اوباما و «تروریسم خوب – تروریسم بد»

پس از اتفاق حادثه‌ی تروریستی در ماراتن بوستون و کشته شدن تعدادی از شهروندان آمریکایی مجدداً این سوال در اذهان مردم زنده شد. علیرغم این همه اقداماتی که دولت آمریکا در اقصی نقاط جهان انجام می‌دهد چرا همچنان باید شاهد اینگونه فعالیت‌های تروریستی بود. پاسخ به این سوال به این موضوع راه می‌برد که آمریکا تروریسم را چگونه تعریف می‌کند و چرا در عملکردهایش دو نوع واکنش کاملاً متفاوت از خود نشان می‌دهد.

بنظر می‌رسد اساساً تعریفی که آمریکایی‌ها از تروریسم دارند یک تعریف فنی و کارشناسانه نیست، بلکه متکی بر نگاهی سیاسی است. یعنی برخورد آنها با مقوله‌ی تروریسم دوگانه و گزینشی است. از نگاه کاخ سفید، تروریسم خوب، همسو با منافع امریکا است ولی اگرتروریسم علیه منافع امریکا باشد یقیناً بد می‌شود و باید با آن برخورد کرد! نمونه‌ی بارزش گروه القاعده است، وقتی علیه منافع آمریکا عمل کرد، مورد حمله واقع شد، ولی وقتی همین گروه، به نفع آمریکا و علیه بشار اسد، به اسم جبهه النصره در سوریه وارد عمل شد با آن کاری ندارند.

این بدان معناست که در مقابل تروریسمی که به وسیله قدرتهای غربی و برخی کشورهای دیگر محکوم می‌شود، نوعی تروریسم هم وجود دارد که می شود از آن چشم‌پوشی کرد. اگر خشونت در خدمت منافع آنها باشد قابل قبول است و اگر نباشد، شبه‌نظامیان به‌عنوان هدف تروریستی قرار می‌گیرند. پس از نظر آمریکا و متحدانش “تروریست خوب و تروریست بد” وجود دارد.

به گفته‌ کارشناسان تروریسم، این دیدگاه جدید نسبت به تروریسم در اواخر دهه 70 میلادی و دهه 80 شکل گرفت که در این شکل‌گیری سه دستگاه اطلاعاتی سیای آمریکا، سازمان اطلاعات محرمانه ارتش پاکستان و سازمان اطلاعاتی کشورهای مرتجع منطقه از جمله عربستان و با توان مالی عربستان شروع به کار کردند که ماحصل فعالیت این سازمان‌ها شکل گیری گروه القاعده و سلفی با تاسیس بیش از 2500 مدرسه مذهبی و شبه نظامی در مرزهای افغانستان و پاکستان بود که این مدارس نیروهای تربیت شده خود را که به بیش از یکصد هزار نفر می‌رسند در سراسر دنیا پراکنده‌اند.

همین سیاست نام‌گذاری را آمریکا در قبال فرقه رجوی به‌کار گرفته است. زمانی که خاتمی بحث گفتگوی تمدن‌ها را مطرح کرد و به کشورهای غربی روی خوش نشان داد. یکی از شروطش در فشار گذاشتن فرقه بود که در این رابطه آمریکا نام سازمان را در لیست تروریستی قرار داد. ولی پس از گذشت ده سال، در سال گذشته که آمریکا همزمان با تحریم اقتصادی علیه ایران می‌خواست فشار بیشتر سیاسی نیز وارد کند، سازمان را از لیست تروریستی خارج ساخت و چند ماه بعد راضی به بازگشایی دفتر شورای ملی مقاومت در واشنگتن شد. اگر چه فشارهای تبلیغی-سیاسی-حقوقی-اجتماعی که رجوی در آمریکا با صرف میلیون‌ها دلار بر دولت، دادگستری و مردم وارد ساخته بود، خانم کلینتون وزیر وقت امور خارجه و طرف اصلی دعوا نیز تحت فشار زیادی قرار داشت و لذا قبل از کناره‌گیریش از پست وزارت خارجه در دوره جدید ریاست جمهوری،‌ می‌خواست آن را از سر خود و دستگاهش بردارد.

این سیاستی است که آمریکا در کوتاه مدت مشکلش را حل می‌کند ولی برای آینده خودش مار در آستین می‌پروراند. همانطور که رجوی برای جلب حمایت آمریکا دست به هر انعطافی می‌زند و این در جهان سیاست ظاهراً نامش چیزی جر منافع مشترک کوتاه‌مدت یا سازش‌های تاکتیکی نیست. چرا که وزارت خارجه‌ آمریکا به خوبی از روابط درونی سازمان با خبر است و دقیقاً کارکردهای فرقه‌ای سازمان و رهبری‌وجودی درون آنرا می‌داند. ولی مصالح سیاسی و تاکتیکی همواره در اولویت است.

برای هر چه بیشتر روشن شدن سیاست‌گذاری و تنظیم دولت آمریکا با نیروها می‌توان به دو مورد اخیر اشاره کرد. مواردی که ابعاد کمی و کیفی آن به یمن وسایل روابط جمعی بر همه کس آشکار است. اگر چه همین آقای کری وزیر خارجه جدید هم حتی در پیش بردن همان سیاست دو سویه، به‌نظر لنگ زده و از خود تعلل و سستی نشان می‌دهد.

مورد اول درگیری‌های سوریه است که هر روز خون صدها نفر از شهروندانش را می‌گیرد. یکی از اصلی‌ترین عوامل بحران سوریه، جریان و تفکر جبهه النصره است که به طور غیرمستقیم، با ایالات متحده و جبهه غربی بر ضد حکومت سوریه متحد عمل می‌کند. یکی از اشتباهات دولت اوباما، استفاده ابزاری مجدد از سلفی‌هاست که خواه‌ناخواه قدرت آنها را بیشتر خواهد کرد. این گروه اگر چه از گروه اصلی شورشیان سوری جدا عمل می‌کند ولی در عمل هم سو با آنهاست. فعالیت‌های تروریستی این گروه در سوریه و سایر مناطق به‌خصوص در عراق کاملاً مورد انزجار توده‌های مردم قرار گرفته است. چه بسا اگر این گروه در سوریه به مقابله با دولت سوریه نمی‌پرداخت، میزان خشونت‌ها به میزان چشمگیری کاهش می‌یافت و سرنوشت سوریه به گونه‌ای دیگر رقم می‌خورد که منطبق با خواست توده‌های مردم سوریه و منطقه می‌گشت.

و اما مورد دوم که در همین یکی دو روز اخیر اتفاق افتاده و در ابتدای مقاله به آن اشاره گردید، حادثه تروریستی بوستون در نزدیکی خط پایان دو ماراتن بود. به نوشته روزنامه تایمز مالی: «هنوز کسی چیز زیادی در خصوص مظنونین وقایع تروریستی بوستون نمی‌داند. حداقل کسی دقیقا نمی‌داند که چه انگیزه‌ای باعث شده است تا این افراد در عملیات مزبور دست داشته باشند؟ کسی نمی‌داند که این افراد با انگیزه شخصی در بمب‌گذاری بوستون مشارکت کرده‌اند و یا کسانی دیگر آنها را به این کار ترغیب نموده‌اند.

یکی از واقعیات مرتبط با بمب‌گذاران احتمالی مزبور این است که بیش از 10 سال در ایالات متحده سکونت داشته‌اند و به‌نوعی می‌توان گفت که چچنی–آمریکایی محسوب می‌شده‌اند. این بدان معناست که این بار کسی از خارج وارد آمریکا نشده تا عملیات تروریستی انجام دهد. با توجه به آنکه مظنونان در آمریکا ریشه دارند، شانس کمی وجود دارد که مقامات آمریکایی بتوانند ارتباطی بین آنها و اسپانسرهای دولتی یا گروه‌های تروریستی حرفه‌ای نظیر القاعده یا یکی از شاخه‌های آن بیابند. هرگونه ارتباطی بین آنها احتمالاً از نوع ایدئولوژیک است و نه عملیاتی، هرچند ممکن است دو مظنون بمب‌گذاری توسط گروه‌های تروریستی آموزش‌هایی دیده باشند. ولی احتمالاً شناخت مظنونین از القاعده تنها در حد مطالعه بوده است و نه عضویت. این مساله نشان می‌دهد که «تهدید جهادی‌ها» اکنون از جانب عملگرانی متوجه غرب شده است که خود در غرب سکونت دارند و نه گروه‌های آموزش‌دیده‌ای که از خارج وارد آمریکا می‌شوند. یعنی شاید خطر جهادی‌ها [تکفیری‌ها] از لحاظ شدت کمتر شده باشد اما از نظر گستردگی، افزایش یافته است.»

این دو مورد به خوبی نشان می‌دهد که سیاست برخورد مصلحتی با تروریسم در نهایت نمی‌تواند برای دولت آمریکا راهگشا باشد. و بهتر است اوباما یکبار هم که شده به خود آید و این دیدگاه نسبت به تروریسم را یکبار دیگر بررسی نماید، شاید متوجه شود بهایی که بابت آن تا کنون پرداخت کرده توجیه کننده اتخاذ اینگونه سیاستها نیست. در پایان، نتیجه‌گیری که در همین مقاله تایمز مالی آمده آورده می‌شود.

«بدین ترتیب، آمریکا با پدیده جدیدی مواجه است و آن سلفی‌های بومی است. اتباع دیگر کشورها که در آمریکا رشد و تحصیل کرده‌اند و از نظر ایدئولوژیک به سلفی‌گری متصل‌اند، بلای جان دولت آمریکا می‌شوند. این مساله ربطی به این ندارد که آیا این دو مظنون چچنی واقعا دست در انفجار بوستون داشته‌اند و یا انگیزه آنها چه بوده است؟ این روندی است که دارد شکل می‌گیرد.»

جمیل بصام

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا