چرا تاریخ انقضا یک ارگان یا ساختار سیاسی فرا میرسد

بدون مقدمه و صریح باید گفت که وقتی صحبت از سازمان مجاهدین میشود همیشه به یک عملکرد چندین ساله بایستی باز نگری کرد. عجیب اینکه حتی کسانی که اندک اطلاع از ماهیت فکری و ریشه ای این جریان دارند بدون مقدمه و از روی اقداماتی که به چشم دیده یا شنیده اند بلافاصله صحبت از تمام شدن مجاهدین از بیست و اندی سال قبل میکنند. اما خود نیز اقرار میکنند که این گروه با زرنگی خودش را نگاه داشته است. اما چه شد که چنین مطلبی موضوع امروز ما شده است باید به وقایع سه ماهه گذشته به طور خاص و چند سال گذشته به طور عام و چند دهه گذشته به صورت گذرا نگاهی کرد. تا اینکه قبل از اینکه مارک و انگ دشمن و خصومت با مجاهدین بخوریم در یک تحلیل و بررسی کاملا منطقی و البته در بسیاری از موارد نه تنها با اسناد زنده بلکه به گواه خود مجاهدین میتوان به نتیجه مشخص رسید.

اما برای بررسی نزدیک مجبور هستیم که نگاهی گذرا به دورتر بیندازیم. اگر هر شخصی به اسناد رهبری و مواضع رسمی سازمان نگاه کند از سال ۶۱ به این سو همیشه صحبت از سرنگونی رژیم تا شش ماه آینده و حداکثر یکسال آینده بوده است. تحلیلی که اولا ریشه در ناپختگی و جنون قدرت از یک سو و همینطور حفظ موقعیت در تشکیلات برای سران بالایی همیشه رکن و اساس ماندگاری بوده است. اما با اتفاقات مختلف این تحلیلها همه گی یکی پس از دیگری بی ریشه و اساس ازآب درآمد. و حتی برای نمونه یک پیش داوری مسعود رجوی و یک تحلیل که گفته باشد فلان اتفاق به دلیل علمی و منطقی و سیاسی خواهد افتاد و شده باشد. اما وقتی که کاری انجام میشود همیشه میگویند که ما که گفته بودیم. برای مثال از فاز مسلحانه و کشته شدن اعضای رهبری موسی خیابانی و سایرین گرفته تا بحث جنگ و آتش بس کلا ایشان همه را پیش بینی کرده بودند. و همه آنها از قول ایشان ناقوس سرنگونی بوده است. و بعدا تبدیل به دیده شدن دکل سرنگونی شد. کما اینکه جنگ افغانستان یا کویت یا عراق که تماما برای مجاهدین از قبل معلوم بود که از این نمد برای ایشان کلاهی حاصل نمیشود باز هم همه چیز را به فال نیک میگیرند و ادامه میدهند. حال کسانی که در خارج مثل نگارنده نشسته اند از دشمنی با مجاهدین به زعم آنها لذت میبرند. ببینید این انسانها به چه بدبختی عقلی و فکری رسیده اند که چنین می اندیشند. حال بگذارید کمی به عقب برگردیم و ببینیم هم اکنون که در لیبرتی افراد در خطر جانی هستند چه از بابت اعتصاب غذا و چه از بابت امنیتی که دولت عراق واقعا نمیتواند تامین کند چرا در چنین نقطه فکری هستند و آیا به عقل آنها نمیزند که این آقایی که رهبر عقیدتی است و ده سال است که مشاهده نشده است و مستمرا درطبل جنگ میزند و فرض محال حتی اگر در میان آنها نشسته بود نباید پاسخ میداد که آخر منظور از این دیوانه بازی ها چیست؟؟ لاجرم خواهیم گفت که حتما اگر خودش بود که میدانست چکار کند. حال باید گفت جریانی که از سال ۱۳۶۱ به این سو با بستن تمامی راهها برای اعضا و نیروها جهت انتقاد و چرا گفتن رو به بالا و بخصوص رهبری عقیدتی که تنها و تنها مرجع تصمیم گیری تام و تمام همه چیز است و همینطور با کودتای تشکیلاتی سال ۶۴ و در ادامه سال ۶۸ با یک ترفند عقیدتی ولی به غایت متزورانه تمامی راههای سوال کردن برای نیروها را تبدیل به مرز سرخ و بریده گی و بوی دشمن دادن و شعبه سپاه کرد و همین باعث شد که هرروز افراد بیشتر شبیه به ماشین شوند. بعد ازاین ایام برای همیشه فکر کردن و تحلیل کردن و برداشت کردن از هر بحثی به عنوان بی مرزی با دشمن شناخته شد. خواندن کتاب از مظاهر کامل بورژوازی شد. فراگیری زبان خارجی یعنی فرد اسیراست و نخ وصل دارد با زندگی و غربزدگی محسوب میشد. انقلاب فرهنگی در درون مناسبات با جمع آوری کلیه کتابها و گرفتن هر وقتی بجز بیگاری آن هم در بیابان و خیابان شروع شد. افراد باید در وقت های اضافی به کارهای آشپزخانه و باغبانی بپردازند که آثارزندگی طلبی در آنها زدوده شود. هیچ کار تئوریک و پیشرفت فرهنگی در هیچ زمینه ای برای افراد درنظر گرفته نمیشود. آگاهی به مثابه بزرگترین دشمن تشکیلات شناخته میشود.البته تشکیلات دقیقا به معنی رهبری تمامیت خواه است.

این تهی شدن افراد از سال ۶۸ به این سو یک ریل کاملا تصاعدی داشته تا به امروز که افراد واقعا تهی از هر گونه تحلیل و واقع گرایی شده اند. به یک اعتماد کورکورانه عادت کرده و برایشان تبدیل به یک عادت شده است. واژه های شکنجه های روزانه مثل عملیات جاری و تیغ و خلع رده و تحت برخورد قرار گرفتن برایشان تبدیل به کابوس شده است. حال بنگرید کسانی که روزی اعتماد و آرزو و امیدشان را در نام سازمان میدیدند خود زاده را میبینند که خود را میدرد. حال کافی است نگاهی به نوشته های کسانی که تحت عنوان افراد اعتصاب کننده در لیبرتی پیام یا مطلب های کوتاه و بلند مینویسند متوجه میشوید که بیچاره گان را چگونه متوهم کرده اند و باید تاوان زیاده خواهی یک یا چند نفر رو بپردازند. واقعیت این است که حال زمان آزمایش اصلی فرا رسیده است زیاد دور نیست که هر آنچه گفته و نوشته ایم ازاین دست دردی بوده است که نیمه اصلی زندگی و جوانی ما را با خود برده است. حال نیز دیگر هرگز رمقی برای افرادیکه بیرون آمده اند نیز نمانده است. نگاهی به تصاویر و دقایقی به حرفهای جوانترهایی که موفق به بیرون آمدن شده اند خود گواه این مدعاست. افرادی که هم اکنون در گوشه و کنار همین اروپا هستند. افرادی که از زندگی میترسند. افرادی که نمیدانند که خود برنامه یک روز خودشان چگونه باید ترتیب بدهند. افرادی که بدون کمک دیگری فکر میکنند که زندگی کردن میسرنیست. حال نیز سایه سنگین تشکیلات و فرقه را برروی روح و جان خود حس میکنند. افرادی هم اکنون ازسایه خود می هراسند. آری حال که می بینیم که افراد را مجبور به اعتصاب کرده اند تا شاید از این راه نیز کمی برروی آنتن بروند و چه ناجوانمردانه و چه بی وجدانی بزرگی که باز خونی ریخته شود و رهبر غایب میخواهد بگوید دیدید گفتیم که ما پیروز میشویم. عنصر انسانیت و صداقت گرانبها گوهری نایاب در نزد تصمیم گیرندگان اصلی در مجاهدین شده است. حال که ما میگویم این دیگر پایان راه است و شما دیگر در بازیهای رییس بزرگ و سایرین راه ندارید حال باید شروع به یک تراژدی بکند که بتواند کمی بیشتر خودش را مطرح کند. باز هم اگر کسی حرفی از سر دلسوزی بزند میشود جاده صاف کن برای دشمن. راستی چرا آقای رجوی خودش رانشان نمیدهد؟ مگر دیگر ترسی وجود دارد. شما که دیگر درلیست تروریستی نیستید. حال مشکل چیست؟ مگر نه اینکه این افراد بیشتر از هر وقت دیگری به شما نیاز دارند؟ این راباید پرسید الان چه خطری وجود دارد که شما مخفی هستید. نکند هنوز احساس خطر میکنید. مگر نه اینکه شما میگفتید که دوست دارید دفتر خودتان را خوب ببنیدید. چه زمانی بهتراز الان. پس من میبینم که یک چیزی این وسط درست نیست. من فکر میکنم این سوالاتی است که میشود از زوایای مختلف به پاسخ آن پرداخت. اما ناگفته پیداست که اتفاقات چند ماه گذشته بخصوص در زمینه سیاست خارجی رژیم و برگشتن ورق نیز بی تاثیر در همه این پرت و پلاهای سیاسی و خطی که در سایت مجاهدین به وفور دیده میشود نبوده است.

مهرداد ساغرچی

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا