گفتگویی دوستانه با آقای فواد بصری، مسئول دفتر انجمن استان مرکزی

حسینی: با سلام خدمت دوست گرامی ام آقای بصری، و با تشکر از اینکه زمانی را برای صحبت با من در نظر گرفتید. لطفا بفرمایید چند سال است که از فرقه رجوی جداشده و به ایران آمده اید؟
آقای بصری: من هم خدمت شما سلام عرض می کنم و به شما خسته نباشید می گویم، 9 سال است که از فرقه رجوی جدا شده ام و به ایران بازگشته ام.

حسینی:  چه شد مسیرتان به طرف فرقه رجوی کشیده شد  و چه شد که از آنها جدا شدید؟
آقای بصری: بحث آن مفصل است فکر می کنم اگر روزها و ماه ها در این رابطه بحث کنم کم گفتم فقط می خواهم اشاره ای بکنم بحث را برای فرصت مناسبی واگذار می کنم.
دوران جنگ تحمیلی با وجود اینکه متاهل بودم به خدمت سربازی رفتم در جبهه مریوان خدمت می کردم سال 66 توسط باصطلاح ارتش آزادی و یا بهتر بگویم ارتش تحت امر صدام به اسارت در آمدم بعد از اسارت ما را به اردوگاهی بنام سردار منتقل کردند مسئول اردوگاه فردی بود بنام سید سادات دربندی (عادل) همان شکنجه گر معروف فرقه رجوی. بخشی از ساعات روز از ما بیگاری می کشیدند و بخش دیگر ساعات را برای ما نشست می گذاشتند و بحث های منفی در رابطه با جمهوری اسلامی می کردند به ما گفته می شد که اگر به ایران برگردید جمهوری اسلامی شما و خانواده هایتان را اعدام می کند چون تنتان به تن مجاهدین خورده است هدف از این بحث ها این بود که می خواستند اسیران را به سمت تشکیلات خود شان سمت و سو دهند. سید سادات دربندی در آن زمان چند بار با من نشست گذاشت وعده های زیادی به من داد از جمله می گفت اگر شما به ما بپیوندید آنهم برای 3 ماه، بعد از سه ماه شما را به خارج می فرستیم و اگر متاهل هستید ما در ایران افراد زیادی داریم بصورت پیک دنبال خانواده ات می فرستیم و آنها را به عراق منتقل می کنیم تا همراه شما با هم به خارج بروید. وقتی وارد تشکیلات آنها شدم مناسبات و تشکیلات را به عینه دیدم، مناسبات خشک و بی روح و تشکیلات کثیفی که داشتند تازه فهمیدم که عجب کلایی سرم رفته، چندین بار وعده هایی که عادل به من داده بود را پیگیری کردم با سرکوب و تهدید مواجه شدم. با گذشت زمان چندین بار درخواست جدا شدن از فرقه را دادم ولی هر بار که درخواستم را می دادم مرا تهدید می کردند و به من می گفتند اگر می خواهی از ما جدا شوی تو را تحویل عراق می دهیم و به دولت عراق می گوییم که این فرد جاسوس است و ما آن را دستگیر کردیم، و خودت هم خوب می دانی عراق تو را اعدام می کند پس بهتر است حرفی در رابطه با رفتن از مناسبات نزنی و هر چه ما می گوییم انجام بدهی به نفع توست، من هم در جواب به آنها می گفتم پس آن وعده هایی که به من دادید چی شد؟ و در جواب می گفتند:  ما هیچ وعده ای به تو ندادیم خودت آگاهانه مبارزه را انتخاب کردی. در یک شام جمعی سر میز غذا خوری سید سادات دربندی را دیدم به آن گفتم وعده هایی که به من دادی هیچ کدام عملی نشد بد جور سر من کلاه گذاشتی، از طرفی سرم کلاه گذاشتید و از طرفی مرا تهدید به مرگ می کنید! عادل جواب   داد: من هیچ وعده ای به تو ندادم!  رو در روری من داشت دروغ می گفت. با یک سری از دوستان هم محفلی ام این موضوع را مطرح کردم در جواب گفتند سر ما هم کلاه گذاشتند و ما را تهدید به مرگ کردند بهتر است حرفی نزنیم تا ببینیم با گذشت زمان چه اتفاقی می افتد. چندین سالی که در پادگان اشرف بودم خیلی مرا اذیت کردند مرا در پشتیبانی سازماندهی کردند به من گفتند که تو را نمی توانیم در یگانهای رزمی سازماندهی کنیم با وضعیت تشکیلاتی که داری فضای یگان را بهم می ریزی و همه را مسئله دار می کنی البته پشتیبانی برای من خیلی هم خوب شد جولانگاه خوبی برای محفل زدن بود می توانستم با دوستان بیشتری محفل بزنم. همیشه در نشست ها به من تاکید می کردند مواظب رفتارت باش اگر درست نشوی تو را به استخبارات عراق تحویل می دهیم و یا خودمان سر به نیست می کنیم. چندین بار مرا در اتاقک های پشت آشپزخانه زندانی کردند و چندین بار در اسکان زندانی شدم، می خواستند به نوعی مرا تنبیه کنند و کاری کنند که خودم را با تشکیلات منطبق کنم، ولی این آرزو را با خودشان به گور بردند.
(خلاصه می کنم) با شروع جنگ نیروهای ائتلاف و عراق در بیابانهای عراق پراکنده شدیم، و  مقر ما در منطقه ای بنام جبه داغ مستقر شد. به غیر از من همه افراد سلاحهای فردی داشتند سلاح مرا تحویل گرفتند. این موضوع را با زنی بنام فرزانه میدانشاهی که فرمانده مقر بود مطرح کردم، در جواب گفت خودت نمی دانی به چه دلیل سلاحت را تحویل گرفتیم! در پادگان اشرف سلاح نداشتی مناسبات ما را شب و روز شخم می زدی در این بیابان برهوت اگر سلاح داشته باشی همه ما را به رگبار می بندی، حرفی نداشتم به  آن بزنم حرفش کاملا درست بود. در جبه داغ دو بار می خواستند مرا سر به نیست کنند یکبار با خودروی جیب که راننده آن فردی بنام (حمید یوسفی) شکنجه گر فرقه رجوی بود و با صحنه سازی قصد داشت مرا زیر بگیرد (صحنه کاملا عمدی بود)  و بار دوم فردی بنام (مهدی عابد) که در موشک باران لیبرتی کشته شد مرا برای آب تنی در روستای نزدیک مقر برده بود که اگر 2 نفر از روستاییان نرسیده بودند مرا سر به نیست می کرد. با یکی از دوستان هم محفلی ام این موضوع را مطرح کردم گفت مواظب باش برای تو نقشه کشیدند که بطور اتفاقی تو را سر به نیست کنند دستورات این کار را مستقیم از فرزانه میدانشاهی می گیرند. چند هفته ای گذشت صدام سرنگون شد و طبق معمول رجوی پیام داد که با صاحبخانه جدید (منظور آمریکا) به توافق رسیدیم رجوی سلاحهای ریز و درشت که ناموسش بود را دو دستی تحویل آمریکایی ها داد. رجوی با شگرد و فریبکاری که داشت در پیام گفته بود من به آمریکاییها گفتم سلاح را تحویل می دهم در عوض صاحب سلاح را دارم و مهمتر از همه، ما انقلاب مریم را داریم و برای سرنگونی کافی است!!! حرومزاده تر از رجوی بعداز رجوی خود رجوی است. از این بابت کمی خیالم راحت شد که سر به نیست کردن من فعلا با شرایطی که پیش آمده موضوعیتی ندارد بعد از تحویل دهی سلاح مثل لشکر شکست خورده به پادگان اشرف باز گشتیم در پادگان اشرف همه بهم ریخته و متناقض بودیم، وضعیت خیلی بدی در بین افراد بود تشکیلات فرقه رجوی روز به روز زیر علامت سئوال می رفت همه به دنبال رجوی می گشتند بعد ها فهمیدیم که رجوی قبل از شروع جنگ دست مریم قجر و ستاد فرماندهی که از زنان تشکیل شده بود را گرفته بود و پا به فرار گذاشته بود. زنان شورای رهبری که از وضعیت افراد با خبر بودند نشست های تیغ و تیغ کشی را راه اندازی کردند انگار که هیچ اتفاقی در عراق رخ نداده بود طبق معمول سوژه نشست ها بودم و آنقدر شورای زنان رجوی عقب مانده بودند که در نشست می گفتند همین محفل های شما باعث شد که ما نتوانیم عملیات سرنگونی را انجام دهیم. حرف دیگری نداشتند بزنند کارها را سر ما خراب می کردند. یکی دو بار آمریکاییها با ما در پادگان اشرف مصاحبه داشتند آنهم بصورت انفرادی من حرفهای ناگفته چندین ساله را در مصاحبه به آمریکاییها رساندم و از آنها درخواست کردم که می خواهم به کشورهای خارجی پناهنده شوم. با تاسیس کمپ تیف توسط آمریکاییها که در ضلع شمالی پادگان اشرف قرار داشت بعد از مصاحبه ها خیلی از افراد به کمپ پناهنده شدند و خیلی ها اقدام به فرار کردند. در آن زمان تشکیلات فرقه رجوی بهم ریخته بود سران فرقه کنترلی بر افراد نداشتند و شاخ رجوی و سرانش شکسته شده بود زنان شورای فرقه رجوی نشست را با خنده شروع و با خنده نشست را به اتمام می رساندند. از تیغ و تیغ کشی در نشست ها خبری نبود. در نشست ها زنان شورای فرقه آنقدر خوار و ذلیل شده بودند التماس ما را می کردند و می گفتند شما را به خدا فرار نکنید فرارها باعث شده که آبروی رهبری نزد آمریکاییها برود هر کسی بخواهد مناسبات ما را ترک کند به ما بگوید ما آن را تحویل آمریکاییها می دهیم در کل نشستها صحنه های خنده داری بود شورای زنان فرقه که ما را سرکوب و بد ترین فحش ها را به ما می دادند الان دارند التماس ما را می کنند که فرار نکنیم. از سوژه شدن من در نشست ها خبری نبود خیلی از مواقع گزارش عملیات جاری و یا گزارش غسل را نمی نوشتم و کاری به من نداشتند من فقط نقشه فرار را در ذهنم تداعی می کردم به وقتش فرار کنم. از رفتار من بو برده بودند که احتمالا اقدام به فرار کنم. یک روز به من ابلاغ شد که برادر حجت (حجت بنی عامری) با تو کار دارد سر ساعت مشخص رفتم اتاق حجت در رابطه ماندن و رفتن با من بحث می کرد و در ادامه گفت اگر می خواهی از مناسبات بروی ما تو را به خارج می فرستیم و اگر تا الان خانواده ات پای تو مانده آنها را هم از ایران می آوریم که با هم به خارج بروید با شنیدن حرفهای او من جوش آوردم به او گفتم فکر می کنید بعد از این همه سال خانواده ای برایم باقی مانده این بحث های پوشالی از کجا بیرون می زند آن اوایل همین حرفها را عادل به من زد و مرا فریب داد باز هم یک فریب دیگر… در جواب گفت پرونده ات را خواندم از همان اول ضد انقلاب بودی من با تو بحثی ندارم با برادر رحمان یا برادر واقف صحبت می کنم که با تو نشست انفرادی بگذارند در جواب گفتم اگر این کار انجام دهید روز بعد در کمپ آمریکاییها هستم و از اتاق رفتم بیرون. در انبار تاسیسات روزها می خوابیدم و شب ها بیدار می ماندم که مبادا شب بلایی بر سرم بیاورند. نقشه ام برای فرار در ذهنم کامل شده بود یکی از شبها که همه برای شام رفته بودند با یک میخ خودروی آیفا را روشن کردم و از پشت مقر از جاده خاکی با آیفا به سمت کمپ تیف حرکت کردم و خودم را به آمریکاییها معرفی کردم. وقتی به تیف رسیدم خودرو را کنار تیف پارک کردم و خودم را به نگهبانی معرفی کردم قبل از ورود به تیف دو تا از فرماندهان آمریکایی یکی دو ساعتی با من در یک چادر در رابطه با مناسبات فرقه رجوی صحبت کردند مترجم آنها یک افغانی بود هر چه داشتم را به آنها گفتم که این سالها بر من و نفراتی که در اشرف بودند چه گذشت.    

حسینی: با توجه به اینکه شما سابقه اسارت در فرقه را داشتید، آیا صلیب سرخ نسبت به بازگشت شما به ایران اقدامی نمی کرد؟
آقای بصری: در آن زمان صلیب چند بار به پادگان اشرف مراجعه کرد فرقه رجوی به اسیرانی اجازه ملاقات با صلیب را داد که از اردوگاه عراق به پادگان اشرف آمده بودند به کسانیکه خودش اسیر کرده بود اجازه ملاقات با صلیب را نداد در آن زمان این موضوع را پیگیری کردم به من جواب دادند ما شما را به اسارت در آوردیم، ما که مستقیم با ایران در جنگ نیستیم که صلیب اسامی شما را از ما بخواهد، صلیب با کسانی ملاقات می کند که توسط عراق به اسارت در آمده اند. بعد از فرار از پادگان اشرف و معرفی خودم به آمریکاییها در تیف، آمریکاییها ملاقاتی ترتیب دادند که ما در بغداد با صلیب سرخ ملاقاتی داشته باشیم. نزد صلیب در بغداد رفتیم صلیب از اسامی ما اظهار بی اطلاعی می کرد و می گفت اسامی شما در لیست ما نیست. فرقه رجوی و سرانش در تمام زمینه ها به ما ظلم کردند.

حسینی: اگر امکان دارد نمونه ای از برخوردهای ضد انسانی درون تشکیلات فرقه رجوی را برای ما تعریف کنید؟
 آقای بصری: کدام یک از برخوردهای فرقه رجوی ضد انسانی نبوده وانگهی مگر رجوی و سرانش از انسانیت بویی برده اند؟! در فرقه رجوی افراد از ابتدایی ترین آزادی ها محروم هستند در کدام مناسبات انقلابی و یا در کدام کتاب قانون نوشته شده که هر فردی بخواهد خودش را از یک محیط بسته خلاص کند بایستی زیر شدید ترین شکنجه های روحی و فیزیکی قرار بگیرد و در نهایت آن را سر به نیست کنند و یا در نشست های ضد انسانی فرد را سوژه می کنند آن را تحقیر کنند و هر چه بد و بیراست بار آن کنند؟ در فرقه رجوی برده داری حاکم است،چندین سال برای هیچ و پوچ از ما بیگاری کشیدند آقای رجوی که بالای سن در رابطه با طلاق آیه قرانی تفسیر می کرد، آیا در قران آمده که طلاق اجباری است؟ چرا کودکان شیر خوار را بزور از مادرانشان جدا کرد و به خارجه فرستاد؟ رجوی و سرانش به انسانها اهمیتی نمی دهند فقط می خواهند اهداف شوم خودشان را پیش ببرند.  یادم می آید یک بار یک رادیو کوچک جیبی در خواست کرده بودم، بد ترین برخوردها را در نشست با من کردند و در نشست به من گفتند مگر اینجا چاله میدان است، ربط چاله میدان با رادیو در چیست نمی دانم!! فرقه ای که پایه و اصول آن دروغ و فریب است روی ترس سوار است. از رادیو در دست افراد می ترسد، از دوست شدن دو فرد با هم می ترسد. از ورزش کردن بصورت فردی می ترسد. حتی از ادکلون زدن فرد هم می ترسد.  یک زمانی ادکلون برای استفاده افراد در نظر گرفته بودند آن را هم جمع کردند می گفتند که عواقب زندگی طلبی دارد. نگویید برخوردهای ضد انسانی فرقه رجوی، بگویید آیا فرقه رجوی از انسانیت بویی برده است؟ ضوابطی که در فرقه رجوی حاکم است در هیچ کجای دنیا همچین ضوابطی حاکم نیست. برای هر کس یا فردی، چندین سال در فرقه رجوی بر ما چه گذشت را تعریف می کنم باور کردن برای او مشکل است ولی واقعیتی که هست و در حال حاضر هم وجود دارد این است که ضوابط قرون وسطایی خودش را بر روی افراد اسیر در لیبرتی پیش می برد.
اجازه دهید در این رابطه به یک خاطره اشاره ای داشته باشم.
قبل از جنگ خلیج سال 91 زمانی که بچه ها را به خارج می فرستادند در آن زمان من از تدارکات مرکزی خرید می کردم، یک روز بعد از خرید از ترمینال می گذشتم دیدم بچه ها را دارند سوار اتوبوسها می کنند و کلی از مادران کنار اتوبوسها ایستاده بودند کنجکاو شدم که صحنه را تماشا کنم خودرویی که داشتم پارک کردم و پیاده به محل اتوبوسها رفتم مادری در آن محل بود بچه شیر خواری در دست داشت بچه آن را بزور از او گرفتند و سوار اتوبوس کردند مادر بچه داشت خودش را می کشت اتاقکی کنار ترمینال بود رفت پشت اتاقک چنان گریه می کرد و خاک بر می داشت و روی سر خود می ریخت… این صحنه دلخراش تا مدتها با من بود و با خودم می گفتم رجوی دست به هر جنایتی می زند حتی به بچه های شیر خوار هم رحم نمی کند. رجوی و زنش در رفاه کامل زندگی خودشان را می کردند و ما بدترین زندگی را در آن پادگان لعنتی اشرف داشتیم واقعا رجوی و سرانش چه جوابی دارند به خدا بدهند.   

حسینی: فعالیت های شما در یاری رساندن به خانواده ها و افشای ماهیت فرقه ای تشکیلات رجوی، روشن و واضح است. هدفتان از این فعالیتها چیست؟
آقای بصری: هدف مشخص است افشاگری فرقه قرون وسطایی رجوی است و به اشراف رساندن خانواده ها نسبت به عملکرد فرقه رجوی است و این که من تجربه چندین ساله از فرقه رجوی را دارم به همین خاطر خانواده هایی که فرزندانشان اسیر فرقه رجوی هستند به اشراف برسند که فرقه رجوی عمر فرزندانشان را برای هدفی نامشخص به تباهی کشیده و خانواده در مسیر آزادی فرزندش گام بر دارد. و فرزندانشان را از دام فرقه آزاد کنند خانواده زمانی می تواند برای آزادی فرزندش اقدام کند که ماهیت فرقه برای آن روشن شده باشد در غیر این صورت فرقه رجوی برای خانواده مبهم است.

حسینی: فکر می کنید چقدر در هدفتان موفق بوده اید؟
 آقای بصری: انجمن نجات در هدفی که داشته موفق بوده و کارش را در رابطه با فرقه رجوی انجام داده و تا به آخر انجام خواهد داد تا نابودی تشکیلات فرقه از پا نخواهد نشست البته با کمک خانواده ها که در حال حاضر خانواده ها و انجمن نجات اعضای یک خانواده هستند و با هم در راستای نابودی فرقه رجوی در یک مسیر حرکت می کنند هدف تاسیس انجمن نجات از ابتدا همین بوده و تا پایان خواهد ماند و بایستی در این راه گام های بیشتری برداریم.

حسینی: ارتباط با طیف وسیعی از خانواده ها، که برخواسته از آداب و فرهنگ های مختلفی می باشند، یقینا پیچیدگی های خود را نیز دارد.شما چطور با این موضوع کنار آمده اید؟
آقای بصری: این که طبیعی است ما با انواع قشرها و فرهنگ های جامعه سرو کار داریم وقتی هدف ما یاری رساندن به خانواده ها و آزاد کردن افراد اسیر در فرقه رجوی باشد هیچ چیز مانع کار ما نمی شود و با هر قشر و فرهنگی بایستی تنظیم رابطه خاص خودش را کرد در غیر این صورت کاری که انجام می دهیم موضوعیتی ندارد. کار ما طوری پایه گذاری شده که نمی توانیم بین خانواده ها با فرهنگ های مختلف استثناء قائل شویم. انجمن نجات همه را یک خانواده محسوب می کند و خود انجمن هم جزئی از خانواده هاست و درد مشترک است بایستی با تمامی خانواده ها صمیمی بود و آنها را درک کرد که بتوانیم با کمک هم کار را پیش ببریم.

حسینی: آیا تا به حال با ناملایماتی از طرف خانواده ها مواجه بوده اید؟ برخورد شما چطور بوده است؟
آقای بصری: بله! چند مورد داشتیم خانواده نسبت به عمل کرد فرقه توجیح نبوده و فکر می کرد که فرزندش در فرقه رجوی بهترین زندگی و در رفاه کامل است و کمبودی ندارد خانواده فکر می کرد که ما می خواهیم زندگی و آسایش را از فرزندش بگیریم، با توجیح کردن خانواده بصورت انفرادی و در جلساتی که انجمن نجات برای خانواده ها برگزار می کرد که البته کار ساده ای نبود، خانواده آن ذهنیتی که در رابطه با فرقه داشت فرو ریخت و تازه متوجه می شدند که فرزندش اسیر فرقه است و بدترین زندگی را در فرقه دارد و بایستی به کمک او رفت و او را نجات داد. همان خانواده هایی که با ما ناملایمتی داشتند در حال حاضر ارتباطشان با انجمن خیلی هم فعال هست و به دنبال راهی هستند که هر چه زود تر فرزندانشان را از فرقه رجوی نجات دهند.

حسینی: خواسته خانواده ها چیست؟
آقای بصری: تنها خواسته خانواده ها آزادی فرزندانشان از سلطه رجوی است آرزویی که خانواده ها دارند فرزندانشان به آغوش گرم خانواده برگردند هر چند چندین سال از بهترین دوران زندگی خود را توسط فرقه رجوی به تباهی کشاندند ولی کماکان خانواده ها منتظر فرزندانشان هستند پدر و مادرانی که سالها در حسرت دیدار فرزندانشان در دل داغدارشان مانده و متاسفانه پدر و مادرانی که در حسرت فرزندانشان فوت شده اند. در این جا باید اضافه کنم زمانی که خانواده ها با کلی مشکلات مالی و امنیتی به عراق سفر می کردند و کنار درب پادگان اشرف مستقر می شدند پدر و مادرانی هم بودند با ویلچیر (صندلی چرخدار) به عراق سفر می کردند انگیزه این را داشتند که بعد از چندین سال با فرزندانشان ملاقاتی داشته باشند ولی متاسفانه سران فرقه رجوی با فحش و بد و بیراه و با سنگ از آنها استقبال می کردند ماهیت فرقه رجوی برای خانواده ها روشن شده است امیدوارم خانواده ها با کمک انجمن نجات به خواسته خود برسند، آن روز دور نیست.

حسینی: مرور چندسال گذشته،واقعیت سختی را به ما نشان می دهد، که پیگیری و نجات فرزندان خانواده ها، کاری بسیار سخت است و پشتکار و همتی بلند را میطلبد. توصیه شما برای خانواده ها چیست؟
آقای بصری: حرف شما درست است چون ما با کثیف ترین و فریبکارترین فرقه سروکار داریم در واقع جنگ رو در رو است و در حال حاضر خانواده ها در رابطه با فرقه کاملا آگاه هستند توصیه من به خانواده ها همانطور که قبلا خانواده ها گفته اند (تا آخر ایستاده ایم) سفت و محکم در مقابل فرقه رجوی بایستند و کوتاهی نکنند هر چه بیشتر کار آزادی فرزندانشان را دنبال کنند زودتر به نتیجه می رسند اتفاقا فرقه رجوی منتظر است که خانواده ها عقب نشینی کنند که بتواند بیشتر فرزندانشان را به اسارت بگیرد و اهداف شوم خودش را پیش ببرد که در این رابطه سرش به سنگ خورده است و در مقابل خانواده ها کم آورده است و بدترین بر چسب ها را به خانواده ها می زند. حرف آخر من به خانواده ها این است، تا  توان دارند در رابطه با آزادی فرزندانشان از خطرناکترین فرقه کم نگذارند فعالیت خودشان را بیشتر کنند با ارگان های بین المللی صلیب سرخ و امور پناهندگان و….. نامه نگاری کنند حتما به نتیجه خواهند رسید رجوی و سرانش نفس های آخرشان را می کشند و خانواده ها در این جنگ پیروز خواهند شد.

حسینی: بعد از این سالیان که از فرقه رجوی جدا شده اید، اگر بخواهید جمله ای به رجوی بگویید چیست؟
آقای بصری: رجوی طی این سالیان همه چیز مرا گرفت چندین سال در آن پادگان لعنتی اشرف از من بیگاری کشید بجای اینکه تشکر کند از من طلبکار هم هست مرا خائن و مزدور خطاب می کند گو اینکه من به رجوی و سرانش بدهکار هم شدم. من فقط می خواهم به رجوی بگویم پس چی شد این همه عربده که بالای سن می کشیدی و منم منم می کردی آیا به هدفت رسیدی فقط می خواستی عمر مرا به خاطر قدرت طلبی خودت به تباهی بکشی این همه در نشست های ضد انسانی ما را تحقیر کردی فحش به ما دادی انواع برچسب ها را به ما زدی که فقط بقای خودت را حفظ کنی تحلیل های آب دوغ خیاری در نشست ها به خورد ما می دادی ما را شکنجه روحی می دادی و برخورد فیزیکی با ما می کردی آیا تا به حال یک انتقادی از خودت کردی؟ در یک نشستی گفتی آمریکا اگر مانع کار ما شود خرخره آن را می جویم پس چی شد که دارو ندار خودت که ناموست بود را دو دستی تحویل آمریکاییها دادی و صدایت در نیامد به نقطه ای رسیدی که گفتی اگر لازم باشد برای سرنگونی هم که شده دامن می پوشیم واقعا چقدر خوار و ذلیل شدی از قبل هم مشخص بود ابری هستی که هیچ وقت توان باریدن را نداری نه فقط ناموس خودت را از دست دادی بلکه پایتخت خودت که همان پادگان اشرف بود را هم از دست دادی با از دست دادن پایتخت یعنی سرنگونی و شاهد آن هستیم که تشکیلات بی روح تو در آستانه سرنگونی قرار گرفته است گذشت زمان همه چیز را مشخص می کند خودت را همیشه رهبری رئوف به ما وانمود می کردی ولی پشت پرده گرگی در لباس میش بودی. آیا می توانی جوانی ام را به من برگردانی؟ خدا لعنتت کند که بهترین دوران زندگی مرا گرفتی هر چه به رجوی بگویم کم گفتم هیچ کس با خبر نشد که طی این سالیان در مناسبات رجوی بر ما چه گذشت، رجوی و سرانش در یک حصار بسته ما را قرار داده بودند و هر بلایی که دلشان می خواست بر سر ما آوردند. ای رجوی امیدوارم در آینده نچندان دور مثل اربابت صدام مجازات شوی و یک نسل از شرت خلاص شوند.    

حسینی: آیا شما در فرقه رجوی ضربه روحی خورده اید که برای شما تبدیل به کابوس شده باشد؟
آقای بصری: من بیشترین ضربه روحی را در نشستی بنام (طعمه) خوردم برای من تبدیل به کابوس شده بود نشستی بغایت ضد انسانی که چهار ماه بطول انجامید و در مقری بنام باقرزاده برگزار شد مسئول مستقیم نشست خود رجوی و مریم قجر بود جالب بود در سالن اجتماعات مقر رجوی و مریم قجر شمشیر را از رو بر علیه ما بسته بودند و در بیرون سالن چادرهایی بر پا کرده بودند، نام چادرها را گذاشته بودند دیگچه، در چادرها شورای سرکوب که همان باصطلاح شورای رهبری فرقه شمشیر خودشان را از رور بر علیه ما بسته بودند از دو طرف به جان ما افتاده بودند گویی که ما ارث پدری رجوی یا مریم رجوی را خورده بودیم و حالا بایستی پس می دادیم در مقر باقرزاده من شب و روز نداشتم یا در سالن میله ای زیر تیغ بودم و یا در چادرها (دیگچه) بعضی وقتها تعادل خودم را از دست می دادم شبها موقع استراحت کابوس می دیدم و از خواب می پریدم مهوش سپهری (نسرین) که نام او برای همه آشناست در نشست طعمه تا توانست افراد را زیر ضرب برد هدف از این کارش می خواست کرسی خودش را نزد رجوی محکم تر کند، بد و بیرایی به افراد می گفت که در جامعه عادی افراد به یکدیگر نمی گویند،  و از طرفی به شورای زنان فرقه خط و خطوط می داد که چگونه با افراد در نشست برخورد کنند هر یک از شورای زنان اگر خط و خطوط مهوش را جدی نمی گرفت کرسی خودش را از دست می داد بعد از اتمام نشست اکثر افراد نسبت به شورای زنان کینه داشتند و منتظر فرصتی بودند که خودشان را بر شورای زنان فرقه تخلیه کنند در آن زمان یادم می آید که چند زنی که در مقر ما بودند برای وعده های غذایی به سالن مراجعه نمی کردند در محل کارشان غذا می خوردند مردهایی که سابقه شان بالا بود از این چند تا زن در طی روز حفاظت می کردند بعضی مواقع هم مقر را ترک می کردند و به یک مقر دیگری می رفتند خودشان هم این احتمال را می دادند که ممکن است افراد سطوح پایین به آنها حمله کنند. تا سرنگونی صدام افراد کینه را در دلشان نگه داشته بودند،  با سرنگونی صدام اکثرا پا به فرار گذاشتند و نزد آمریکاییها رفتند و به رجوی گفتند باش تا صبح دولتت بدمد.

حسینی: چه پیامی برای کسانیکه همچنان در طلسم فرقه ای رجوی روزگار می گذرانند، دارید؟
آقای بصری: پیام من به کسانی که در زندان لیبرتی هستند. همه ما رکب بزرگی از رجوی فریبکار خوردیم رجوی برای قدرت طلبی خودش عمر ما را به تباهی کشید و در نهایت خودش پا به فرار گذاشت. شما انسان هستید نه برده رجوی و سرانش. شما هم می توانید برای خودتان تصمیم بگیرید و آینده خود را رقم بزنید رجوی و سرانش هیچ پایگا ه و جایگاهی در ایران ندارند تبلیغاتی که در تلویزیون خودشان می کنند دروغ محض است و خریداری ندارد شما که در زندان لیبرتی هستید فقط از شما ها سوء استفاده می کنند و خبرهای دروغ به خورد شما ها می دهند دنیا به این بزرگی در لیبرتی خلاصه نمی شود زندگی آزاد خیلی شیرین است اجازه ندهید سران عقب مانده رجوی بیشتر از این عمر شما را به تباهی بکشند زیر سلطه فرقه رجوی ماندن یعنی تباهی، امیدوارم هر چه زودتر برای خودتان تصمیم بگیرید و زندگی آزاد برای خودتان انتخاب کنید. مرگ بر رجوی. درود بر آزادی

حسینی: الان که چند سال است به ایران برگشتید زندگی شما چگونه می گذرد.
 آقای بصری: چند سالی که به ایران برگشتم، خب، آن اوایل زندگی کردن برایم خیلی سخت بود و با مشکلات زیادی مواجه بودم بعد از چندین سال در فرقه رجوی. زندگی قبلی که داشتم متلاشی شده بود آنقدر مشکلات بر من غلبه کرده بود امیدم را به زندگی از دست داده بودم و در درونم رجوی را لعنت می کردم که با من چکار کردی به خدا توکل کردم و از خدا کمک گرفتم در این رابطه خداوند کمکم کرد استارت زندگی خودم را زدم در یک مغازه لاستیک فروشی کار می کردم و بعد از مدتی در انجمن نجات مشغول شدم به کوری چشم رجوی و سرانش مجددا تشکیل خانواده دادم و خدا را شکر زندگی ام می گذرد در این رابطه جمهوری اسلامی کمک های زیادی به من کرد و آزاد دارم زندگی خودم را می کنم.

جمله پایانی: با تشکر از شما و وقتی که برای ما گذاشتید. با آرزوی موفقیت برای شما و خانواده محترمتان. به امید روزی که همه انسانها به مرتبه ای از آگاهی دست یابند که هیچ فرقه ای توان ابراز وجود نداشته باشد. به امید آن روز.

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا