جواد خراسان (زبل خان تیرانا) – ماموری که دیگر حنایش رنگی ندارد

این روزها وقتی با 5 الی 10 واسطه می توانم اخبار جداشده های آلبانی را دنبال کنم. چیزی که خیلی تو ذوق می خورد، برگشت و حضور همه جانبه جواد خراسان به صحنه  آلبانی است. بعضی از بچه ها می گویند: جواد خراسان، زبل خان تیرانا شده است. یک روز از دنده راست بلند شده و برایمان  نشست جنگ سیاسی میگذارد  و روز دیگر  با لب و لوچه آویزان با پوشه ای در دست بین بچه ها می چرخد و مطالب و نوشته های جداشده ها را به همه نشان می دهد  و دنبال این است که بفهمد  چه کسی راپورت می دهد.  یک روز هم یک دفعه فیثاغورث شده و میگوید همه باید موضع گیری کنند و اگر کسی اینکار را نکند معلوم است  که نفوذی است.
بعضی ها به او می خندند و بعضی ها هم دستش می اندازند که  به قول خودش با این همه سابقه، چرا به عقلش نمی رسد که  با این بچه بازیها که نمی تونی  چیزی بفهمی،  زبل خان!!!
معلوم نیست چرا یک دفعه فیلش یاد هندوستان کرده و این دفعه از همه، امضای هواداری گرفته است. خیلی جالب است، بچه های تیرانا بعد از سالیان خاک خوردن در بیابانهای اشرف، بالاخره فرصتی یافته و خود را از چنبره تشکیلاتی فرقه ای رجوی خلاص کرده اند، حال باید امضا دهند که قبل و حال و آینده هوادار مجاهدین بوده و هستند و خواهند بود.
 جل الخالق، جل الخالق…
ولی خب، این زبل خان تیرانا، سوابق درخشانی در امر خفه کردن صدای مخالف در سالهای نه چندان دور، در اشرف داشته است. که اطلاع رسانی آن خالی از لطف نیست. به خصوص برای جداشده های تیرانا…
نمی دونم، شاید بعضی از دوستان داستانهای سال 73 رو به یاد  نیاورند، ولی  کاوه (جمعه آل حمود)، محمد اورگنجی، امیر بیدقی، حمید مکی، محمود حیدری، عطا حسینی و بقیه بچه های قدیمی تر باید خوب یادشان باشد، که یک دفعه با نبود بسیاری از بچه ها مواجه می شدیم. و مدتی بعد مثلا 2 الی 3 ماه مجددا  پیدایشان می شد  و وقتی سئوال می کردیم،  فقط نگاه می کردند و حرف رو عوض می کردند.(یعنی هیچی نپرس).
داستانهای آن زمان بعد ها از زبان بچه هایی که جدا شدند، بازگو شد که  پرده از جنایات اتفاق افتاده در اشرف برداشته شد.

آقای قادر رحمانی که سالیان است از چنبره  تشکیلات رجوی جدا شده است،  می گوید:
” در قرارگاه علوی شخصی به نام یعقوب کر که با گلوله به زندگی خود خاتمه داد و در دوران موسوم به چک امنیتی، پرویز احمدی در زیر شکنجه به قتل رسید. طبق شواهد زنده عامل موثر بر این جنایات جواد خراسان بوده است."

جواد خراسان که یکی از سرسپرده های بد نام رجوی در اشرف بود، در ستاد عملیات قرارگاه حبیب (بصره) فعالیت داشت. وی یکی از عناصری بود که اطلاعات جمع آوری شده توسط شنود در قرارگاه حبیب را بطور مستمر در اختیار افسران مخابرات عراقی قرار میداد.
جواد خراسان همچنین  یکی از گردانندگان پشت پرده ی  پروژه چک امنیتی سال 73 در اشرف بود.داستانهایی که  خاطرات منزجر کننده ای را در ذهن خیلی ها  بجا گذاشته است.
سعید جمالی که خیلی ها وی را به خوبی میشناسند و موقعیت و منصب او برای همه روشن بود. داستان  قتل پرویز احمدی را این طور نوشته است:
" پرویز روزی که از قرار پزشکی بغداد برمی گشت وهنوز لباس (عادی سازی) غیرنظامی بر تن داشت جلو درب ورودی قرارگاه توسط اسدالله مثنی به بهانه رفتن به پیش بتول رجایی سوار بر خودرو جیپ می شود و مانند بقیه به مرکز 12سابق برده می شود وتوسط مجید عالمیان تفهیم اتهام نفوذ به ارتش  می شود ودست بند زده می شود وبه زندان کنار (سوله سوخته) آورده می شود.
پرویز را برعکس بقیه که لباس زندان داشتند با همان لباس شهر به سلول آوردند و نوبت اول همان شب به بازجویی رفت و اواخر شب او را با چشم کبود شده و لباس پاره به سلول برگرداندند و قبل از ورود به سلول توی راهرو توسط نریمان ومختار مورد شکنجه مجدد قرار گرفت و ما از داخل سلول صدای ضربات و فحاشی آنها را کاملا می شنیدیم.
همه نفرات کم وبیش بازجویی دردوران انفرادی را تجربه کرده بودیم و بعد از بازجویی وکتک کاری به کنج انفرادی می رفتیم و فشار روحی زیادی نداشت اما این بار یکی از مرحله بازجویی با سر وصورت خونین برمی گشت و خود را در بین افرادی می دید که تا چند روز قبل مسئول وفرمانده آنها بود ؛ این برای همه تجربه جدیدی بود و پرویز با دیدن بقیه نفرات که او را به این صورت می دیدند کاملاً از دست رفت و تا سحر در گوشه ای نشسته بود وگریه   می کرد و با هیچکس حرف نزد و هیچ کدام هم تا سحر به پرویز نزدیک هم نشدیم ؛ بعد از سحر یکی از هم   یگانی های پرویز فضا را شکست وبه او نزدیک شد و بقیه هم به طرف او رفتیم…
کم کم فضای خنده و شوخی باز شد و بعد از سحر از پرویز پرسیدیم چی می خواهند وبا تو چکار کردند با بغض گفت: " به من می گویند مزدور رژیم و گفتند بنویس که فلاحیان تو را فرستاده برای ترور رهبری…"
خیلی ها هنوز فکر می کردند که سازمان برای چک عملیاتی همه نفرات را اینجا آورده واین بازجویی وکتک کاری برای تربیت نفرات است بزودی تمام می شود و یا چک ایدئولوژیک است و……
روز بعد قبل از افطار دوباره پرویز را بردند و یکساعت قبل از سحرروز بعد ما متوجه باز شدن درب سلول شدیم. درب باز شد و نریمان و مختار زیر بغل یکنفر را گرفته بودند و او را انداختند داخل و درب را بستند؛ درب که بسته شد همه هجوم بردیم به طرف وسط…
ما از روی لباس او فهمیدیم پرویز است ؛ صورت او غیر قابل شناسایی بود صورت به طرز وحشتناکی سیاه وکبود شده بود گوشها کاملاً ورم کرده و شکسته بودند؛ بینی شکسته بود و از درون ورم کرده بود مجرای بینی بسته بود ؛ از گردن به بالا کاملاً سیاه شده بود چشمها باز نمی شدند.
همه وحشت کرده بودیم انگشتان دست شکسته شده بودند وتا بالای آرنج سیاه شده بود. شلوار لی تا بالای زانو پاره شده بود وپاها ورم کرده وخون مرده شده بودند واستخوانها سیاه شده بودند.
همه کپ کرده بودیم ؛ اکثر نفرات با دیدن این صحنه دور پرویز را خالی کردند؛ چهار نفری پرویز را به داخل اتاق آوردیم وقتی او را بلند کردیم یکبار ناله کرد اما توان نداشت ؛ بدن ورم کرده او هیچ شباهتی به پرویز نداشت. خوب نفس نمی کشید و خر خر می کرد ؛ فکر کردم خون توی گلوش لخته شده سعی کردم دهانش را باز کنم اما دندانهای خونینش قفل کرده بود ؛ به یکی از بچه ها گفتم یک لیوان اب گرم از زندانبان بگیر؛ رفت در زد و مختار آمد همه گفتند خون تو گلوش گیر گرده آب گرم می خواهیم مختار خیلی خونسرد جواب داد نیاز نیست این مزدور خودشو به موش مردگی زده و دریچه را بست و رفت.
پرویز به تشنج افتاد و من تازه فهمیدم ضربه مغزی شده وخر خر هم ناشی از خونریزی مغزی بوده؛ تعدادی از شوک این صحنه هق هق می کردند پرویز در حال مرگ بود واز دست هیچ کس کاری ساخته نبود و فقط گریه می کردیم؛ من سر پرویز را بلند کردم او را نیم خیز کردم تا شاید با بلند کردنش فشار خون احتمالی کمتر بشه ؛ کمی بهتر نفس می کشید اما دوباره تشنج کرد و بعد از تشنج دیگه حرکتی نداشت ؛ رگ گردنش نبض نداشت چند بار ماساژ قلبی دادم اما هیچ واکنشی نداشت ؛ قفل دهان باز شده بود اما هیچ دم وباز دمی علیرغم ماساژ قلبی نداشت وحشت کردم داد زدم در بزنید بگو نفس نمیکشه؛ دوباره بچه ها در زدند و مختار آمد همه داد زدیم نفس نمی کشه مختار داخل آمد واو هم ماساژ قلبی داد ولی نتیجه نداشت. بعد مختار پاهای پرویز را گرفت و کشان کشان به بیرون سلول برد اونو تو راهرو گذاشت درب سلول را بست و ما دیگه پرویز را ندیدیم. قتل پرویز یک نمونه علنی بود و هنوز آمار دقیقی از افراد ناراضی کشته شده توسط رجوی وجود ندارد. "

در هرصورت همیشه و همواره برای آنانی که مسیر پیشرفت و اعتلا را پی می گیرند، این بوده است که مینیمم نیم نگاهی به گذشته داشته باشند و مسیر جدید را با تحقیق و کنکاش و… انتخاب نمایند.
و من نیز شخصا فکر می کنم، جداشده های تیرانا خیلی باهوش تر از آنند که مجددا اسیر و خام توهم های فضایی سرکردگان فرقه رجوی شوند. همانطور که تا کنون با دست به سر کردن زبل خان تیرانا (جواد خراسان) مقصود خود را پی گرفته اند.

حسینی

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا