درخواست مضحک سلاح برای میلیشیای کهن سال!

یکی از توهماتی که شخص رجوی در طی دوران جنگ ایران و عراق داشت و به نیروهایش القا می کرد این بود که خودش را خیلی تعیین کننده  در وضعیت جنگ بین ایران وعراق می دانست. درصورتیکه تنها یک برگ بازی در دست صدام بود و صدام هم فقط تا همین اندازه که از او به عنوان یک برگ بازی استفاده کند به او پر و بال می داد. وقایع بعدی که در طی استفاده از آنان نشان داد معلوم بود که واقعا هیچ حسابی روی آنان به لحاظ نظامی باز نکرده بود و خود صدام از هرکس بیشتر به ناتوانی ارتش خودساخته رجوی آگاه بود.
مثلا در کلیه عملیاتهایی که توسط سازمان در دوران جنگ انجام می شد قبل از هر عملیاتی منطقه به شدت توسط توپخانه های ارتش عراق آتشباری می شد به طوری که خود رجوی در یکی از نشست ها اذعان کرد که قبل از عملیات موسوم به چلچراغ برای هر متر مربع در منطقه عملیاتی چهار گلوله توپخانه ای شلیک شده و این حجم آتش دیگر آثاری از حیات باقی نمی گذاشت و بعد تصرف منطقه ای با این حجم آتشباری کارسختی نبود.
حتی در عملیات موسوم به فروغ (مرصاد) هم آتشباری به حدی بود که تا سرپل ذهاب آثاری از حیات باقی نمانده بود که جلوی ورود نیرویی را بگیرد.
خلاصه اگر بخواهم باز وارد جزئیات هرکدام از عملیاتهایی که به اسم سازمان انجام شد اشاره کنم مطالب جداگانه ای را می طلبد و از بحثی که می خواهم به آن بپردازم دور می شوم. بنا براین به همین نکات اکتفا می کنم و به موضوع اصلی می پردازم.
بعد از شکست عملیات موسوم به فروغ (مرصاد)و بعد از اینکه رجوی همه ی کاسه و کوزه ی شکست را بر سر نیروها یش شکست اینبار مدعی شد که با مرگ رهبری ایران فرصت دیگری خواهد بود که بتواند دوباره به ایران لشگرکشی کند و همه نشست ها را حول این محور با وعده و وعیدهای توخالی به نیروها، باز آنان را سر کار گذاشت. خلاصه یک سالی گذشت تا موعد مقرر فرا رسید و در سال 68 رهبری ایران دارفانی را وداع گفت. همان روز اعلام آماده باش شد و مانند آمادگی برای عملیات فروغ (مرصاد) به مدت ده شبانه روز مهمات و سلاح آماده کردیم بطوریکه شبانه روز و بصورت شیفتی ما مشغول آماده کردن تجهیزات شدیم و طوری القا شد که مثل عملیات فروغ آماده رفتن به ایران شدیم.
بعد از ده روز رجوی نشستی برگزار کرد و گفت صاحبخانه یعنی صدام گفته که شرایط بین المللی و منطقه ای به ما اجازه نمی دهد که بتوانیم مرزها را باز بگذاریم که شما بتوانید وارد خاک ایران شوید.البته صدام خوب می دانست که ارتش خود ساخته رجوی به قول ترک ها هیچ پحنی نیست که بتواند حتی تا لب مرزهای ایران هم برود  و شرایط عملیات فروغ با توجه به شرایط درگیری شدید در مرزهای دیگر بود که ارتش رجوی توانست به خاک ایران نفوذ کند والا اگر صرفا ارتش رجوی بود که یک کیلومتر هم نمی توانست وارد خاک ایران شود.
این گذشت و سالهای بعد هم با انواع ترفند ها رجوی نیروها را به ماندن در عراق و اینکه یک سال دیگر تا سرنگونی فاصله داریم تشویق و تهدید می کرد.
یک سال با آمدن نیروهای تازه وارد ازاردوگاه های عراق،یک سال با مانورهای توخالی، یک سال با جنگ با کردها و شیعیان عراق، یک سال با بند (الف) که جدایی و طلاق نفرات را درپی داشت، یک سال با تجهیزاتی که صدام هدیه داده بود، یک سال با آموزش و مانور همین تجهیزات، یک سال با تعمیر این تجهیزات، یک سال با دپوی این تجهیزات، یک سال با جذب نیروها از داخل کشور،یک سال با عملیاتهایی در داخل کشورتحت عنوان راهگشایی و ترور افراد در داخل کشور، یک سال دوباره باز از دپو خارج کردن تجهیزات، یک سال با بازبینی بند های انقلاب به اصطلاح ایدئولوژیکی، یک سال بارفتن مریم به خارج از کشور و یک سال با آمدن مریم از خارج از کشور و…
خلاصه این آلت دست صدام هرسال برای نیروها بهانه ای می تراشید و آنها را سرکار می گذاشت و درهمه کارها هم مدعی بود با کارهایی که می کنیم رژیم همان سال سرنگون می شود. واقعا سرکار گذاشتن آدمها هم حد وحصری دارد
ولی این رجوی ها آنقدر در حماقت نیروهای تحت امرخود تسلط داشتند که هرچیزی را به آنان حقنه می کردند و آنها را سرکار می گذاشتند.
مثلا شما حساب کنید ایران 195/648/1کیلومتر وسعت دارد با 150 تا 160 شهربزرگ که شاید آمار کشته های تصادف در این کشور به اندازه یک عملیات در دوران جنگ است. حالا این آقا (رجوی) مدعی می شد که مثلا اگر یک خمپاره به فلان پادگان درفلان منطقه ایران اصابت کند رژیم ایران سرنگون می شود  و همه نیروها را بسیج این موضوع می کرد حالا ممکن بود یک سرباز که برای گذراندن خدمت سربازی در یکی از این پادگانها بود هم مجروح یا کشته شود که از آن به عنوان از بین بردن سرانگشت های رژیم یاد می شد.
خلاصه رجوی و رجوی ها ید طولایی در سرکار گذاشتن نیروهای تحت امرخود داشته و دارند. البته آن موقع که این مطرح بود سنین افراد تحت امردرحدود بین سی تا چهل سال بود و به قبل از سال 80 برمی گشت. الان من خودم 50 سال سن دارم و آن موقع جز نیروهای جوان سازمان به شمار می رفتم ولی حالا با کلی مشکلات جسمی به جامانده از فشارکاردر آن دوران دست و پنجه نرم می کنم  ولی تا آنجا که به یاد دارم حدود 80 تا 90 درصد افراد سازمان در آن زمان بیش از 5 تا 10 سال از من بزرگتر بودند و به طبع حالا سن آنها 60 تا 65سال مینیمم خواهد بود. راستش این مطلب را برای این نوشتم که چندی پیش در خبری شنیدم که نیروهای سازمان در لیبرتی درخواست سلاح کرده اند تا بتوانند از خودشان دفاع کنند. اول خنده ام گرفت که نکند این بار باز رجوی قصد دارد با این ترفند دوباره سر این بیچاره ها را شیره بمالد. اما اینبار این مسئله به ذهنم آمد که با این سن و سالی که من از آنان به یاد دارم اکثر آن نفرات شبها باید از عوارض ناشی از سنین بالا در رنج و عذاب باشند و حتی شاید احتیاج به وسایلی برای راحت تر خوابیدن شبانه در اختیارشان گذاشت. بالاخره انسان همین است و در سنین بالا احتیاج به مراقبت ویژه دارد حالا سلاح را می خواهند چکارکنند خدا می داند…!! این هم دیگر از تبعات این دنیای ماست آنجا (لیبرتی) اکنون شبیه آسایشگاه سالمندان می باشد تا اردوگاه لیبرتی و من از مسئولان سازمان ملل درخواست می کنم فکری به حال افراد سالخورده که در آنجا مستقر هستند بکند و حد اقل این امکانات را برایشان فراهم سازد و داروهای مورد نیاز آنان را در این ایام سالخوردگی فراهم سازد.
البته آقای رجوی همیشه مدعی بود که سن سال درمبارزه هیچ نقشی ندارد و بارها مثال سلمان فارسی را دریکی از جنگ ها باخوارج مطرح می کرد که وقتی واردمیدان جنگ می شد ابروهایش را که از شدت کهولت سن روی چشمانش می پوشاند را با یک دستمال می بست و وارد کارزار می شد.حالا هم شاید آقای رجوی بخاطر کهولت سن و ریختن ابروهایش در جلوی چشمش دستمال گیرش نیامده و خلاصه راه را گم کرده و ازسال 82 تا حالا گم شده آخه آقای رجوی کسی نبود که صحنه را ترک کند. چه در سال 60 در ایران وقتی به اصطلاح عاشورای مجاهدین شکل گرفت و موسی و اشرف در درگیری کشته شدند آقای رجوی تا آخرین لحظه با آنان بود و بعد از درپشتی ساختمان یواشکی فرارکرد (یا راه نجاتی پیدا کرد) این را یک روز خودشان مطرح کردند و به اصطلاح عام ازدهنشان دررفت.هرچند که یک سال قبل ایران را ترک کرده بود ولی باز خوشان را رساندند و دوباره در رفتند. راستی نمی دانم چرا رهبرانی که ادعای سرلوحه قراردادن عاشورا را دارند هیچ وقت نبوده که مثل امام حسین تا آخرین لحظه با نیروهایشان بمانند و فقط 72 تن همیشه از آنان باقی مانده واصل کاری هیچ وقت در بین آنان نبوده. آیا اگر امام حسین درآن صحنه شهید نمی شد اسمی از عاشورا باقی می ماند؟ این راباید این رهبران توضیح بدهند.
خلاصه آقای رجوی در این مسائل هیچ کم نگذاشته و همسر وفرزندش هم در همین عاشورای مجاهدین بودند.

ولی خودمانیم آقای رجوی دیگر بجانیست که شما مدعی خون اشرف بشوید چون خوب می دانید بعد از اشرف شما فیروزه خانم و بعد مریم خانم و بعد فهیمه و بعد اعضای شورای رهبری و… به عقد و نکاح خودتان در آوردید و کسی نبودید که پای خون اشرف بمانید. البته من نمی خواهم راجع به مسائل خصوصیتان چیزی بگویم ولی خوب از زنانی که با شما از نزدیک برخوردهایی داشتند چیزهایی نقل کردند. ولی ما چیزی که از بیرون می دیدیم بعد از اینکه فیروزه خانم حاضر نشد همراه شما به عراق بیاید بلاخره باید کسی را جایگزین او می کردید و چه بهتر که خانم زیبا رویی مثل مریم جایگزین او شود. بلاخره همانطور که خودتان می گفتید رهبر باید فکرش از همه جهات راحت باشد که بتواند مسائل انقلاب را پیش ببرد. اگر فکرش درگیر مسائل جنسی و غیره شود چطور مسائل انقلاب که همانا شیره مالیدن بر سرنیروها بود را پیش ببرد و حتی تا آنجا پیش رفتید که آیه ای از قرآن را هنگامیکه پیامبر همسر پسرخوانده ی خودش را پس از مرگ پسر خوانده به عقد خود در آورد و مردم معترض شدند که این آیه آمد که همه زنان به تو حلال می باشند را برای خودت جعل کردی و خود را جایگزین پیامبردر این امر نمودید و به این هم بسنده نکردید و از تک تک مردها بیعت گرفتید و که زنان خود را به تو حلال کنند.
یادت می آید که همیشه درنشست ها می گفتی هرکس در نشست های غسل هفتگی خصوصی ترین لحظات خود را در جمع که همانا رویاهای جنسی بود مطرح کند در حقیقت شیرجه زده و خود را به حوض کوثر انداخته. حالا من بیچاره باید به جای تو شیرجه بزنم و این مطالب را بگویم تو که خودت هیچوقت شیرجه نزدی!
راستی اگر جای مریم خانم کسی به شباهت مرحومه بطول رجایی بود آیا اصلا انقلاب ایدوئولوژیک شکل می گرفت تازه بعد هم متوجه شدیم که بعداز خانم مریم تنها خانم هایی زیبا رو و در حد واندازه فهیمه اروانی فقط می توانند انقلاب کنند و بعد که دیدید دارد گندش بالا می آید نسرین یا همان مهوش سپهری را بعنوان اسوه و نمونه مطرح نمودید.
البته من خواستم زیاد وارد مسائل خصوصی شما نشوم  ولی خوب همانطور که شما آن سالها ما را مجبور می کردید مسائل خصوصی خودمان را مطرح کنیم حالا ما هم داریم راجع به این ها صحبت می کنیم بلاخره چیزی که عوض دارد گله ندارد.
در آن دوران هم آقا مهدی که زن زیبارویی را از دست داده بود بلافاصله خواهر کوچکتر مرحوم موسی خیابانی را که به راحتی می توانم بگویم هم سن و سال دختر مهدی ابریشم چی بودبه عقدش در آوردید که داد و بیداد راه نیندازد. این را که خود آقا مهدی دریکی از نشست ها مطرح کرد ودیگر نمی توانید منکرش شوید و ایشان گفتند در حقیقت من چیزی از دست ندادم که اینقدر مورد توجه قرار بگیرم بلکه بهترش نصیبم شد.
خلاصه یک عمر حرمسرا درست کردی و با این حرمسرا یک عده پیر وجوان را حسابی سرکار گذاشتی و آخر سرهم فلنگ را بستی و فرار را برقرارترجیح دادی باز ببخشی هجرت تاریخ ساز انجام دادی که ما نمی دانیم کجا هستی.
ببین ما خواستیم دوخط راجع به کهولت سن افراد بنویسیم ولی آنقدر حرف ناگفته جمع شده که ناخواسته مجبوریم سری به گذشته بزنیم.حرفهایی که هیچ کس تا حالا گوش نکرده و در لابلای نوشته ها ذره ذره بیرون می زند.

خلاصه الان هم فکرنکنم آقای رجوی در این مورد کم بیاورد و حتما داستان لنین در انقلاب شوروی را به میان کشیده که لنین سالهادر آلمان به صورت مخفی رهبری انقلاب را پیش برده.در این موارد مطمئنم که هیچ کم نمی آورد.البته اگر شرایط و مصالح خوب پیش برود و آقای رجوی دستمالی گیرش بیاید و ابروهایش را ببندد و چشمهایش باز شود حتما برای این مسائل پاسخگو خواهد بود. ولی حالا خودمانیم مسعود بعد از این همه بکش بکش و هارت و پورت اگر شرایطی پیش بیاید که بتوانی دوباره میکروفن دست بگیری چطوری پاسخگوی این همه سال مخفی شدنت و فرارهایت را به نیروهایت می دهی.فکر کنم آن موقع سنگ پای قزوین که الان کمی گران شده را مجانی درخانه ها ببرند چون دیگر ارزشی در مقابل روی مبارک شما برایش باقی نمی ماند.

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا