نقدی به مقاله آقای حنیف حیدرنژاد

امروز (5 فروردین 1393) مقاله ای نقدآمیز به قلم آقای حنیف حیدرنژاد تحت عنوان "نگاهی به سالی که گذشت…" در سایت ایران اینترلینک مشاهده کردم که صرفنظر از مطالب ارزشمندی که در آن یافت می شد، نکاتی قابل نقد نیز در آن دیده می شود که نادیده گرفتن آن جز قلب واقعیت و پوشاندن برخی حقایق نیست. لذا لازم دیدم چند جمله در نقد این مقاله، خطاب به آقای حیدرنژاد بنویسم.

http://iran-interlink.org/wordpressfa/?p=10195

 آقای حیدرنژاد شما در بخش آغازین مطلب اینگونه نوشته اید:

(((از اردیبهشت ۱۳۹۲ و پس از انتشار “گزارش ۹۲″ توسط ایرج مصداقی که مسعود رجوی را مخاطب قرار داده بود، به تدریج افراد دیگری با انتشار مطالبی به طور علنی، مسعود و مریم رجوی و رهبری سازمان مجاهدین خلق را مورد پرسش و انتقاد قرار دادند. پیش از آن نیز یک کمپین فیسبوکی به راه افتاده بود که مستقل از سازمان مجاهدین، خواهان انتقال سریع ساکنین لیبرتی به خارج از عراق شده بود. این پرسش ها و نقدها و مخالفت ها و فعالیت ها از سوی افرادی انجام شد که خود سالیان بسیار طولانی و در سطوح مختلف در درون سازمان مجاهدین یا شورای مقاومت بوده یا با آن ارتباط داشته اند. در همین حال چه در فیسبوک یا در بخش نظرات سایت دریچه زرد  و در زیرِ نوشته های آنها، نظرات مختلفی نیز با اسامی مستعار از سوی افرادی منتشر شد که برخی از آنها نیز از سازمان مجاهدین جدا شده بودند.)))

دوست عزیز

آیا وقتی آغاز سخن با قلب واقعیت شروع شده باشد، می توان تا پایان راه کژروی نداشت؟ می پرسید کجا واقعیت را پوشانده و قلب کرده اید؟ یکبار دیگر مطلب خود را بخوانید، شما شروع انتقاد علنی به مسعود و مریم رجوی را اردیبهشت 1392 با محوریت آقای ایرج مصداقی عنوان کرده اید! آیا حقیقتاً اینگونه است؟ آیا طی سالها پیش از آن هیچ انتقاد علنی به شخص رجوی ها توسط جداشدگان انجام نگرفته بود؟ آیا شما نیز تاریخ را به دلخواه خویش سازمان می دهید؟ پس چه تفاوتی با کسانی دارید که تاریخ چندهزار ساله ایران را می خواهند در 1400 سال و یا 150 سال و یا کمتر از آن خلاصه کنند؟ چه تفاوتی دارید با کسانی که محوریت مبارزه را مجاهدین و شخص رجوی می دانند و هرکسی با آنان مخالف باشد را دشمن و یا در جبهه جمهوری اسلامی قرار می دهند؟

آیا چنین نگرشی می تواند عاری از هرگونه کژی و ناعدالتی، و بیانگر دیدگاهی منصفانه و بی طرف باشد؟ شما در بخش بعدی چنین نوشته اید:

(((اظهار نظر علنی و انتشار عمومی دیدگاه های شخصی در مورد سازمان مجاهدین خلق و رهبری آن از سوی این طیف از جدا شدگان را می توان یک تحول مهم در راستای تقویت دمکراسی و حقوق بشر دانست. چرا؟ زیرا؛

ما یاد گرفتیم آزاد بیاندیشیم و آزاد و با صدای بلند حرفمان را بزنیم. بیان آزاد نظرات و انتشار علنی آن ها یک حق بنیادین شناخته شده ی بشری است. اما ما… با وجود جدائی از سازمان مجاهدین، در باره بسیاری از حقایقی که در درون تشکیلات تجربه کرده بودیم به دلایل مختلف سکوت نموده و حرفی نمی زدیم. اما سرانجام تعدادی از ما جدا شدگان این دوره سکوت طولانی مدت را شکسته و به طور علنی نظرات، تجارب یا خاطراتمان را منتشر نمودیم.)))

آقای حیدرنژاد

حقوق بشر و دمکراسی مدنظر شما چگونه می تواند تنها به یک تعداد محدود جداشده و منتقد خلاصه شود و بخش عمده و چشمگیر منتقدانی که طی سالهای طولانی زیر ضرب رجوی ها بودند و جز مشت و لگد عده ای چماقدار در قلب اروپا نثارشان نشد را حذف کند؟ آیا شما هم نوع دیگری دمکراسی را بنیانگزاری کرده اید؟ راستی حقوق بشر و دمکراسی چند نمونه هست که هرکسی بنا به سلیقه خود آنرا تفسیر می کند؟ و این دمکراسی شما چه تفاوتی با مدل مسعود و مریم رجوی دارد که معتقد هستند سازمان مجاهدین دمکراتیک ترین سازمان در دنیاست و در عین حال در داخل مناسبات این تشکل هیچکس حق انتخاب و حق تعیین سرنوشت نداشت؟ حقوق بشر شما با حقوق بشر رجوی ها چه تفاوتی دارد که هزاران انسان را طی سالهای طولانی اسیر خود کرده و هر نقدی بشدت مورد سرکوب قرار می گرفت و نهایتاً به استخبارات صدام حسین حواله داده می شد؟

دوست گرامی

آیا شما حقیقتاً یاد گرفته اید که "آزاد" بیندیشید؟ آیا به منتقدانی که با شما هم اختلاف نظرهایی نه چندان زیاد دارند آن "حق بنیادین شناخته شده ی بشری" را می دهید که دیدگاه خود را داشته باشند؟ اگر جواب مثبت است پس چرا «شمایان» همیشه آنها را در «آمارتان» فراموش می کنید؟ این فراموش کردن ها آیا «تصادفی» است و یا برآمده از یک دستگاه "آزاد فکری" که شما از آن سخن می گویید؟

دوست عزیز، وقتی همیشه عده ای به عمد فراموش می شوند و در آمار نمی آیند به این معناست که این افراد در دستگاه فکری ما «جایی» ندارند و «حذف» شده هستند. و وقتی چنین باشد یعنی هنوز به «دمکراسی» و به «آزادی» و به «حقوق بشر» اعتقادی نداریم.

خوب توجه کنید:

ما «جداشدگان»ی که از نظر شمایان (اسماعیل وفایغمایی-حنیف حیدرنژاد-ایرج شکری-عاطفه اقبال و دیگر همفکران شما) به حساب نمی آییم، برخلاف شما عزیزان که «تصور» می کنید «دمکرات و آزاد فکر» هستید، هم از مطالب شما استفاده می کنیم و هم با وجود اندک اختلاف نظری که با شمایان داریم، در محاسبات مان شما را هم در کنار خود قرار داده و یا حداقل در آمار منتقدان و جداشدگان می آوریم. آیا همین نشان نمی دهد که برخلاف شعارهایی که شمایان مدام سر می دهید، این ما هستیم که به خوبی معنای «دمکراسی و آزاد اندیشی» را فهم کرده ایم و بدان پایبند هستیم؟

آری، این همان نقطه کلیدی «فهم» دمکراسی و آزاداندیشی است. شما متأسفانه همچنان در اسارت فکری دستگاهی هستید که رجوی ها و همه مستبدان تاریخ مروج آن بوده اند. شما کجا آزاد شده اید؟ آیا اینهمه آیات برای فهم این واقعیت تلخ کم است؟

شما از سکوت سالیان خود سخن گفته اید! اما نگفته اید که این سکوت ناشی از چه بود؟ ما که سکوت نکرده بودیم، این شما بودید که سکوت کردید. شما از چه در هراس بودید؟ بحث به محاکمه کشیدن شما نیست چون امروز در سکوت نیستید و این بسیار ارزشمند است اما حداقل خودتان باید بدانید که وقتی اینهمه جداشده در میدان حضور داشت و زیر ضرب رجوی بود چرا سکوت کرده بودید و چرا وقتی سکوت را شکستید مدعی شدید که آغاز کننده انتقاد علنی به مسعود رجوی شما بوده اید؟

آیا هنوز نمی دانید که برخی از منتقدین بخاطر انتقاد علنی به مسعود رجوی چندین سال را در زندانهای مختلف (از جمله ابوغریب و بعد هم زندان تیف) بسر بردند؟ آیا نمی دانید و یا نمی خواهید بدانید که این «منتقدان علنی مسعود رجوی» در چه سالهایی زندانی بودند و یا زیر شکنجه و سرکوب جمعی قرار داشتند؟ آیا می دانید برخی از این منتقدان در سالهای 1373 تا 1380 سرکوب شدند؟ آیا می دانید که برخی از این منتقدان بعد از سقوط صدام در اسارت بودند؟ آیا می دانید که برخی از این منتقدان در سالهای اخیر در همان اروپا زیر ضرب چماقداری و تروریزم مسعود و مریم رجوی قرار داشتند؟ آیا در طی این سالها که ذکر شد (و شما به گفته خودتان در سکوت بودید)، تاریخ متوقف مانده بود و از اردیبهشت 1392 و یا چندماه قبل از آن با حضور شمایان به حرکت درآمد؟

آقای حیدرنژاد

چنانچه در زیر آمده است، شما در مقاله مدعی شده اید که یادگرفته اید بگویید اشتباه کرده اید و در بیان حقیقت باید شجاع بود، لطفاً در عمل هم بدان پایبند باشید و مسئولیت بپذیرید!

بقیه نوشته های شما نیز تکرار همان سخنانی است که با عملکردهای شما بسیار فاصله دارد. خوب نگاه کنید و ببینید که تا چه حد از «رهایی و آزاداندیشی» خود سخن گفته اید و مدعی شده اید که حصارهای مختلف ذهنی و ایدئولوژیکی را پاره کرده اید. اما به قول مولانا:

یک دسته گل کو اگر آن باغ بدیدید؟

یک گوهر جان کو اگر از بحر خدایید؟

(((ما یاد گرفتیم برای خود و آنچه می اندیشیم ارزش قائل شده و به خود آنگونه که هستیم احترام بگذاریم. این… نشان می دهد که ما حصارهای ایدئولوژیکی که در آن گرفتار بودیم را به مرور زمان شکسته و خود را از زنجیرهائی که بر دست و پایمان بسته شده بود آزاد کرده ایم. یاد گرفتیم در حالی که سازمان یک عمر ما را مطیع تربیت کرده بود، خود، بیاندیشیم، تحلیل کنیم و صاحب فکر و ایده و نظر باشیم.

ما یاد گرفتیم به تنوع عقاید احترام بگذاریم. از مطلق نگری فاصله گرفته و دنیا را فقط سیاه و سفید نبینیم. این اقدام یک گام عملی بسیار با ارزش در پایبندی و دفاع از دمکراسی، آزادی بیان و پولورالیسم است… پیام عملی این اقدام به دیگران این است که: آزاد باشید و آزاده و از حاکمیتی که فقط از شما اطاعت طلب می کند…

ما یاد گرفتیم بپذیریم و بگوئیم که اشتباه کرده ایم…

ما یاد گرفتیم که مبارز باشیم و مستقل…

ما یاد گرفتیم در بیان حقیقت و دفاع از حقیقت باید شجاع بود…

ما یاد گرفتیم که در قبال حرف و عمل و رفتارمان مسئولیت بپذیریم. از همین رو با نام و نشان و عکس خود حرفمان را منتشر کردیم. ما یاد گرفتیم که از استعاره و حرف زدن های غیر مستقیم و در لفافه سخن گفتن فاصله گرفته و مستقیم و صریح حرفمان را بزنیم و مخاطبمان را با نام و نشان مشخص کنیم و رهبری سازمان مجاهدین خلق، بطور مشخص مسعود رجوی و مریم رجوی را بخاطر مسئولیت هایشان مورد پرسش قرار داده و به پاسخگوئی فراخواندیم.

ما یاد گرفتیم که ارزش انسان بالاتر از هر ارزش دیگری است و به تقدس مسعود رجوی و کیش شخصیت او نه گفتیم…

ما خود را باز یافتیم…)))

دوست گرامی،

شما که یاد گرفته اید ارزش انسان بالاتر از هر ارزش دیگری است، بدانید که ما و صدها جداشده دیگر هم انسان هستند، آنها هم در آمار شما «انسانها» می گنجند، و پنهان کردن این حقیقت نشانگر «آزادمنشی و آزاداندیشی» و بیانگر درک درست از «دمکراسی» نیست. شما که یاد گرفته اید که «سیاه و سفید» نبینید، اگر ما را «سیاه» و خود را «سفید» نمی بینید، بگویید ما در کجای «رنگین کمان» شما جای داریم؟ باز هم این ما هستیم که دیگر هیچ حزب و گروه و جناحی را «سیاه و سفید» نمی بینیم، همانطور که شمایان را هم بخشی از این «رنگین کمان» دیده ایم. اگر به حساب نیاوردن اکثریت قریب به اتفاق جداشدگان و منتقدان، ناشی از یک تصادف نیست، بگویید از کدام «ترس» نشأت گرفته است؟ چون بی تردید ناشی از «آزاداندیشی و اعتقاد به دمکراسی» نمی تواند باشد…

پس، خود را باز یابید، "نه آنگونه که نوشته اید" آنگونه که شایسته «ارزش یک انسان» است!.

م.افتخاری

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا