از یادادشت های سیروس غضنفری عضو سابق ارتش رهائی بخش – قسمت سوم

اعمال ننگین مسعود رجوی هرگز ازخاطرم نمیرود!
بستری شدن در بیمارستان صدام –  اسدی
روز 11فروردین 1370بود که یگان ما دراطراف شهر جلولا درکوه های آغداق مستقر شده بود واهالی آن منطقه را ترک،عرب وکرد تشکیل می دهد. ما درطول روز تمام رفت وآمد ها را زیر نظر داشتیم وبه تمامی اهالی آن منطقه مزدور می گفتیم واین کلمه را به ما یاد داده بودند که این اهالی همیشه پاسدارهستند!
 شب ساعت 30/23 بود که ما سه نفر که باهم به عنوان دیدبان در یک تپه مستقر شده بودیم دیدیم که رفت وآمد درقسمت شرقی استقرار ما بیشتر شده است بعداز چند دقیقه که  جریان را گزارش کردیم جای من را با سیاوش عوض کردند که ایشان آموزش توپ خانه را دیده است با آمدن سیاوش به جای من، برای استراحت به محل استقرار رفتم، تازه شروع کرده بودم به خوردن شام یک مرتبه درگیری شروع شد که درآن درگیری درهمان لحظه اول، نفرات دیدبان که من هم ساعتی قبل با آنها بودم کشته می شوند ومن هم حدود ساعت 30/01 با اصابت تیر از ناحیه پای راست مجروح شدم شرایط طوری بود که برای رسیدگی به زخمی ها کسی نبود وما را درداخل یک نفربر گذاشتند ویگان از آن محل عقب نشینی کرد حدود ساعت 6 بود من با دیگر زخمی ها به یک پادگان درشهر جلولا منتقل شدم ودرآنجا بعداز رسیدگی اولیه با هلی کوپتر ما را به بیمارستان بغداد انتقال دادند ودر آنجا من به همراه دیگر نفرات بستری شدم طبق معمول سازمان بدلیل اینکه روی نفرات کنترل کامل داشته باشد درهمان بیمارستان هم یک محل مخصوص برای مجروحین سازمان اختصاص داده بود و سعی داشتند نفرات را درآن بیمارستان نگه ندارند وبرای ادامه درمان به بیماستان خودشان که از زمان عملیات فروغ تاسیس کرده بودند ببرند ونام آن بیمارستان طباطبایی بود.
سازمان در آن منطقه تمام آپارتمان ها را خریده ویا اجاره کرده بود به همین خاطر آن منطقه توسط دولت حفاظت شده بود.
من درآن جا بدلیل زخم پا حدود 6 ماه بستری شدم وشرایط طوری شده بود که ما درهمان محل احساس کردیم که اگر به قرارگاه برویم دیگر راه بیرون رفت نداریم  هم اتاقی من فردی به نام فرهاد بود که ایشان بعداز مدتی یک پایش را قطع کردند وایشان برای من گفت که بچه ها دراشرف زیر فشار هستند و دوستم گفته است اگر امکان دارد از همین بیمارستان اعلام جدایی کن وایشان هم این مسئله را با من درمیان گذاشت و او به خاطر قطع پای دیگر کارش تمام شده بود ومی باید برای حفظ آن تلاش می کرد اما من بدلیل ورم پا که عمل هم نشده بود می باید منتظر می ماندم تا  مشکل پایم را حل وفصل نمایم به همین خاطر من با او همراهی نکردم وایشان رفت ومن بعداز عمل پا از بغداد به اشرف منتقل شدم که بعداز آن دیگر از اشرف خارج شدن یک داستان افسانه ای شد، مثل عبور از یک هفت خان که برای خیلی ها این سخت بود از زندانی شدن درمقر خود تا تحویل به دولت عراق وزندان ابوغریب.
اگرچه در آن زمان من به خاطر مجروحی پا نتوانستم جدا شوم و همان باعث شد 17سال از عمرم در آن قرارگاه سپری شود ولی در همان موقع برای من و خیلی هاروشن شد که سازمان خط مزدوری را پیش گرفته است.
 در آن زمان حدود 2هزار نفر جدا شدند و بعد از آن جدا شده ها هرگز به خارج نرفتند تا اینکه صدام سرنگون شد وبه همین خاطر بعضی جنایات فراموش شد و یا طوری وانمود کردند که مردم عراق هم جزئی از رژیم است یعنی آنقدر اعتماد را سلب کرده بودند که کسی نمیتوانست فرار کندویا خودش را تسلیم آنها نماید اگر چه درپیام های رهبر سازمان می آمد که شما با خون خودتان وکشتن دیگران (مزدوران) ارتش آزادی بخش را درعراق بیمه کردید که من وامثال من بعد ها متوجه شدیم که با کشتن کردها، رجوی در نزد صدام خودشیرینی می کرد تا به بهای این  مزدروی تمام عیار خود، کاخ های افسانه ای بسازد وما را تبدیل به برده هایی  کرد تا نتوانیم برای خود اراده داشته باشیم!
اما سئوال این است که انسان برای چه زنده است؟ برای بیمه کردن رجوی در نزد ارباب خود و ایجاد  حرمسرایی آنچنانی؟
ما وشما ها الان، این واقعیت را با  دیدن وشنیدن خاطرات قربانیان متوجه می شویم  و پی میبریم که  نفرات دراین فرقه یک قربانی هستند.

بستری شدن دراشرف:
من بعداز اینکه پایم عمل جراحی شد برای ادامه درمان که بیمارستان اشرف مناسب تر تشخیص داده شد، ما را به قرارگاه آوردند که متوجه شدیم در قرارگاه یک سری درنشست ها حضور دارند و من هم که با بچه های دیگر در آن بیمارستان بودند و هم لایه بودیم،  دریک اتاق به نوارهای مسعود که درباره انقلاب بود پخش می کردند، گوش میدادیم تا حضورذهنی برای نشست ها داشته باشیم.
 مسعود رجوی از انقلاب 64 تا عملیات های مرزی را قسمت به قسمت  تشریح میکرد و دروسط  پخش هر نوار برای ما یک آنتراک می دادند تا این که به نوار های تنگه  وتوحید رسیدیم در این قسمت، مسئول مربوطه ازما گزارش می خواست!
 ما باید هر روز دریافت خود مان را از نوار سخنرانی مسعود رجوی به مسئول مربوطه منتقل میکردیم تا اینکه به من گفته شد که می توانم از بیماستان مرخص شده ودر یگان های خودم انجام وظیفه کنم ومن آن روز به قرارگاه خودمان آمدم که دیدم همه درنشست می باشد.
بدین ترتیب من هم وارد نشست های مریم شدم…
ادامه دارد

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا