پیام رجوى، محدودیت تمام عیار و سرکوب عریان

رجوى اخیرً به ساکنان نگونبخت اردوگاه لیبرتى پیام داده و باز هم با ترفند پوسیده گذشته و براى در اختیار گرفتن جسم و روح افراد و محدودیت هر چه بیشتر، بحث “برادر لمیده و مریض رو تخت آسایشگاه نداریم” را بعنوان وظیفه ایدئولوژى – تشکیلاتى، به خورد افراد در زنجیر داده و با این ترفند فضاى مناسبات را هرچه بیشتر محدود میکند و مدتى هم با نشست هاى جمعى و یکانى حول این بحث افراد را سرگرم و مشغول مینماید.

با شنیدن این خبر، یاد گذشته افتادم که خودم در تشکیلات جهنمى سازمان در قرارگاه بد نام اشرف بودم، آنموقع هم، همین بحث برادر لمیده و مریض و… نداریم، را بحث ایدئولوژى روز آورده بود. یاد دارم که زیر پوش این اهرم، محدودیتهاى زیادی به عنوان ضوابط در تشکیلات پیاده کردند و هر نوع اشعه پاسیو و کسالت ذهنى و جسمى را با این اهرم، سرکوب و نفر مربوطه را در نشست جمعى، بعنوان سوژه، چنان هجومى به آن میشد و چنان حرفهاى رکیک و بد و بیراه نثارش میشد که از جان خود سیر شده و اجباراً تسلیم خواست سران سازمان میکردند. زیرا هر کس در دام رجوى میافتاد، میدانست که اگر از خود مقاومتى در برابر خواست سران تشکیلات داشته باشد، حسابش با کرام الکاتبین خواهد بود و سربه نیست شدن را در تقدیر خود میدید، لذا مجبور بود تحمل کند و مؤقتا تن به خواسته تشکیلات بدهد.

خودم مشکل بیماری میگرن داشتم و از سردرد شدید رنج میبردم، آن هم بر اثر فشارهاى روحى و روانى که بر افراد تشکیلات تحمیل میشد، تازه عمل کرده بودم باید رعایت میکردم در دوره نقاهت اما در تشکیلات رجوى این رعایتها و حرفها وجود نداشت. یک روز صبح زود براى کار ساختمانى به سالن امجدیه که در حال ساختن بود، رفتم. بعلت سرماى شدید، سردرد عجیبى گرفتم که حتى قادر نبودم اطرافم را نگاه کنم و واقعاً تحمل ماندن و ادامه کار را نداشتم. به مسئولم مراجعه کردم و مشکلم را گفتم و خودش هم از وضعیتم فهمیده بود که مشکل دارم، لذا به من گفت برو امداد هر چه دکتر تجویز کرد همان را انجام بده، من هم رفتم پیش دکتر، آمپول مسکّن زِد و گفت، برو چند ساعتى استراحت کن، خوب میشوی.

وقتى برگشتم مقر، نفرات از کار برگشته و براى نهار به سالن میرفتند، من هم طبق تجویز پزشک، رفتم استراحت. هنوز خوابم نبرده بود و سرم همچنان درد میکرد که مسئولم آمد و گفت، بلند شو برو عملیات جارى، به مسئولم گفتم، سردردم هنوز خوب نشده، دکتر گفت باید چند ساعت استراحت کنم، مسئولم سرم داد زد و گفت، دکتر غلط کرده که به تو چنین تجویزى کرده، مگر عملیات جارى مرز سرخ نیست، اگر در حال مردن هم باشید باید جسدت را به عملیات جارى برسانید، مگر بحث برادر را نگرفتى که اخیراً گفته، برادر لمیده و استراحت رو تخت آسایشگاه نداریم! بالاجبار و با زور این اهرم با کمک مسئولم به عملیات جارى رفتم، اما چند دقیقه اى دیر رسیدم. از همان ابتدا، مسئول نشست خانم x خطاب به جمع گفت، میبینید که چگونه برادر بحث هاى تاپى براى ما میآورد، نمونه بحث برادر آینه!؟ لمیده در آسایشگاه را ببینید!؟ بعد هى در دلتون سر این بحث تقابل نکنید؟

سپس شروع کرد به بد و بیراه گفتن به من و آنچه که لیاقت خودش و رهبرش بود را به من گفت. اصلاً مجال نمیداد حرفى بزنم، واقعاً در چند دقیقه چنان سردردم زیاد شد که دیگر فشار بد و بیراه گفتنها برایم مهم نبود، فقط سردرد بود و ترحمى هم در کار نبود. بعد از او، نوبت به جمع رسید و تا چهار ساعت متوالى همین شکل داد و بیداد بود که رو سر من صورت میگرفت، انهم بخاطر چند دقیقه دیر حاضر شدن سر نشست عملیات جارى که موجه بود، ولى بحث رهبرى را نادیده گرفته بودم. البته با ذهن آنها چون من چنین قصدى نداشتم و فقط بخاطر کسالت و سردرد شدید و با تجویز دکترى که خودشون سنگش را به سینه میزدند و در خدمت دستگاه سرکوب و خفقان خودشان است. اما هر منطقى در برابر بحث رهبرى، محکوم به کنار گذاشتن است و فقط خط رهبرى به هر قیمّت در تشکیلات باید پیاده شود و لا غیر.

این داستان به آن نشست تمام نشد و برایم تکلیف کردند که باید پروژه بنویسم که چرا با بحث برادر و عملیات جارى، تنظیم درستى نکردم و به اپورتونسیت در تشکیلات تبدیل شدم.

من هم چون میدانستم که دست از سرم بر نمیدارند، یک سرى چرندیاتى که به آنها اعتقادى نداشتم، براى رفع تکلیف نوشتم و در نشست بعدى تعهد دادم تا دست از سرم بردارند.

اما الان به رجوى و مجریهاى بى چون و چراى او میگویم، اى تف بر شما و آنچه که بعنوان بحث ایدئولوژى – تشکیلاتى، به خورد افراد میدهید و آنها را هرچه بیشتر برده و اسیر خود میکنید. شما که میگوئید، لمیده و بیمار رو تخت آسایشگاه نداریم، آیا به افکار بیرون از خود جوابى دارید که اگر مریض رو تخت خودش استراحت نکند، پس کجا باید بسترى شود و آرامش داشته باشد، بیمارستان یا قبرستان و… ندارید که جوابگوى بسترى شدن افراد بیمار باشد و افراد بیمار، آنجا بسترى شوند. پس این بیچاره هاى نگونبخت، با هزار و یک درد که هر کدام واقعا دچار بیماریهاى زیادى هستند، چه خاکى بر سر خود کنند. شما که دم از حقوق انسانها میزنید و به قول خودتان، براى جان انسانها اهمیت قائل هستید، این چه چرندیاتى است که دوباره روى اسیران لیبرتى پیاده میکنید؟

عبرت بگیرید و از فشار آوردن بیش از این روى نفرات دست بردارید که این آتش زیر خاکستر، سر برون خواهد آورد و بر خاک سیاه تان خواهد نشاند. حال از ما گفتن، از شما نشنیدن.

عبدالکریم ابراهیمی

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا