آغاز یک زوال (مجاهدین خلق، فرقه رجوی)

طی سالیان زندگی سخت و بی نمونه در میان مجاهدین یک تجربه اساسی را نمیتوانم منکر شوم و آن اینکه، من چیزهایی دیدم و شنیدم که میلیونها نفر شانس شنیدن و دیدن آنرا نداشته اند. اولا، حاضر هستم در هر جایی ثابت کنم بیش از یک رییس جمهور که هشت سال در قدرت باشد، در جلسه و نشست و سمینار و هر اسمی که به هر زبان دیگری میشناسید، شرکت کرده ام. البته این برای همه سه یا چهار هزار نفر که در آن قفس زندگی میکردند، بوده است اما نه بصورت یکسان! دلیلش هم این بود کسانی که قدیمی تر بودند، بیشتر نیاز به نشست و جلسه و توجیه داشتند که هم خودشان خوب بتوانند بار کشی کنند و هم بتوانند نفرات جدیدتر و زیردستی را له کنند. خب، سئوال اینجاست سازمانی که خودش را برای یک عملیات نظامی آماده میکرد، در نشست های سه ماهه و شش ماهه بصورت سیزده تا نوزده ساعت روزانه چه میگفتند و چه می شنیدند. چه کسانی حرف میزدند. این معما که در یک محیط بسته با یک کار ثابت در حدود بیست سال، چگونه میشود افراد را این قدر مسخ کرد که حرفهای تکراری را به روش های مختلف در طی سالیان به خوردشان داد؟ زیاد سخت نیست توضیح داد که انسان اصولا بر اثر تبلیغات و تکراری موضوع مشخص دچار عادتهای عجیب و غریبی میشود که هر کس در دنیای فردی خودش، انبوهی از این تجربیات را در کوتاه مدت و یا دراز مدت، داشته است. اما وقتی به یک ارگان سیاسی و نظامی میرسیم، کمی تعریفها فرق میکند. حال این مقدمه برای این بود که بگویم هر آنچه مینویسم، دیده ها و شنیده های خودم است و شاید شب پیش مقاله جمال عظیمی را میخواندم، دوباره غصه ام گرفت. دراین سالیان، یاد گرفتم هرگز آدمها را از روی ظاهر قضاوت نکنم. جمال، یکی از مهربانترین انسانهایی بود که همیشه در درون سازمان از وقتی من دیدمش در کارهای پشتیبانی به کار گرفته میشد. تا مدتها فکر میکردم، نیروی جدید است. روزی با یکی ازمسولین جمال، فکر کنم زکریا بود، حرف زدم و از پروسه تشکیلاتی جمال گفت، من خشکم زد. به قدری مسئولین خواهر با بی احترامی با او حرف میزدند، من در حیرت بودم. جمال کسی بود که هرگز صدایش شنیده نمیشد. آنقدر آرام حرف میزد که آدم خجالت میکشید با او بلند حرف بزند. بعد با او چنین کردند. بعدها اصطلاحی برای مسئولین سابق که از احترام برخوردار نبودند، گذاشتیم و میگفتیم مسئولین مساله دار! البته همه کسانی که بلاهایی به سرشان آمده است، نمیتوانند بنویسند. آیا میشود تحقیر و توهین با نگاه و اشاره و خرد کردن را نوشت؟! آیا میشود بی عفتی های کلامی که بر انسان رفته را نوشت؟ آیا میشود شکنجه ها را تمام و کمال نوشت؟ اینکه حتی یک بی احترامی سخت تر از گلوله ای است که از طرف دشمن بر بدن می نشیند. خوانندگان عزیزم توجه کنید که صحبت از ارگانی است که هرکس همه آرزوها و آمالش و جان و مالش را نثار آن میکند و آنجا، گوشه چشمی از روی کینه و تحقیر بسا سنگینتر از هر شلاق و شکنجه ای است. چرا که تو به دایه ای پناه آوردی و به سان ناپدری ناخلف به تو جفا میکند. این که همه دردها و سختی ها با بغض بیان میشود که همه از هم رزم و همراه و هم پیمان، به تو رسیده است. بگذریم. برویم بر سر اصل مطلب. صحبت از نشست های بی پایان بود. نشست هایی که به قول مریم رهایی! آخرین و کامل ترین انسان تمام اعصار، اجرا میکرد. این مرد بی نظیر صحبت از پایان عصر ایدئولوژی ها و استراتژی ها میکرد و با نقد و بررسی تمام جنبشهای یکصد سال اخیر در همه جا میگفت، عصر نوین با ارتش آزادیبخش نوین شروع میشود که ما(بخوانید رهبری مجاهدین) آنرا شروع کردیم. او میگفت، هر گونه مبارزه ای برای براندازی در دنیا پایان یافته و فقط از روشی که ما میرویم، به مقصد میرسیم. و علت نرسیدن به هدف را هم یکی خالص نبودن نیروهای درون سازمان، یعنی انقلاب نکردن به اتم وجه و دیگری پشتیباتی ابر قدرتها از رژیم که هنوز سر کار مانده است. به هرحال، مغز من از آن همه چرندیات بی سر و ته در حال ترکیدن بود. ولی انگار مسخ شده بودیم. کسی یک بار پرسید، چرا وقتی فهمیدید که کار لنگ است و حرف بی لنگه و این درب در حال کندن و افتادن، چرا نیامیدید بیرون. من سکوت کردم. دیدم نمیتوانم توضیح بدهم. فقط گفتم مثالش اینه، آدم میره تو یک چاه و بعد دیگه جرات بیرون اومدنش رو نداره، چون میگن بیرون چاه همه جا آدمخواران هستند. به هر حال، نگاه کنید به سه سال گذشته. استراتژی قیامهای مردمی و خودجوش و حرکتهای مردمی و همینطور تمامی تغییرات منطقه ای در خاورمیانه و کشورهای عربی و فروریختن حکومتهای چند دهه ای، خود به خوبی نشان میدهد که تمامی رشته های آن مرد بی نظیر، پنبه شد. حتی محض رضای دامنه خیال آدم که به خودم بگویم آنقدر هم که فکر میکردم، احمق نبودم. حتی یک دانه از تحلیلها و پیش بینی های این مرد، درست از آب در نیامد و بیشتر به عذاب وجدان دچار شدم. ببینید با نیروهای خودی در درون تشکیلات چکار کرد. بخوانید، مقاله جمال عظیمی که تمام کلمه به کلمه اش مثل پتکی بر فرق اندیشه های خام آدمی مینیشیند. ببینید چه کرد با خود و نیروهای خودش و حال هم در بیرون و خارج کشور، کمر به نابودی بازمانده ها و ریزشهای خودش کرده است تا هر سند احتمالی پاک شود. این داستان، رشته طولانی از خیانت ها به آمال و آرزوهای انسانهایی است که هرگز شما را نخواهند بخشید. اگر عمر ما کفاف داد، روزی با شما رودرو خواهیم نشست و سئوالات خودمان را خواهیم کرد. اگر نه که بدانید تاریخ این را انجام خواهد داد. حال ساختمان مجلل در پایتخت آلبانی برای خواهران مسئول انتقالی به تیرانا هم میعاد گاه دیگری برای ادامه شستشوی مغزی افراد شده است. اما چنین نخواهد ماند. هر روز، یکی به جمع افشاگران اضافه میشود. من فکر میکنم، افراد قدیم خیلی خیلی با قدرت کلام و بیان و قلم بیشتری خواهند نوشت و امیدوارم روزی بیاید که رهبری مجاهدین هم یک جمع بندی کوچک از اشتباهات سه دهه اخیر خود بکند و با بیان آنها به بسیاری از داستانها نقطه پایان بزند. اما آنم آرزوست که آنها فکر کنند حتی یک خطا داشته اند. اما سال جدید ایرانی و تحولات منطقه، یک موضوع را مسلما مهر تایید میزند و آن اینکه استراتژی مسلحانه و ارتش و کشتار و گروگان گیری در تمام ارکان جامعه ایران و منطقه و جهان، رو به زوال است.
مهرداد ساغرچی
 

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا