاره ای بودند، چون همه اش یکی از آنها حرف می زد، به او گفتیم که ما خانواده غلامعلی نریمی هستیم و برای دیدن پسرمان که گفته اند اینجاست آمده ایم. ابتدا با زبان تندی پاسخ دادند که چنین فردی اینجا نداریم. وقتی اصرار و التماس کردیم که از راه دورآمده ایم می دانیم که اینجاست، جواب دادند صبر کنید بعد از ساعت ها معطلی همان چند نفر دوباره به طرف ما برگشتند، ولی این دفعه نامه ای دردست آنها بود که غلامعلی قبول نکرده شما را ببیند!!!
با این حرف انگار دنیا را بر سرمان خراب کردند و گفتم مگه میشه پسر من اینجوری بگه، من پسرم را اینطوری تربیت نکرده بودم و میدانم غلامعلی این حرفها را نمیزنه. با عصبانیت نامه را گرفتم و پاره پاره کردم و گفتم همانطور که اول دروغ گفتید چنین فردی نداریم پس الان هم که می گوئید نمی خواهد شما را ببیند دروغ می گوئید.آیا امکان دارد فرزندی بعد ازسالها دوری از پدر ومادرش را سالهاست ندیده وحتی صدایشان را نشنیده حالا نخواهد آنها را حتی برای یک ساعت هم ملاقات کند؟ دیگه من که عصبانی شده بودم مرتب به سران ان منافقا فحش می دادم و لعنت می فرستادم که این چنین فرزندم را گرفتار کرده اند وحال هم نمی گذارند او را ببینم، همان چند زن و مرد در کمال پررویی و بدون شرم و حیا می گفتند شما را ایران فرستاده وشما مزدور رژیم هستید!!
من که از حرفشان سر در نمی آوردم، که مثلا مزدور یعنی چه؟! مادربا کمی مکث…ادامه داد تو را بخدا ببین به این مادر و پدر پیر برای یک ملاقات کوچک چه حرفهایی که به ما می زدند؟!! جواب دادم من مادرم، کسی هم ما را نفرستاده خودمان آمدیم و برای دیدن پسرم آمده ایم.این همه سال برای شما بود، یک ساعت هم برای ما.و من تمام این صحبت ها را حین گریه به ان منافقا می گفتم و حتی توی سر وصورت خودم می زدم، که شاید دل آنها به رحم بیآید وبگذارند پسرم را ببینم،اما دریغ از ذره ای رحم و مروت وغیرت، نمی دانم اینها چطوری و چگونه و کجا بزرگ شده بودند که اینقدرسنگدل شده بودند. بعد از ساعتها خواهش و التماس در نهایت با دست خالی و با دلی شکسته برگشتیم. و هنوز من در حسرت آن روز و در حالی که فاصله چندانی تا دیدار با پسرم غلامعلی نداشتم، می سوزم و اشک می ریزم. و تا به امروز اکثر اوقات روبروی درب حیاط می نشینم و گریه می کنم.
حالا از شما و انجمن نجات می خواهم که برای ما کاری کنید، امید ما اول به خدا و بعد به شماست. صحبت های این مادر و رنج وعذابی که کشیده بود، مرا به یاد مادرخودم می انداخت که سالها از دوری من، زمانی که دراسارت رجوی ها بودم سوخت و اشک ریخت وقبل ازنجات من دار فانی را وداع گفت و هرگز نتوانستیم همدیگر را ببینیم (روحش شاد).اما درد دلهای مادرغلامعلی به اندازه سالیان اسارت فرزند دلبنش بود و ما فقط سعی می کردیم که این مادر دل شکسته را با بیان این موضوع که همیشه اینطور نخواهد ماند و به خداوندعالم امیدوار باشید و دعا کنید. و بایستی خودت را قوی نگه داری تا روزی که پسرت نجات پیدا کرد توان برپایی جشن برای او را داشته باشی. با این توضیحات خواستیم کمی او را امیدوارکنم تا شاید از گریه کردن و اشک و ماتم  دست بردارد و به بینایی خود که در وضعیت بغرنجی است آسیب بیشتری نزند. بنابراین بعد از ساعتی دیداری گرم و صمیمی با مادر و خانواده غلامعلی نریمی و نشستن به پای صحبتهای غم انگیز آنها که شنیدن آن دل هرانسانی را از ظلم و جنایت های رجوی منحوس بدرد می آورد. با ذکر بیان خاطراتی که از دوران اسارت با پسرش داشتیم و ابراز همدردی و دادن امید به آنها و اطمینان دادن به اینکه از هیچ تلاشی در راستای غلامعلی دریغ نخواهیم کرد از آنها خداحافظی کرده و منزل را ترک کردیم. بعد از خروج از منزل به یکی از بچه ها گفتم که براستی رجوی چه پاسخی در مقابل این همه غم و اندوه و اشک ناله های این مادر و دیگرمادران و پدران دردمند ی که سالهاست در حسرت دیدار و حتی شنیدن صدای فرزندشان مانده اند دارد؟
آنها بعد از سالها امیدوار شده بودند که بالاخره با انتقال فرزندانشان به کمپ موقت خلاصی و نجات آنها را از جهنم رجوی در پی خواهد داشت.اما نمی دانند که فرزندان اسیرآنها متاسفانه،هنوز هم مجبورند تاوان خیانت وجنایتهای رجوی را با خون خود بپردازند. اعضای گرفتاری که با به گل نشستن استراتژی جنگ طلبانه رجوی بعد از سقوط صدام که تاریخ مصرف آنها به اتمام رسیده، باز آنها را بعنوان سپرانسانی قرار داده و با سوءاستفاده رذیلانه ازخون و جسم آنها، برای حفظ و بقای ننگین فرقه منفور و تروریستی خود همچنان بکار می گیرند، تا شاید چند صباحی به حیات ذلت بارخود درعراق ادامه دهند.اما به قول قرآن کریم چه بد می اندیشند ظالمان و طرد شدگان ازخدا و خلق. باشد تابزودی خورشید آزادی اسیران درزنجیر جهل وجنایت رجوی طلوع کند وچشم و دل مادران و پدران و خانواده های آنها روشن و آسوده خاطر گردد. وغم و اندوه سالیان دوری و بی خبری از عزیزشان به پایان برسد و آن روز دیر نخواهد بود.
وسیعلموا الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون.
حمید

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا