روسیاهی به رجوی ماند!

خروج اعضاء سازمان مجاهدین عراق که اکنون براحتی از آن سخن میگوییم و در حال انجام شدن است زمانی برای ما ساکنان اسارتگاه اشرف بمانند رویایی دست نیافتنی بود! حقیقتا برای کسانی که نزدیک به سه دهه از عمرشان را در اسارت و در یک زندان انفرادی حالا با ابعادی بزرگتر بوده اند تصور این که بتوان اشرف را ترک کرد بسیار دور از ذهن بود چه رسد به اینکه عراق را به مقصد هر جای دیگر در این کره خاکی ترک کنند رویایی بود که رسیدن به آن سخت!
اما اکنون مشاهده میکنیم که اعضاء فرقه رجوی نه تنها اشرف بلکه عراق را ترک کرده اند و به کشور ثالث میروند این موضوع براستی جای بسیار خوشحالی دارد! زمانی ما از خدا میخواستیم که زلزله، سیل یا هر بلای طبیعی یا غیر طبیعی بیاید تا شاید بشود در شلوغی آن شرایط را به گونه ای دیگر تغییر داد. گاهی این ابهام برایمان پیش می امد که شاید خدا واقعا فراموشمان کرده است یا بقول بچه ها که میگفتند: انگار عراق سرزمین نفرین شده ایست که به امام حسین هم رحم نکرد چه رسد بما! نا امیدی از حد گذشته بود و هیچ نوری در آسمان سیاه و غمزده اسرا اشرف دیده نمیشد! همه چیز ممنوع و مرز سرخ بود! از خواندن روزنامه های معمول تا امکان دسترسی به کامپیوتر و اینترنت امکان داشتن ارتباط نامه ای مرز سرخ بود اجازه داشتن تماس تلفنی که دیگر از سرخ هم سرختر بود بیاد دارم یکی از بچه ها بنام حسین مشعوف که خیلی از شرایط موجود خسته و درمانده شده بود بعد از اینکه بارها درخواست جدایی کرده بود و با برخوردهای شدید مسئولین سازمان مواجه شده بود توانسته بود در قرارگاه بدیع به تلفنی دست پیدا کند که صفر آن آزاد بود و امکان برقراری تماس به خارج از قرارگاه را داشت که او به خانواده اش در آلمان تماس گرفت و داستان اسارتش را گفت، که خانواده او هم بلافاصله ضمن طرح موضوع با وکیل به عراق آمده بودند ولی از بس در این مدت تحت فشار و تهدید قرار گرفته بود حتی جلوی خانواده اش موضعش را عوض کرد و گفت نه من قصد جدایی ندارم و… و بعد از آنهم برای او نشست جمعی با حضور خود رجوی در قرارگاه باقرزاده برگزار کردند و بشدت با او برخورد کردند و بعد از مدتی هم دیگر هیچکس او را ندید!
این موضوع توسط سیستم مخابرات عراق به مجاهدین گزارش شده بود و گفته بودند که توسط یکی از خط هایی که در اختیار شماست در فلان تاریخ و ساعت تماسی با آلمان گرفته شده و بعد از بررسی و پیگیری قضیه حسین مشعوف را پیدا کردند!  اجازه صحبت کردن با دوست و یا حتی اعضاء خانواده ممنوع بود مگر اینکه در راستای حقانیت و اهداف سازمان باشد! اجازه حتی فکر کردن به دنیای خیالی در ذهن و اندیشه خود را هم نداشتیم و این کار خود نشانه بریدگی و تبدیل شدن به یک عنصر زندگی طلب که بوی تعفن میدهد بود! حتی اجازه نداشتیم که با خیال راحت خواب ببینیم چرا که این گونه تحلیل میشد که خواب شما انعکاس افکار شما در طی روز است و چرا خواب نمیبینید که در راه سازمان شهید شده اید؟! رجوی آنچنان برای خود میتازید که شاید در آخرین لایه های ذهن کثیفش هم نمیپنداشت که روزی زمانه عوض شود و بقول معروف زین به پشت شود! سرمست قدرت بود. بخاطر دارم در دوران ریاست جمهوری آقای رفسنجانی میگفت: کاری میکنیم که خود رفسنجانی با پای برهنه به عراق بیاید و قرارداد صلح را امضاء کند!
ولی زمان گذشت و شرایط تغییر کرد! شرایط هرچند خیلی سخت اما تغییر کرد و روسیاهی به ذغال ماند. به رجوی! بقول قدیمی ترها خانه ظلم پایدار نمیماند! اکنون همان بچه هایی که زمانی اجازه دیدن آسمان را هم به دل خوش نداشتند به کشورهای اروپایی میروند ولی رجوی جرات ندارد از زیر زمین بیرون بیاید. اما این هنوز پایان ماجرا برای او نخواهد بود! مردم ایران مردمی بسیار نجیب صبور و حرمت نگه دار هستند اما هرگز از خیانت و مزدوری و وطن فروشی نمیگذرند! رجوی هنوز تاوان جنایاتش را پس نداده است! هنوز پاسخ  پسر و دختری که اکنون بزرگ شده اند و  ازدواج کرده اند و صاحب بچه شده اند را نداده که چرا پدرش را به زور در بیابانهای اشرف نگاه داشت؟ هنوز به مادران و پدران داغدیده پاسخی نداده است که چرا فرزندانشان را بی گناه به کشتن داد؟ چرا به دستور او بروی ارتش ایران آتش گشود و سربازان ایرانی را کشتند؟ و دهها و صدها و هزاران سوال بی جواب دیگر!
مراد
 

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا