نامه کامبیز باقرزاده به برادرش سعید رضا اسیر در لیبرتی

برادر عزیزم سعید رضا سلام
امروز که صدایت را بعد از چند سال هر چند برای فقط چند کلمه شنیدم خوشحال شدم. خوشحالی از این بابت که لااقل تو هنوز زنده ای! اتفاق اخیر و از دست رفتن خواهرمان میترا را بهت تسلیت میگم! خیلی متاسف شدم که چقدر در دستگاه پوشالی و در هپروت رجوی غرق هستی و انتظار داشتی که کشته شدن میترا را به هم تبریک بگوییم! ای وای! ای وای! اگر بودی و میدیدی که آقا با اون سن و سال چطور برای از دست رفتن جگر گوشه اش اشک میریخت و فریاد میزد و چطور رجوی جنایتکار را نفرین میکرد که براستی اگر فقط یکی از آن نفرین ها به واقعیت بپیوندد دودمان رجوی بر باد میرود! یادته دو سه سال پیش برای تو و میترا هم نامه ای نوشتم که دست از این تعصب خشک و بی فرجام بردارید و تا دیر نشده سرنوشت خودتان را عوض کنید. دیدی که آخر دیر شد؟ دیدی که آخر کار از کار گذشت؟ خواستم باهات صحبت کنم ولی نمیدانم چرا اینقدر از صحبت با من ترس داری؟! دفعه قبل هم که برای فوت مامان زنگ زدی با من حرف نزدی! البته دلیلش برای خودم واضح است. ولی دوست دارم برای خودت هم روشنش کنم. تو و امثال تو میترسید با کسانی مثل من حرف حساب بزنید. شما فقط به امثال من بلدید فحش بدید! چون حرف حساب ندارید.  چون سر یکی مثل من به اندازه کافی کلاه رفته دیگه کلاه دیگری نیمتوانید بگذارید!  امروز در صحبتهایت به بچه ها  گفته بودی که مثل عاشورا بود و دم از امام حسین میزدی ای کاش این حرف را بمن میگفتی تا جوابت را میدادم (البته جواب کسانی که برای تو دیکته کرده اند که چطور حرف بزنی و چه بگویی و چه نگویی) این حرفهایم روبه آن کسانی است که بتو اینطور حرف زدن را یاد داده اند!چون تو خودت هم قربانی هستی!  لطفا اسم امام حسین و حماسه عاشورا را خراب نکنید! بدلیل اینکه عاشورا صاحب دارد و صاحبش با خون خودش و با خون یارانش آنرا تا ابد بنام خود زد! اگرمنظورت از عاشورا که تو از آن حرف میزنی عاشورای حسینی است امام حسین لحظه ای صحنه جنگ را ترک نکرد. خود مستقیما بدون هیچ توجیهی در کنار یارانش تا آخرین نفر ماند و سپس خونش را فدای حماسه ای کرد که در تاریخ جاویدان ماند! نه امام حسین و نه خصرت زهرا به بهانه های مختلف صحنه را ترک نکردند که بروند در کشوری دیگر کار سیاسی کنند و صدای بقیه را به جهانیان برسانند. امام حسین باستغفار به گوشه ای  فرار نکرد تا بعد دوباره نیرو جمع کند و تهاجم کند! مرد و مردانه و زن و زنانه ایستادن تا آخرین نفس! عاشورا بهمین دلیل عاشورا شد.
حالا شما که دم از عاشورا میزنید  کجاست این قافله سالار شما؟ در کدام سوراخ مخفی شده است؟ کجاست مریم خانم شما؟ این مهر تابان حتما بایستی در فرانسه و در کنار دریای مانش تابش داشته باشد؟ احتمالا چون عراق آفتاب تندی دارد دیگر نیازی به تابش مهرتابان در عراق نیست؟! ای بندگان خدا اگر عاشورا  عاشورا شد بدلیل حضور امام حسین و حضرت زهرا بود. در اینکه شما پای عهد و پیمانتان ایستاده اید شکی نیست! بارها و بارها با خون خود اثبات کرده اید. اما این خون دادنها و این جانفشانی ها زمانی ارزش دارد و به بار مینشیند که در نقطه رهبری متبلور و سرجمع شود! وقتی رهبری شما تو زرد  از آب در آمد دیگر این خونها و رنجها به بار نخواهد نشست! حتما بخاطر داری در نشستهای قبل از جنگ دوم امریکا با عراق رجوی میگفت که اینبار عاشورا گونه میرویم. یا رومی روم و یا زنگی  زنگ. اگر اوضاع از دست صاحبخانه مان خارج شد همگی بسوی مرزهایمان روانه خواهیم شد. و حتما باز هم بیاد داری که زمانی که کاک صالح در فرانسه برحمت خدا رفت در مراسم خاکسپاری ناگهان از خود مریم تا الی ماشالله مسئولین سازمان شرکت داشتند! تیر خلاص سازمان و نامردی رهبری سازمان همانزمان برای همه به تمام و کمال اثبات شد! در شرایطی که ما تصور میکردیم تمامی سازمان برای یا پیروزی و یا تمام شدن هر چه هست و نیست آماده میشویم و زیر مهیب ترین بمباران تاریخ بودیم ای دل غافل که اصل کاریها حاجی حاجی مکه! بسرعت برق و باد خودشان را بخط مقدم رسانده اند!!! البته خط مقدم از نظر مسعود یعنی فرانسه! مگر خارجه مرز سرخ نبود؟ مگر قرار نبود که حتی برای درمان بیماریهای صعب العلاج هم طعمه نشویم؟ پس چطور فرانسه برای مریم خانم  خوب و برای بقیه بد شد؟! مگر امام حسین رفت در سرزمینی دیگر و از انجا فرماندهی کرد و نیروهایش را بجنگیدن فرا میخواند؟ یا رفته بود در مکانی امن و بدون مشکل قایم شده بود که  مسعود و مریم هم از او الگو گرفتند و اینکار را کردند؟  که اکنون دم از عاشورا میزنید!!!!
یا در لابه لای صحبتهایت به یکی گفتی روسیاهی برای کسانی که ما را تنها گذاشتند. ای وای من!! ای وای من!! البته من متوجه هستم که فرهنگ حرف زدن شما بی منطقیست و عادت به فحش دادن دارید و از اینطور حرف زدنهایت ناراحت نمیشم. چون بقول شاعر نیش عقرب نه از سر کین است اقتضای طبیعتش اینست. حالا مال شما هم از سر کین است و هم اقتضای طبیعتتان! اما بذار خدمتتون عرض کنم  بندگان خدا کسانی که شما را ابتدا و قبل از هرکس دیگر تنها گذاشتند برادر مسعود و خواهر مریم بودند! تعجب میکنم که چطور هنوز اینرا متوجه نشده اید! البته نه که خدای نکرده جیم شده باشند یا بخواهند لایی بکشندآ دنبال کارهای واجب تررفتند! رفتند به خط مقدم که خیلی خطرات جدی تر و هر لحظه ممکن بود در پاریس کنار رودخانه اتفاقی برایشان بیفتد. یعنی شما اصلا بدلتان بد راه ندید. من شما را تنها گذاشتم؟! نکنه فراموش کردی زمانی که رجوی بجای گذاشتن سلاح و مهمات در صحنه جنگ را مرز سرخ کرده بود در شرایطی که تحت بمباران شدید هواپیماهای امریکایی کسی جرات نمیکرد سرش را بالا نگه داره و هرکسی سلاح و تانک و نفربرش را به گوشی ای رها کرده بود و بفکر نجات جان خودش بود من جزء محدود کسانی بودم که به واحد تحت مسئولیتم گفتم یا کشته میشویم یا تانک و هرچه داریم و نداریم را به قرارگاه بازمیگردانیم! که حتی بعد از آرام شدن اوضاع و افتادن آب از آسیاب توسط وجیه کربلایی که اکنون معلوم نیست چه بر سرش آمده  مورد تشویق هم قرار گرفتیم که شما با شجاعت جنگ افزارتان را برگرداندید و در صحرا رها نکردید! برادر! من چندتا سوال داشتم کسی نتوانست جواب بدهد. سوالاتم هم اینها بودند.
1- اکنون که دیگر خلع سلاح شده ایم و امکان هیچگونه کار نظامی در عراق نداریم چرا باید در عراق بمانیم؟ عراق دیگر مکانی امنی برای ما نخواهدبود! (دیدی که همینطور شد که ده سال پیش عرض کردم)     
2- مگر گفته نشد که عاشورا گونه میرویم با چه توجیهی مریم و بسیاری از مسئولین بی خبر در شرایط جنگی رفتند؟ اگر شخص دیگری در زمان جنگ اینکار را میکرد آیا اسم اینکارش را خیانت نمیگذاشتید؟    
3- مگر مسعود نگفت که به عراق میرویم که برافروزم آتشها بر کوهستانها اکنون که دیگر نه سلاحی داریم و نه امکان افروختن یک شعله کوچک آتش دلیل اصرار بر ماندن در عراق چیست؟ عراق که جای کار سیاسی کردن نیست!    
4- اینهمه عقب نشینی از اصول سازمان با چه توجیهی انجام میشود؟ مگر تا چند ماه پیش نمیگفتید که صدام تنها دوست و برادر ماست چرا در مصاحبه با امریکایی ها به نیروها گفتید که بگویند ما صدام را دیکتاتور عراق  میداینم و امریکا دوست استراتژیک ماست؟   
5- علت اینهمه محدود کردن بچه های سازمان اکنون که دیگر همه چیز بطور واقعی از دست رفته چیست بطوریکه حتی امکان داشتن یک تماس تلفنی هم وجود ندارد  و سوالات بسیار دیگر که حوصله و اعصاب نوشتنش را ندارم!
ای برادر عزیزم خواستم باهات حرف بزنم گفتی برو گمشو! باشه چشم قول میدم برم گم  بشم ولی تو هم یک قول بمن بده که بری (برادر مسعود) که الان ده ساله گم و گور شده رو پیداش کنی و از طرف من و همه کسانی که سالیان سال عمر و زندگیشون را برای او هدر دادند از طرف همه بچه هایی که آرزو بدل از دنیا رفتند و از طرف همه پدر و مادرهایی که حسرت دیدار بچه هاشون را به گور بردند یه تف آبدار به صورتش بندازی! خدا رحمت کند میترا را. من صدالبته برای عقیده اش احترام بسیار قائلم! برای عقاید تو هم احترام قائلم. چون ما داریم در جامعه ای زندگی میکنیم که بایستی برای هم احترام قائل باشیم. این ابتدایی ترین قانون جامعه است که شما متاسفانه چون از همه جا بدور مانده اید این چیزها را بلد نیستید! امیدوارم که حرف و دلت یکی باشه چون آدمی حقیقتا با اینهمه تناقض نمیتونه دوام بیآره. هرچند تو از من بدت میاد یا شاید هم متنفرهستی. تنفر خصلت فرقه هایی مثل سازمانه! درواقع ترفندی برای دور نگه داشتن نیروهاشون از مردم برای اینکه حرفی جز حرف خودشون را نشنوند که یکوقت دچار تناقض بشوند و بخواهند تصمیمی برای خودشون بگیرند. برای همین هم هست که جرات نداری با من حرف بزنی. چون برای همه حرفات جواب دارم. جوابهایی که از ترس شنیدنش و دچار تناقض شدن باهام حرف نمیزنی. وگرنه اگر دستت پر بود که حرف میزدی. بگذریم…  ولی من دوستت دارم! از ته دلم دوستت دارم. چه بخواهی چه نخواهی. برای شخص خودت و اینکه از اونجا نجات پیدا کنی هر کاری لازم باشه میکنم! کافیه بخواهی و بهم بگی! اینجا همه نگرانت هستند! نگران تو بقیه بچه هایی که اونجا بلا تکلیف مانده اند تا روزی دیگر حمله ای شود و به خاک و خون کشیده شوند! بهرحال صلاح ملک خود را خسروان دانند. اگه اونجا راحتی و بقول بچه ها حال میکنی بمون و حال کن! هر کسی خوشبختی رو یکجور میبینه! یکی تو پول، یکی تو مقام، یکی تو خانواده و زندگی، یکی تو مبارزه  و…..    حتما تو هم اینطور میبینی! ولی یک وجه اشتراکی بین همه انسانهای معمول و منطقی جامعه وجود داره و اون احترام گذاشتن بهم هستش! بعنوان برادر کوچکتر عرض میکنم سعی کنید یاد بگیرید احترام بگذارید به کسانی که با شما موافق نیستند! برای شما که چند دهه در ذهن و ضمیرتان خوانده اند که هر کسی باما نیست بر ماست کار سختیه ولی تمرین کنید یاد بگیرید! اگر اینکار را یاد گرفتید متوجه میشوید که مردم ایران بالای 90 در صد شما را نمیشناسند. خدای محمد شاهد که نسل جدید اصلا اسم شما را هم نشنیده! شما چطور ادای دمکراتیک بودن دارید شما چطور ادای این دارید که میخواهید آزادی اندیشه و قلم  رو رواج بدهید تو حتی با من که برادرتم و نزدیک به دو دهه از عمر و نوجوانی و جوانی و از پوست و گوشت و استخوانم برای آنچه تو الان سنگش رو به سینه میزنی گذاشتم حتی سر از دست رفتن خواهرمون دو کلام حاضر نیستی با من حرف بزنی!؟ بعد من چطور باور کنم که تو میخواهی آزادی برای مردم بیاری؟ آقا من با شما مخالفم نه با شخص شماها بدنه سازمان بلکه با  خیانتی که مسعود و مریم کردند مخالفم و برایم قابل هضم نیست و نخواهد بود این کجاش جرمه؟ اگر فردای روزگار برفرض مثال شما بقدرت رسیدید هر کس گفت باهاتون مخالفم و این رهبری برای خودتان نمیخواهم چطور باهاش برخورد میکنید؟ مگر شما نمیگویید که رژیم آخوندی دیکتاتوریه، کسی جرات حرف زدن نداره و….. میشه بمن توضیح بدهی که خودتان چگونه هستید؟  آیا ظرفیت اینرا دارید که با شما و عقاید شما و نظرات شما مخالفت شود و واکنش بدی از خود نشان ندهید؟ مگر در نشستی که من از (خواهر فرشته) پرسیدم که چرا صحبتی که به گونه ای لحن انتقادی سر رهبری (رجوی) داشته باشد اینهمه واکنشها تند است و انگ طعمه و نفوذی شدن میزنید آیا این دیکتاتوری نیست؟ آیا شما همین مسعود و مریم را بت نکرده اید؟ آیا شب و روز این همه کلیپ صوتی و تصویری  برای مریم و مسعود نمیسازید و به خورد نیروها نمیدهید؟ اگر این سکت یا فرقه ای بودن نیست تو برادر بزرگ من بگو که چیست؟ آیا متوجه فرق داشتن منفی خودتان با مردم عادی نمیشوید؟ شما که خود را مجاهدین خلق ایران مینامید اینهمه فاصله داشتن از حتی عقاید مردم دلیلی براین نیست که اگر و اگر و اگر روزی بقدرت رسیدید تلافی اینهمه سال را از دل مردم در خواهید آورد؟! داشتن اینهمه کینه در دلتان نشانه ای از سنگ شدن یا بعبارتی به ماشین تبدیل شدن نیست؟!  برادر جان تصور نکن که هدفم از نوشتن این حرفها که امیدوارم بخودت جرات دهی و بخوانی و به حرفهایم بدون پیش داوری فکر کنی  این نیست که بخواهم تو به ایران برگردی هرگز! اصلا نیا هیچوقت نیا! محکم و استوار همون جا بمان! چون شاید برای تو و امثال تو که میگویی برای از دست رفتن عزیزان باید خوشحالی کرد و تبریک گفت همون جا بهتره که بمونی چون واقعا باین فضایی که داری پذیرشت برای خانواده هم سخت میشه! ولی حرفم باهات اینه که بخودت جرات بده دنیا را آنطور که هست ببینی نه آنطور که بتو دیکته میکنند! این رو بعنوان درد دل بهت میگم برخلاف تو که اصلا از بین رفتن میترا ناراحت نشدی و میگفتی تسلیت برای چی باید تبریک گفت ولی سعید جان من از عمق دل و جانم سوختم! به خدای محمد آرزوکردم که ای کاش  تو یکی از این اتفاقاتی که برایم در آنجا افتاده بود دست و پایم رو از دست میدادم ولی این اتفاق برای میترا نمیافتاد! چون واقعا حق این بچه ها این نیست! خدا باعث و بانیش رو نابود کند!
بهرحال کاری از دست هیچکس برنمیاد! اینجا همه داغدارند مسئول اول اینرا هم کسی میدانند که بیخود و بیجهت این بچه ها را در اشرف و عراق نگه داشته است! امیداوارم که خدا همه ما رو عاقبت بخیر کند! از دور روی ماهت که حتما آفتاب سوخته هم هست میبوسم! تو همیشه برادر عزیز من هستی و خواهی ماند چه بخواهی چه نخواهی.به همه خصوصا قرارگاه هفتی ها سلام برسون!  خیلی مواظب خودت باش. قربانت برادرت کامبیز
 

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا