معصومه بی گناه کشته شد

مرگ های مشکوک درون سازمانی مجاهدین خلق ایران

زنده یاد معصومه غیبی پور، خیلی با شهامت بود و جلوشان در نشست ایستاد و می گفت قبول ندارم این تحمیل است بحث رهبری عقیدتی. نشستهای انقلاب بود و با ما مرتب دعوا بود و معصومه را به دلیل اینکه بند ب گیر کرده تحت فشارگذاشته بودند و میگفتند که ما دیگر نباید و نمی توانیم که بریده بطور خاص زن داشته باشیم….به زمزمه خائن خائن و یکی از همان زنانی که حسابی تحت تأثیر جلسه نشست و جمع و مریم رجوی قرار گرفته بود فریاد زد اگر بخواهی به مسعود خیانت کنی خودم خفه ات می کنم ….

زنده یاد معصومه غیبی پور تقریبا در داخل قرارگاه چهره شناخته شده ای بود، بخصوص کسانی که با وی کار کرده بودند. انسانی ساده بی الایش و خاکی بود. همین خصوصیات باعث شده بود در آن دورانی که زنانی که به فرماندهی و تازه به دوران رسیده بودند خدائی می کردند. اما معصومه همان انسان سابق بودهیچ چیزی او را تغییر نداده بود. وقتی با نیروهای تحت فرماندهی اش برای انجام مسئولیت های جانبی که بر عهده یگان وی بود در اولین برخوردها بارز می شد. بارها و بارها با وی برخورد داشتم هیچ وقت احساس خود بزرگ بینی یا خدائی کردن مانند دیگران در تنظیمات وی ندیدم. مدتی بود خبری از وی نبود دورانی بود که نشست های به اصطلاح انقلاب زیاد بود فکر کردم که وی هم برای نشست رفته است،بعد از مدتها در ناباوری خبردار شدم که وی بطرز مشکوکی کشته شده، از طریق دوستانی پرس و جو کردم بطور سربسته جواب داد از میان برداشته شدن اما نگفت به چه شکلی و چرا….اما شرح واقعه را خانم بتول سلطانی که شاهد صحنه های از ان حذف فیزیکی بوده را شرح می دهد که باهم پی می گیریم.

دوستان زیادی از من راجع به معصومه و نحوه مرگ او سوآل کرده اند با درود به روان پاک معصومه زنده یاد و دوست عزیزم من واقعا آرامش ندارم برای اینکه از روزی که از این سازمان جدا شده ام نمی توانم به دنبال زندگی شخصی و خوشی خودم بروم و همواره کابوس این وقایع من را راحت نگذاشته و یاد همه کسانی که اونجا می دانم همین الان در زندان تشکیلاتشون هستند من را اذیت می کنه کاش که نمی دانستم سازمان برای نگهداشتن افراد به چه شیوه ها و ترفندهائی دست می زند.

همیشه که رجوی چه خودش و چه مریم همسر سومش می گفت که صاحب خونتون رجوی است من در دلم می گفتم که صاحب خون خداست و روزی تقاص آن گرفته می شود و من می دانم که این افشاگریها برای من و دوستانم سخت است هم اینکه به نوعی دوباره ما را به گذشته می برد و هم سازمان که جواب نمی دهد و جای آن شروع به لجن پراکنی می کند چرا که نمی خواهد درون صندوق خانه اش هیچ وقت بیرون ریخته بشود.

برای همین از ترور اخلاقی و شخصیتی گرفته تا آزار و اذیتهائی که ایجاد می کنند همانطور که هموطنان در جریان هستند که بعد از جدی شدن فعالیتهای من سازمان بجای پاسخ گوئی به سوآلات و بجای پایان دادن به اسارت و زندان تشکیلات دوباره شروع کرده به لجن پراکنی بر علیه من.

سازمان آنقدر شتابزده عمل کرده و من را مزدور اعلام کرده که برای اعضای باقیمانده خودش هم تضاد و تناقض ایجاد کرده است من مراجع حقوقی و قانونی و پلیس کشور محل اقامتم را در جریان گذاشته ام و ضمنا به آنها هم گفته ام که من نمی توانم سکوت کنم و واقعیتها را نگویم و سکوت بیشتر روانم را می آزارد و از طرف دیگر به آنها خاطر نشان کرده ام که بعد از اینکه من نوارهائی را بصورت صوتی پر کرده و بدست خانواده ها رساندم تا به هر ترتیب که شده به گوش ساکنان پایگاهها یا مقرهای تشکیلات برسانند و من اثرات اینکار را به چشم دیده ام که برخی شنیده و در آنها تأثیر داشته است کسانی همچون همین آقای حسین نژاد یا آقای محمود رستمی یا خانم میرباقری و این انگیزه به من داده است که کارم را ادامه بدهم تا باقیمانده نفرات هم به خودشان بیایند و راه برون رفتی برای خارج شدن از این برکه تشکیلاتی پیدا کنند.
یادم هست که هر وقت که به ما اجازه داده می شد که بصورت گروهی به قبرستان اشرف معروف به مروارید برویم من در همان دقایقی که اجازه داشتم از قبرها دیدن کنم گریه می کردم و برای دقایقی با معصومه ای که بی گناه کشته شده بود حرف می زدم و هیچگاه صحنه کشته شدن او را فراموش نکرده و نمی کنم.

در مورد معصومه و جزئیات قتل ایشان من از همینجا اعلام می کنم که در هر دادگاهی که چه از طرف خانواده ایشان یا هر ارگان حقوق بشری که این موضوع را مایل باشد که دنبال کنند من در آن دادگاه حاضر خواهم شد و جزئیات آن را در اختیار قاضی خواهم گذاشت.

برای اطلاع همه دوستان و ایرانیان آزاده باید بگویم که معصومه به خلاف آنچه که شما مشاهده می کنید بر سنگ قبرش نوشته شده مرحوم و یا سازمان گفته که در اثر بیماری مرده است، اما او به قتل رسیده بود معصومه را با روسری اش در آسایشگاهش خفه کرده بودند.

ایشان عقاید لائیک داشتند و به مناسبات اعتراض داشت اما می خواست که برای آزادی مردمش تلاش کند. برای همین کودکانش را فرستاده بود و خودش مانده بود ولی هر روز ولش نمی کردند و بهش می گفتند که چرا روسری ات عقب رفته چرا نماز نمی خوانی و چراهای دیگر و هر روز به او سخت و سخت تر می گرفتند.

ما با هم دوست بودیم و بارها با من میگفت که چرا اینقدر به من می گویند که روسری ات را بکش جلو خفه شدم از دستشان. بارها به من درد دل می کرد که دلش برای بچه اش تنگ شده است و من هم می گفتم که دلم برای بچه هایم تنگ شده است و خدا کنه که دوام بیاوریم ولی گفتیم سکوت کنیم و تحمل کنیم و به فکر آزادی مردم باشیم به زودی تمام می شود و می رویم ایران ولی سازمان هر روز بیشتر و بیشتر به ما سخت می گرفت و می گفت که باید بجای همه اینها رجوی را در قلبتان وارد کنید و بحث رهبر عقیدتی بود.

او خیلی با شهامت بود و جلوشان در نشست ایستاد و می گفت قبول ندارم این تحمیل است بحث رهبری عقیدتی. نشستهای انقلاب بود و با ما مرتب دعوا بود و معصومه را به دلیل اینکه بند ب گیر کرده تحت فشارگذاشته بودند و میگفتند که ما دیگر نباید و نمی توانیم که بریده بطور خاص زن داشته باشیم.

در همین رابطه مریم رجوی با گروه ما نشست انقلاب گذاشته بود و طبق معمول از رهبر عقیدتی و مسعود تعریف و تمجید می کرد و خیلی در آن نشست به به و چه چه از بعضی نفرها که بند ب یعنی رهبری عقیدتی را فهمیده بودند و در همان نشست به معصومه غیبی پورانتقاد شدید می شد که چرا انقلاب نمی کند و انقلاب نکردن یعنی خیانت و بعد دیدم که برخی از خواهرها شروع کردند به زمزمه خائن خائن و یکی از همان زنانی که حسابی تحت تأثیر جلسه نشست و جمع و مریم رجوی قرار گرفته بود فریاد زد اگر بخواهی به مسعود خیانت کنی خودم خفه ات می کنم و بعد مریم رجوی همه را دعوت به آرامش کرد این همیشه از شگردهای او بود که تخم دعوا را می پاشید و بعد چهره علیه السلام گرفته و جمع عصبانی و از کوره در رفته را می خواست به آرامش دعوت کند که البته تا آن موقع فرد سوژه حتما که زهر چشمی از جمع گرفته بود.

به من آن موقع تازه کار انتظامات قرارگاه را داده بودند مقطعی بود که هژمونی را داشتند از مردان می گرفتند و به زنها می دادند پست اتاق عملیات هراسان به اتاق من آمد و گفت که از لشگر ۴۹ خواهری زنگ زده که معصومه غیبی پور را در آسایشگاهشان به قتل رسانده اند ما به محل رفتیم و در آن مقر که یک محدوده ۳۰۰ متری بود هیچ کس نبود جز دو خانم که در اتاق عملیات با فاصله ۲۰۰ متری محل حادثه شیفت بودند.

آقایون مدت نیم ساعت همه جا را گشتند اما هیچ کس را پیدا نکردند. خلاصه به سرعت و در عرض ۲۰ دقیقه دیدم بیشتر ۱۲ خانمی که به تازگی اعلام شده بود که شورای رهبری هستند آنجا ریخته و همه جا را قبضه کردند و من و خواهری که همراهم بود را به مقر فرستادند من و او تا حدود یک هفته نتوانستیم سر کار برویم و در آسایشگاه بودیم و گریه می کردیم و بعد هم بیمارستان بستری ام کردند. دو سه روز بعد ما را به قرارگاه بدیع صدا زدند و رجوی سر همین موضوع نشست گذاشت.

تمام نفرات نشست اعضای هیئت اجرائی بودند بجز من و دوستم ما بشدت در هم شکسته و داغون بودیم در اون نشست که ۶ ساعت تا صبح روز بعد به طول انجامید. من متوجه بودم که سعی می شه به ما القاء بشه که معصومه تا روز آخر اعتقاد به رجوی داشته در حالیکه من که از درد دلهای معصومه خبر داشتم.

خلاصه عجیب بود که یکی از برادرهای مسئول بلند شد و گفت که از کنار آسایشگاه رد می شده است و صدای یا مسعود یا مسعود می شنود و جای تعجب این بود که او چگونه نرفته این موضوع را بگوید و دنبال کند ولی نشست بنا به سوآلات ما جلو نمی رفت و باید طبق سناریوئی که رجوی می خواست جلو می رفت و ما اصلا جرأت نداشتیم که حرف بزنیم باید فقط یکسره تو مغزمان می کردیم بخصوص که قتلی را هم با چشم دیده بودیم…..خلاصه در اون نشست نتیجه گیری شد که وی به اصطلاح سر موضع بوده و معتقد به انقلاب و رجوی.

اما هیچگاه گفته نشد که وی چگونه کشته شد و چه کسی او را کشت والبته در جای خودش من تمامی اسامی کامل را مطرح خواهم کرد. که البته از نظر من همه اینها صحنه سازی و فیلم رجوی بود و قاتل معصومه از نظر من کسی جز رجوی نبوده و نیست روزهای بعد بین بچه ها گفته می شد که معصومه را کشتند ولی از طرف تشکیلات شدیدا این صحبتها سرکوب و می گفتند اینها محفل و محفل یعنی شعبه سپاه پاسداران اما چند روز بعد و در کمال حیرت در مراسم صبحگاه گفته شد که خاکسپاری معصومه است و او در بیمارستان فوت کرده است!

بتول سلطانی

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا