پیش لرزه های انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین

رخداد انقلاب ایدئولوژیک در داخل تشکیلات مجاهدین بمعنی طلاق اجباری معجونی که دست پخت مشترک مسعود رجوی و مریم عضدانلو با مشارکت مهدی ابریشمچی و مهوش سپهری (نسرین) بود و از آنجائیکه پیش لرزه های آن با سرعت بسیار زیادی میرفت تا شیرازه تشکیلات و روابط و مناسبات مقدس مابانه مجاهدین را دچار اضمحلال وفروپاشی کند رجوی ناگزیر بود تا موضوع طلاق اجباری را تئوریزه نماید و با ساختن کلاه شرعی و ایدئولوژیک آنرا به خورد نیروهایش بدهد.
ذیلا به نمونه هایی از این پیش لرزه ها که مجموعه ای از خاطرات نیز هست میپردازیم و نتیجه گیری و قضاوت را بلاواسطه به خوانندگان عزیز میسپاریم.
 پیش لرزه 1: در سال 68 من تازه به تشکیلات مجاهدین وارد شده بودم و از قبل هم تبلیغات زیادی شنیده بودم که اینها یک سازمان انقلابی مدرن هستند. دارای بینش علمی و خلاصه از قید و بندهای سنتی دست و پاگیر رها هستند. و….
بعد از ظهر یکی از روزها منتظر ساعت ورزش بودیم با تعدادی از دوستان هم گردانی جلوی محوطه  "برادران " نشسته بودیم از آنجا که محوطه مردها بود و جلوی محوطه هم با درختان انبوه پوشیده شده بود برخی هم با لباس های راحت ورزشی و… ایستاده بودند و من هم گرچه لباسم مرتب بود اما جوراب نپوشیده و دمپایی پوشیده بودم و این در آن محوطه اساسا کار ناشایست و ناپسندی نبود اکثر بچه ها چنین بودند. در هر حال ساعت ورزش فرارسید و با بچه ها رفتیم ورزش و بعد از آنهم با خوشحالی تمام والیبال بازی کردیم بعد از ورزش هم ساعت کار فردی و استحمام بود و بعد از آن راهی سالن غذاخوری برای صرف شام شدیم، شام صرف شد و در هنگام خروج مهوش سپهری که در آن زمان فرمانده لشگر 40 بود روبرویم آمد و مرا صدا زد، ابتدا با احوالپرسی گرمی منو تحویل گرفت و در ادامه گفت امشب صدات میزنم کمی با هم صحبت کنیم، گفتم باشه منتظرم. از آن لحظه دیگر آرام و قرار نداشتم مخلوطی از خوشحالی  و ذوق زدگی، تشویش و اضطراب در ذهنم بود پیش فرضی هم نداشتم که به آن فکر کنم تا اینکه شب شد و برادر مسئولی دنبالم آمد و گفت خواهر نسرین با تو کار داره برو دفترش. خلاصه رفتم و ضمن عرض ادب منتظر ایستادم تا صحبتش با یکی دیگر از زنان مجاهد تمام شود و بعد نوبت به من رسید و نسرین با مقدمه چینی مفصلی صحبتش را با من شروع کرد، از همه جا گفت تا سر اصل موضوع رسید و گفت برادر… شما باید به ارزش های مجاهدین توجه کنی  و دیروز با دمپایی بدون جوراب در محوطه برادران ظاهر شده ای و این با مناسبات ما منافات داره و…
من که با شنیدن این تذکر برق از سرم پریده بود بدون کنترل گفتم پس بفرمایید من اشتباه آمده ام، شما که اینهمه علیه رژیم تبلیغات منفی میکنید که زن ستیز است و مرتجع و اتوبوس زنانه و مردانه دارد و حجاب اجباری و… خودتان که از او بدتر هستید شما در فیلم های تبلیغاتی خودتان زن و مرد را باهم در کلاس های آموزش و صحنه رزم و محلهای عمومی نشان میدهید چطور پای بدون جوراب من آنهم در محوطه مردان که کاملا فضا و محیط مردانه بوده، پیراهن عثمان شده و…. مقدار زیادی این تذکر دور از انتظارم بود و حسابی بهم ریخته و عصبانی بودم، نسرین وقتی دید حریفم نمیشود و منهم آنقدر آدم تشکیلاتی و سرسپرده نیستم صدا زد فردی بنام برادر فضلی که از برادران مسئول آن لشگر بود آمد و مرا به او سپرد تا مرا توجیه کند خلاصه وقتی از در تهدید و توجیح موفق نشدند وارد دوستی و ارتباط عاطفی شدند وسط بحث ما با فضلی متوجه شدم صرو صدای زن و مردی دیگر در جلوی دفتر نسرین بگوش میرسد، کمی در گفتگوی من و فضلی وقفه ایجاد شد و سرو صدا بلندتر میشد اما دعوا و توهین نداشت بیشتر حالت اعتراض بود، اجبارا من هم در جریان جزئیات قرار گرفتم، آنها وارد دفتر نسرین شدند و بعد از دقایقی نسرین مجددا مرا صدا زد و گفت برادر…… ببین درد ما چیه؟ این آقا چی میگه؟ وقتی وارد گفتگوی آنها شدم متوجه شدم که دعوا بر سر نگهبانی پنج شنبه شبه که متاهل ها به منازل شخصی خود (اسکان) میروند و پنج شنبه و جمعه را با همسران و فرزندان خود سپری میکنند و مجرد ها بایستی در قرارگاه کارهای نگهبانی و کارگری و… را بعهده بگیرند و آن شب برای مرد جوانی که متاهل بود و خیلی هم به همسرش وابسطه بود پست نگهبانی گذاشته بودند که قبول نمیکرد و با صدای بلند میگفت چطوره برادران و خواهر مسئول پنج شنبه بعد از ظهر همه به خانه هایشان میروند من که رده ام پایین است بایستی اینجا بمانم و نگهبانی بدهم؟
پیش لرزه 2: صبح جمعه هر هفته بیدار باشی در کار نبود و بچه ها تا هروقت که میخواستند میخوابیدند و در اینروز برخی از آقایون با خانمها و بچه هایشان ساعت 10 و 11 به بعد از اسکان محل زندگی خانوادگیشان به یکانهای خودشان می آمدند اگر چه در بیشتر موارد خانم ها با شوهرانشان در یک یکان نبودند اما عموما زنان نیز به یکان شوهرانشان میرفتند و جمعه را با تفریح و بازی در محوطه لشگر های آنموقع میگذراندن و بچه کوچولو ها را بداخل آسایشگاهها میآوردند و این بیشترین شکنجه برای افراد مجرد بود افرادی که بعضا سالیان هیچ ارتباطی با خانواده خود نداشتند و اجبارا میبایستی انها را فراموش کنند و حضور بچه های کوچولو و همراهی پدران و مادرانشان خود نمکی بود برزخمهای افرادی که یا مجرد بودند و یا نیمی از اعضای خانواده شان در داخل کشور یا اروپا  بود و در بیشتر موارد این تعطیلات جمعه مشکل آفرین بود.
پیش لرزه 3: برخی از زنان، شوهران خود را درعملیاتهای سازمان از دست داده بودند و برخی نیز مجردی به سازمان پیوسته بودند و درهر حال عده ای از زنان مجرد نیز از این رابطه زنان شوهر دار حسرت بدل بودند و ناگزیر به نوعی ارتباط با مردان مجرد بودند و اگرچه این موضوع عمومی نبود و همواره سرپوش گذاشته میشد و توسط مسئولین بشدت مورد برخورد واقع میشد اما هیچگاه ریشه این نوع ارتباطات قطع نشد و افراد مجرد نیز اینگونه به متاهل ها که عمدتا از مسئولین و فرماندهان بودند دهن کجی خود را نشان میدادند. که البته نگارنده نمونه های متعدد و مشخصی از اینگونه روابط را سراغ دارم اما بخاطر حفظ حرمت آن زنان و مردانی که قربانیان تفکرات فرقه رجوی بودند از ذکر نمونه و اسامی آنان خودداری میکنم.
پیش لرزه 4: در داخل تشکیلات مجاهدین بدلیل شرایط بسته و زندگی تکراری و یکنواختی، مسئولین و فرماندهان مجبور بودند جهت ایجاد تنوع و تحول های مصنوعی و روحیه دادن به نیروها و سرگرم نمودنشان هرچند ماه یکبار و یا سالی یک بار تجدید و تغییر  سازماندهی کنند که دقیقا مانند نخود و لوبیا داخل یک آش همه نیروها را با هم مخلوط میکردند و مجددا مانند پازل بهم میچسباندند، اما پیشلرزه های انقلاب ایدئولوژیک انقدر جدی بود که لرزه هایش چهار ستون تشکیلات را بهم میریخت، زنی تلاش میکرد با همسرش در یک یگان باشد، مردی مجرد تلاش میکرد در مجاورت یا نزدیکی زن مجرد مورد علاقه اش باشد، متاهل ها ساز جداگانه ای داشتند که معیارشان نزدیکی به زنان و شوهرانشان و نحوه استفاده از پنج شنبه جمعه بود،‌مجرد ها در اوج بیهودگی و نا امیدی طرح و نقشه های روابط غیر قانونی و غیر تشکیلاتی خود را عملی میکردند و خلاصه این موضوعات چیدن پازل سازماندهی را برای فرماندهان آنچنانکه میخواستند غیر ممکن مینمود.
پیش لرزه 5: پس از عملیات موسوم به مروارید (این عملیات بدنبال حمله عراق به کویت و پاسخ کوبنده امریکا و متحدینش به عراق بوقوع پیوست) بهنگام بازگشت نیروهای مجاهدین از مرز ایران بخشی از آنها در یکی از پادگان های عراق در شهر جلولا مستقر شدند ‌و متاهل ها میبایست پنج شنبه، جمعه ها از صبح پنج شنبه کار را تعطیل میکردند و برای زندگی در کنار خانواده به قرارگاه اشرف می آمدند و مجددا برای روز شنبه در محل خدمت خود آماده میشدند که خود این کار از صبح پنج شنبه در داخل یکانها غوغا بپا میکرد و زنان و مردان نه بصورت علنی بلکه مقداری با مخفی کاری و رعایت و حفظ ظاهر در پستوهای پادگان به دیدار هم می آمدند و قرار و مدارشان را با هم جور میکردند و هر چه سریعتر به بهانه ای کار ونگهبانی، تمرین نظامی و آموزش را رها میکردند و عازم زندگی خانوادگی میشدند که تبعاتش خود زلزه ای 8 ریشتری بود که تشکیلات را میلرزاند، فشار کار و نگهبانی روی مجرد ها تخلیه میشد، فکر و تصور زندگی متاهلی و خانوادگی برای مجردها بسیار تحریک کننده و مخرب بود،‌محل و محیط پادگان جلولا خلوت میشد و اکثر فرماندهان و مسئولین نیز متاهل بودند و آنجا را در روز های پنج شنبه و جمعه ترک میکردند لذا پادگان عریض و طویلی بسیار خلوت و بی در و پیکر میماند و تعدادی نیروی حسرت بدل و مجرد که مختلط نیز بودند و آنان نیز این فرصت را مغتنم میشمردند و برای آرامش درون خود و انتقام گیری از متاهل ها، ارتباطاتی با هم برقرار میکردند و تاکید کنم " اگرچه این روابط زنان و مردان مجرد عمومی و علنی نبودو همواره سرکوب و سرزنش میشد " اما قابل مهار نیز نبود و همواره اتفاق می افتاد و برخی نیز به ساختن مشروب های دست سازو تهیه مشروب از رانندگان و کارگران و شهروندان عراقی روی آورده بودند. و کار و تلاش و فعالیت های نظامی عملا به تعطیلی کشیده میشد و در مواردی حتی برای حفاظت و نگهبانی از اطراف پادگان دچار مشکل میشدند. در همین دوران و در همین پادگان جلولا نمونه ها و اتفاقات مهم و متعددی افتاد که مسئولین و فرماندهان ناگزیر به اخراج و تسویه تعدادی از عوامل خود شدند.
  در این میان معامله پایاپای مسعود رجوی با مهدی ابریشمچی در طلاق مریم قجر عضدانلو از مهدی و ازدواجش با مسعود در مقابل تحویل بی امان  لعیا خیابانی خواهر موسی خیابانی که دختری 19  ساله بصورت امانت در دست مسعود رجوی بود به مهدی ابریشم چی بجای مریم خود بعنوان بزرگترین و اصلی ترین عامل اعتراض و تحریک جوانان و زنان و مردان مجرد و مرکز همه پیش لرزه ها را نباید از نظر دور داشت.
و در پی این همه پیشلرزه که نمونه های کوچکی از آن در این مطلب بیان گردید، بهم ریختگی تشکیلاتی، انحرافات و روابط غیر اخلاقی و واکنش های غیرتشکیلاتی تا حد اعتراض رسمی و علنی روز افزون موجب شد تا مسعود رجوی و سران تشکیلات مجاهدین به یک جراحی عظیم مبادرت نمایند که خود موجب زلزله بزرگ و مرکز صقل زلزله گردید و برای رفع و رجوع افکار داخل تشکیلات و منتقدین بیرونی خود بحران را تئوریزه نموده و آنر انقلاب ایدئولوژیک نام نهادند و همه را ناچار به طلاق اجباری نمودند اگرچه براساس خبر و اطلاعاتی که از داخل جلسه مسئولین رده اول تشکیلات به بیرون درز کرده،مسعود رجوی بصراحت اعلام میکند که: اگر تعداد خواهران داخل تشکیلات با برادران برابر بود و یا میتوانستم برای همه برادران زن بگیرم مطلقا انقلاب ایدئولوژیک برما حرام بود.
در مباحث بعدی خود زلزله و پس لرزه های آنرا بررسی خواهیم نمود..  
 

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا