اوج دموکراسی فرقه ای مجاهدین

درگذشته ذهن ما اینگونه بود که واژه عملیات را صرفأ درجنگ دو ارتش و نیروی نظامی و واژه انقلاب را در عوض نمودن رژیم ها می دیدیم و در آن چارچوب به آنها نگاه می کردیم.
اما بعدها انقلاب فرهنگی-اقتصادی-ایدئولوژیکی و…و عملیاتها هم عملیات بانکی-اقتصادی و درفرقه ها هم عملیات مهندسی دیدیم و به شکل و محتوای آنها هم پی بردیم (شکنجه افرادخودی تحت عنوان عملیات مهندسی برای مظلوم نمایی علیه رژیم)
اکنون به جزئیات نمونه ای از عملیاتهای تشکیلاتی در فرقه مجاهدین رجوی می پردازیم.
حدودأ سالهای 74یا 75 بود که سازمان مجاهدین از فاز عملیاتهایی بنام راهگشایی (عملیات علیه سربازان مرزی) شکست خورده و به داخل پادگانها و اسارتگاه اشرف بازگشته بود و به مرور سر تناقضات افراد باز می شد و نمونه هایی از تقابلات در مقابل استراتژی شکست خورده رجوی بارز گشت.
یک شب طبق معمول بعد از سپری کردن روزی پرکار و خسته از طی نمودن انبوهی پوشال کاری به سالن غذا خوری برای صرف شام رفتیم.
بعد از حدود یک ربع از شروع صرف شام یکی از زنان شورای رهبری حاضردر مرکز مربوطه (مرکزیامحور5واقع در یو احمد واقف)پشت میکروفن رفت و از قسمت فرهنگی محل پخش سیمای تکراری گفت بچه ها بیرون نروید و بعد از شام در سالن بمانید.
شام تمام شد و هریگان قسمتی از کار جمع آوری شام را انجام دادند و سالن که مرتب شد هر یگان در گوشه ای از سالن حول فرمانده یگان خود تجمع کرده بودند و منتظر خبری بودند.
یگان ما یگان 52 بود به فرماندهی زنی بنام گوهر صالحی (ازاروپا آمده بود) او گفت بچه ها امشب عملیات دارید و باید ثابت کنید که این همه سال به رهبری و خواهر مریم هی می گویید حاضر حاضر و هی می گویید حاضرید برای شهادت و عملیات انتحاری – امشب همان انتخاب هر فرد از شماست.
یک دفعه فرمانده یگان به هم ریخت و با پرخاشگری به جمع گفت ای بی شرف های بی عرضه اصلا هیچکدام از شماها سرسوزنی غیرت و شرف ندارید و بی تفاوت از کنار حق خوری ها و خیانت ها به خواهر مریم آگاهانه می گذرید و یا اینقدر خنگ شده اید که مرز بین خودی و دشمن را نمی فهمید ای خاک بر سر همه شما.
یکی از بچه ها از او پرسید چه شده مگر قرار نبود برویم عملیات؟ حالا دشمن کجاست؟ و عملیات در کجا و کدام منطقه است؟ فرمانده یگان گفت دشمن در اتاق بستری مجموعه امداد لنگر انداخته و به ریش همه شما می خندد و درحال ضدیت با دنیا و انقلاب مریم است.
همه بچه ها به هم نگاه کردند و تازه فهمیدیم که عملیات در مرز و جای دیگری نیست عملیات همان  هم رزم کشی و یاسرکوب جمعی علیه فرد مسئله دار است که به دلیل مسئله داری خود را به تمارض زده و از تنها گزینه ته خط هر مسئله دار استفاده کرده و خود را به مریضی زده و در اتاق بستری امداد به سرمیبرد.
تازه من فهمیدم که همین دشمن مستقر در درون فرقه همانی است که من برایش شام برده ام " شاپورعبادی" نامبرده جنوبی بود و حدودأ تا آنزمان 10 سالی بود که در تشکیلات تحت هژمونی رجوی عمر تلف کرده بود.درمرکز مربوطه هیچ کس حتی فرماندهان و رده های بالای تشکیلات جرأت نگاه کردن به چشمان او را نداشتند تا چه رسد به اینکه با وی برخورد تشکیلاتی کنند. لذا آن شب فرماندهان می دانستند که کم می آوردند لذا به همه افراد گفتند اگر شما دشمن را در عملیات ببینید نمی روید اول با او مواجهه نزدیک شوید و به چشمانش نگاه کنید و سپس تصمیم بگیرید که چگونه او را بزنید.
بعضا ممکن است یک آدم 30 کیلویی مریض درجنگ پشت سلاح برود و ده ها نفرگردن کلفت را به رگبار ببندد درصورتیکه اگر اول بدون سلاح به چشمان بعضی از آنها نگاه کند ممکن است جرأت جنگیدن با آنها را نداشته باشد و حتی شاید از اسلحه اش هم نتواند استفاده کند و در اثر همان ترس که از نگاه کردن به چشم حریفش جا بزند.
این زمینه چینی برای این بود که همه از شاپور(سوژه آن شب) می ترسیدند را به وادی ای ببرند که در ورود به اتاق بستری بدون مقدمه بر سر وی بریزند و تعادل او را بشکنند.
این توجیهات تاکتیک ها و نکات فنی دیگری هم داشت یک تیم را هم با نقاب به داخل هجمه فرستادند تا با نقاب و بطور ضربتی چند نفری برسرسوژه بریزند و گفته شد وقتی چند نفرهمزمان و با نقاب حمله کنید ترستان می ریزد و موفق می شوید.
خلاصه هرلحظه به ساعت و دقیقه سین نزدیکترمی شد اما هنوز کمتر کسی می دانست سوژه کیست. از گروه گروه به یک جمع در آمدند و فرمانده مرکززنی بودبه نام زرین که اکنون جزآن هفت نفری است که سازمان احتمالا یا سربه نیست ویا مخفی کرده است و به اسم گروگان جو سازی می کند بود.
یک دفعه عده ای از فالانژهای چشم و گوش بسته و شستشوی مغزی داده شده ها افسار پاره کردند و از محل فیافی (سالن غذاخوری سوله ای) به سمت اتاق بستری امدادجنب قلعه لشگر15 رم کردند. به دنبال آن مابقی اعضای مرکزمربوطه هم به مجموعه امداد رفتند و پیشاپیش یکی از اتاق های مجموعه به اتاق عملیات تبدیل شده بود و چند زن از سران فرقه به عنوان کنترل عملیات در آن مستقر شده بودند و ظاهرأ از طریق دوربین مدار بسته از چند و چون عملیات باخبرشده و رهنمودهای ضد انسانی را منتقل می کردند.
سوژه در جواب تمامی تهاجمات و فحاشی ها و بی حرمتی هایی که به دستور مستقیم مریم رجوی باب شده بود سکوت کرد و چون می دانست اگر یک کلمه حرف بزند بایستی تا آخرش برود. از ساعت 8 شب تا 2 بعد ازنیمه شب آن جمع با تف لعنت و فحاشی و حرفهای رکیک به سوژه حمله ور می شدند اما سوژه سکوت کرده بودو مدام پارچه ای را روی صورت خود می انداخت تا بتواند خود را کنترل نماید و یا اگر اشکی از چشمش آمد از فالانژهای هیچ نفهم رجوی مخفی بماند.
شخصأ شاهد بودم که جوخه هایی که به آنهانقاب داده بودند تا سوژه را کتک کاری کنند بارها بر سر وی فرود آمدند و او را با مشت و لگد می زدند اما سوژه به خاطر حفظ فضایی که به لحاظ شخصیتی در مقابل فرقه ای ها داشت واکنشی نشان نداد.
یک دفعه از اتاق عملیات مستقر در اسامی تعدادی را خواستند منجمله خود من (عباس) که چرا موضع نمی گیرید و حتمأ بایستی به وی (سوژه) فحاشی کنید و اورا بزنید تا پل های محفل تان با وی بشکند و خراب شود و گرنه ما می فهمیم و به ما ثابت می شود که با رژیم هم پل دارید و درصحنه هم نخواهید جنگید.
به هرحال ما چند نفر را هم طبق یک برنامه ازپیش طراحی شده با سوژه بر زدند و زیر ضرب بردند و ازفرصت بدست آمده استفاده کردند و شروع به فحاشی و حرفهای رکیک به ما کردند.
در همین موقع وقتی تعداد سوژه از یک نفر به چند نفرتبدیل شد قضیه عملیات جدی ترشد و افسران عملیات و اطلاعات و تنی چند از زنان شورای رهبری فرقه هم در همان ساعت 3 نیمه شب به میدان آمدند و مارا زیر ضرب بردند و وقتی دیدند کارخوب پیش نمی رود مارک ها و تهمت های دزدی سلاح و نارنجک و تحرکات مشکوک درراستای خرابکاری در تشکیلات و مثل همیشه قصه جان رهبر مقاومت و این کشکیات را به میدان آوردند تا ماها جا بخوریم و تسلیم شویم. علی الحال در ته خط وقتی دیدند سوژه اصلی و بقیه مرتبطین با وی تسلیم نمی شوند همان کاری را کردند که خوارج درجنگ با امام علی کردند و
قرآن ها را برسر نیزه کردند.
سران فرقه عکسی از مسعود و مریم آوردند و گفتند شماها بخصوص سوژه اصلی (آقای شاپورعبادی) اگر عکس را ببوسند به مثابه همه چیز است و او را خواهند بخشید. که تقابل سوژه اصلی در این خصوص و پس زدن عکس با دست مجددأ بلوایی به پا کرد و قیل و قال و افسار پاره کردن فرقه ای ها شروع شد و این سیکل و داستان بی پایان تا چند شب ادامه داشت و به هیچ نتیجه ای نمی رسید.
عملیات شکست خورد و فرماندهی عملیات با ترفندی دیگر پایان عملیات را اعلام و ادامه محاکمه را به وقتی دیگر انداخت و متاسفانه هم سوژه اصلی و هم ما چند نفرمرتبط با قضیه ایزوله و از ورود به جمع حتی برای غذا خوردن محروم و حبس آسایشگاهی شدیم  و کارهای تحقیر آمیز را به این تعداد محول و مثل برده با ما رفتار می کردند.
اما نکته جالب این است که به رجوی و رجوی ها بگویم که اکنون اسم بیاورم که از آن تعدادی که برسر ما فرود آوردید تعداد زیادی از فرقه فرارکرده و جان سالم به دربرده اند و خیلی از آنها با تلفن و و یا بعضأ در مواجه حضوری بابت حوادث آن شب از ما طلب حلالیت کرده اند و مطمئن باشید آقای رجوی اگر به همه آنها (اسیران لیبرتی) راه بدهید و از آن اسارتگاه بیرون آیند همین کار را خواهند کرد.واقعأ جمله "اسیر درزنجیردروغ" خیلی واقعی به کاررفته برای تشکیلات فرقه رجوی است.
عباس
 

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا