از یادادشت های سیروس غضنفری عضو سابق ارتش رهائی بخش – قسمت هشتم

اعمال ننگین مسعود رجوی هرگز ازخاطرم نمیرود!
تصمیم سازمان در مورد اسرا:
سازمان چه  به اسرای خودش و چه اسرای پیوسته رابا این دید نگاه میکرد که اینها نفراتی هستند که فقط در نزد ما هستند اما با ما نیستند بنابر این حرف هایی به اسرا می زدند که واقعیت نداشت و چون نمی توانستند حرفشان را اثبات کنند مجدداً خودشان را کنار می کشیدند و می گفتند که ما هر کاری برای شما ازجمله حفظ جان شما کردیم و شما نیز نسبت به سازمان تعهد دارید.
دیدگاه بعدی سازمان در مورد اسرا این بود که اینها انسانهای دست دوم هستند، مانند زمان برده داری، از این رو بود که از اسرایی که نزد آنها بودند فقط برای کارهای اجرایی استفاده می کردند و با آنها مثل یک کارگر رفتار می کردند، از طرف دیگر چون می دانستند اگر راه باز باشد و یا کسی پیدا شود از این نفرات حمایت کند اینها نزد سازمان ماندگار نیستند به همین خاطر  همیشه شرایط را با تبلیغات منفی و مسموم کننده علیه اسرای آزاد شده که در جمهوری اسلامی بودند رعب آور می کردند  ومثلا میگفتند که  آنهایی که نزد ما بودند و رفته اند اعدام شده اند و یا در زندان ها به سر می برند و از طرف دیگر  به کسانی که اسیر بودند و به ایران بازگشته اند نیز هیچ امکاناتی داده نشده و خیلی از آنها یا معتاد شده و یا شرایط جامعه باعث شده که دست به خودکشی بزنند،
 این تبلیغات را به این خاطر می کردند که جلوی اسرایی که نزد آنها بودند بگیرند تا به کشور خودشان باز نگردند، مسعود رجوی در یک نشست گفته بود که شما به اینها یعنی اسرا به عنوان یک نیروی انقلابی یا مجاهد نگاه نکنید بلکه به آنها فقط به عنوان نیروی کار نگاه کنید و از آنها استفاده کنید.
رهبر یک سازمان با چنین دیدگاهی می خواست  از ما اسرا به عنوان برده استفاده کند و می دانست که اگر شرایط داخل تشکیلات را کمی شل کند ویا برای آنها یعنی اسرا در خارج شدن از سازمان کمک کنند همه آنها جدا می شوند ولی به این خاطر همیشه نشست های طولانی و خسته کننده می گذاشت تا بتواند از اینها تعهد بگیرد و چون بچه ها در نشست حوصله شان سر می رفت به این خاطر دنبال امضا کردن سریع تعهد بودند تا نشست زودتر  تمام شود.
 اگر به سوابق موجود در سازمان نگاه کنیم انقلاب را برای همین اسرا اعلام کرد و گفت این انقلاب برای اردوگاهی ها می باشد و درمان درد شما همین انقلاب است و هر چی بعد از این پیش آید به پای انقلاب می کشانند حتی اگر یکی می گفت سر استراتژیک سازمان حرف دارم و یا در تشکیلات به یکی از مسئولین انتقاد دارم سریعاً به نفر می گفتند مشکل تو «زن» است نه خط مشی تشکیلات سازمان. از این رو با زدن مارک به نفرات سعی می کردند راه را ببندند چنانکه در نشست طعمه سال 80-79 مسعود رجوی برای اسرا مارک لمپنیزم   (lompenizm) «لات گری» رابکاربرد و گفت علت اختلال در تشکیلات، شما اردوگاهی ها هستید. این زمانی بود که نفرات با سابقه ای 13 یا 14 ساله در تشکیلات بودند و بعد از آزادی اسرا در سال 69 این حرف ها زده شد یعنی شما اردوگاهی ها را که دردرون تشکیلات تا امروز حفظ کردیم وخواهیم کرد شما یک "لات" بیش نیستید وتا امروز هم برای سرنگونی دیر کردیم فقط به خاطر شما بوده است وامروز هم رفتار شما این را نشان می دهد که درمریم ذوب نشده اید!
 بگذریم که ما خودمان می دانستیم و سعی می کردیم این کلمه را آنها خودشان به زبان بیاورند و بگویند شما اردوگاهی ها. چرا که ما با این القاب سرافراز بودیم به این خاطرهم تلاش کردیم خود مان را برای یک روز آن هم بیان واقعیت حفظ کنیم تا ماهیت سازمان را یک روز در مقابل ملت ایران افشا کنیم  که چطور با انسانها برخورد می کنند که در پیش رویت از هزار ان ارزش صحبت می کنند ولی واقعیت درپشت صحنه یک چیز دیگر است.
سران فرقه فکر می کنند نفرات این حقارت را درک نمی کنند که دید سازمان نسبت به اردوگاهی ها چگونه است ولی ما از روز ورود فهمیدیم که این ها به بالاترین نفر خود درباره ی اردوگاهی ها چه گفتند که  رفتار ها را چگونه و باچه روشهایی با ما (اسرا) تنظیم کنند که ما متوجه بی اعتمادی سازمان نسبت به نفرات اسرا و یا بی اعتمادی در تشکیلات نشویم وفقط در انجام کارهای اجرایی به این نفرات(اسرا) اعتماد می کردند و آن هم با یک نفر برادر یا خواهری که مورد تأیید خودشان بود که با آنها همراه بود و این مسئله رفته رفته صدای اردوگاهی ها  را درآورد که اگر ما اردوگاهی هستیم چرا ما را برای انجام کارهای اجرایی تنظیم می کنند. به عنوان مثال برای مأموریت ها از اردوگاهی ها استفاده نمی کردندو برای اینکه ردگم کنند در پشتیبانی از آنها استفاده می کردند و می گفتند کار شما ارزش بیشتری از آنها دارد چون شما بی نام و نشان کار می کنید و این مسأله ادامه داشت تا اینکه در مأموریت های راه گشائی و سحرها از نفرات اردوگاهی که مورد اعتماد بود استفاده کردند و این باعث شد که یک شکاف در درون تشکیلات ایجاد شود چون که اردوگاهی ها در مأموریت ها تسلیم دولت شدند و دولت بعد از مدتی آنها را آزاد کرد و این آزادی باعث شد که بچه ها متوجه برخورد دولت با اسرای موجود در سازمان بشوند و این برخورد تبلیغات سازمان را که طی سالها در مورد ایران گفته بودند که دولت ایران اسرا را زندانی و یا اعدام کرده نقش بر آب کرد و همین جا بود که بعداز این  اساساً دیگر نام افراد دستگیر شده را اعلام نکردند که اگر مورد سؤال قرار گرفتند در این باره جوابی ندهد و دستگیری این بچه ها و آزادی آنها آنقدر برای مسعود تلخ بود که دیگر هیچ اردوگاهی را از جاده مرزی به سمت ایران نمی گذاشتند وارد شود.
این مطلب آنقدر تلخ بود که فکر می کنم مانند یک زهر بود که بعد از این مأموریت ها در یک نشست رده بالاها مسعود گفته بود من از اول به شما گفته بودم که این ها نفراتی هستند که به سازمان وصل نمی شوند و یا بالاتر از آن حرف مریم بود که در نشستی دیگر گفت ما باید با شما چه کار کنیم که شما دست از یک سری کارها بردارید منظور از یک سری کارها فرار و یا دستگیر شدن و یا فشار تشکیلاتی بر روی سازمان بود که مریم آن را سر بسته بیان کرد.
 مسعود اردوگاهی ها را لمپنیزم  (lompenizm) اعلام کرد و با این مارک زدن به اسرا می خواست آنها را سرشکسته کند و با این دید به آنها رده تشکیلاتی داد و بعد از دو ماه این رده تشکیلاتی را یک پله به پایین آورد و اینطوری توانست مجدداً در درون تشکیلات این نفرات را در حصار دیگران قرار دهد و این حصار هرگز نمی شکست. نفرات را درکار اجرائی کاملاً قبول داشتند و خودشان هم می گفتند که اگر شما نباشید کارهای دستگاه میخوابد ولی آنها را در رده ای که بتوانند از این رده اجرایی در بیایند قرار نمی دادند و برای بازی دادن ذهن ها هر از گاهی چند نفری را در تشکیلات بالا و پایین می کردند اما بیرون از کمپ نفرات مورد تأیید خودشان را هم قبول نداشتند طوری که گاهاً به زبان می آوردند که شما به درد داخل می خورید منظور از داخل این بود که شما فقط در کمپ آزادید و بیرون از کمپ شما یک اسیر بیش نیستید، اگرچه خودمان می دانستیم اسیر آنها شده ایم و این برای ما واضح و روشن بود اما همه یکدست نبودند که این را درک کنند و همگی یک صدا به زبان بیایند که ما را آزاد کنید و یا از این بی اعتمادی ها نسبت به ما دست بردارید و این باعث شدکه سالیان سال در آن کمپ بمانیم بدون هیچ آزادی، حتی قرآن خواندن برای ما یک مشکل بود موقعی که ما را در حال خواندن قرآن می دیدند، می گفتند تو از دست «جیم»(جیم یعنی دستگاه جنسیت) به این کتاب رو آورده ای و باید که انقلاب کنی و اگر انقلاب کنید شما هم دست از این کتاب دست برمی دارید و با این ترفند می خواستند نفر را درگیر خود کنند تا از مسائل بیرون غافل باشد.
در سازمان دو چیز مشخص مورد تأیید بود یکی نداشتن اعتبار و دیگری نداشتن آگاهی، اگر این دو مورد را در کسی می دیدند از او مثال می زدند که چطور در انقلاب حل شده ولی افسوس که این فقط حرف بود و واقعیت چیز دیگری بود، بی اعتباری را در آنجا چنان توصیف می کردند که نفرات خودشان به این مسئله برسند که هیچ چیزی از خودشان ندارند، حتی اعتبار خانوادگی را هم از نفرات سلب می کردند تا نتوانند از پشتیبانی خانوادگی استفاده کنند. چنین مسائلی باعث می شد نفر به حرف های آنها تره خرد نکند و به این نفر مارک روی پای خود ایستاده می زدند که اطرافیان این طور برداشت کنند که این رهبری را قبول ندارد و با منطق و ایده خود حرکت می کند و چون آنها واقع گرا بودند و زیر بار حرف هیچکس نمی رفتند و در تشکیلات با چنین نفراتی برخورد کردن سخت بودبه آنها این مارک را می زدند چون سازمان بر روی منطق سوار نبود و می خواست همه چیز را بر نفر تحمیل کند تا اینطوری فرد را خورد کند و این سیاست  در سازمان های بسته و فرقه گرا زیاد است. از آن بالاتر کسانی که در آنجا خانواده هم داشتند حق صحبت با زن و بچه شان را نداشتند و  این امر برای آنها تحمیل شده بود. طوری که خیلی ها نمی خواستند مجدداً مارک های اینطوری به خود زده شود که تو سالیان سال است که در اینجا هستی هنوز بین خود و سازمان چیزی انتخاب نکرده ای و با این مارک زدن به آنها باعث شده بودند که آنها به خانواده خودشان عاطفه نشان ندهند.
اگرچه امروز من فقط اسارت خود را بیان می کنم اما ما درد خیلی چیز ها را داریم که انشاالله یک روز همه چیز آشکار خواهد شد و واقعیت های درون سازمان آشکار می شود که چطور انسانها را از اعتقاداتشان دور می کردند طوری که اعتقاد و دین نفرات دشمن خود می شد. اما ما آگاه بودیم که آنها از احساسات مذهبی و اعتقادی ما استفاده می کنند تا ما را سرکوب کنند به همین خاطر هم این آگاهی باعث شد ما از مذهب خود زده نشویم بلکه بیش از گذشه به آن چنگ زنیم و در دین خود استوارتر باشیم.
آزادی بیان یک جمله مقدس است اما درسازمان وجود ندارد. مسئولین در نشست ها از این استفاده می کنند تا بچه ها را تخلیه کنند و از دیدگاه درونی نفرات باخبر باشد . از این شیوه برای نامه هم استفاده می کنند می گویند نامه نوشتن تضاد ندارد ولی در عمل از  این طریق به نفر مارک می زنند که تو هنوز نخ وصلت را قطع نکرده ای و به خانواده وصل هستی سازمان با دیدگاه خود نخ وصل به خانواده را دشمن هر فرد می دانست وبه همین خاطر درنشست ها تلاش می کردند بگویند هرکسی نخ وصل خود را با خانواده قطع نکرده به مریم وصل نیست واین به نفرات القا شده بود واین طرز فکر درتئورهای فرقه ای است که می گویند هرکسی باید در رهبرخود غرق شود وبقیه را فدای آن رهبر کنند و با این دیدگاه نفرات را از نوشتن نامه منع می کردند و نفرات ناچار می شدند که دیگر نامه وغیره… درباره خانواده خود ویا به دوست خود نداشته باشد واین را می گفتند که شما شکل را حفظ کنید به مرور زمان به محتوا می رسید وآن محتوا مریم بود که می باید وصل می شدی و از طرفی هم نامه افراد را درتشکیلات می خواندند اگر از سازمان نام می بردی ویا به مریم اشاره می کردی آن نامه برای ارسال می رفت ولی اگر درنامه فقط احساست خود را برای خانواده ابراز می کردی آن نامه هرگز نمی رفت حتی اگر روی خانواده هم تاثیر بگذارد ارسال نمی شد  و موقع پی گیری می گفتند که ما ارسال کردیم رژیم نمی گذارد به دست خانواده برسد و بدین ترتیب نفرات را از خانواده قطع می کرد و طوری با جمله های دلسوزانه و توصیه ای به نفرات القا می کردند که شما با این کار می خواهید خانواده خودتان را از طرف جمهوری اسلامی زیر فشار بگذارید و نفرات هم فکر می کردند آنها نامه را ارسال کرده اند و دولت جمهوری اسلامی نداده است.
دیدار با صلیب سرخ:
وقتی دولت عراق مبادرت به تعویض اسرا می نمود در دو مرحله تعدادی از اسرا اقدام به مراجعت به ایران کردند بلافاصله سازمان اقدام به برگزاری نشستهای توجیهی برای تبلیغات نمود تا جلوی این کار گرفته شود، در این نشست ها فیلم های پراکنده ای از چند اعدام نمایش داده شد که ادعا گردید مربوط به اعدام همین نفرات برگشتی است.
چون ما از دنیای بیرون و خارج قطع بودیم به صحت و سقم این موضوع نمی توانستیم واقف شویم. در این فضای مسموم تبلیغاتی نهایتاً من ماندگار شده و فکر کردم در فرصت دیگر و بهتر ی بتوانم به ایران باز گردم.
ولی… این یک فکر بود که دیگر هیچ موقع بدست نیامد. در این گیر و دار متوجه شدم خود سازمان مبادرت به زندانی کردن نفرات خودش که سیتی زن کشورهای اروپایی هم بودند کرده و در زندان قرارگاه اشرف بازداشت نموده است و من اینگونه در وادی انطباق با تشکیلات سازمان بسر میبرم.
در سال 1371 وقتی صلیب سرخ برای دیدار اسرای حاضر در سازمان مجاهدین آمد در یک نشست تبلیغاتی توسط مهدی ابریشمچی توجیه شدیم که صلیب سرخ فقط می خواهد بفهمد وضعیت زندگی شما چگونه است و کمک دیگری نمی تواند برای شما بکند چرا که در حیطه شرح وظایف او نیست و شرایط ایزان را در برخورد بد با اسرا را هم که بهتر می دانید… من توصیه می کنم برای تصمیم تان بیشتر فکر کنید و آینده خود را به اعدام و زندان متصل ننمایید.
من این  یکی را دیگر یک فرصت طلائی می دیدم ولی موقع ملاقات دو مشکل را در مواجهه با خود دیدم. اول اینکه فرصت 5 دقیقه بود و درثانی به صلیبی بودن آنها اعتماد کافی نداشتم، زیرا وقتی در اردوگاههای اسرای عراقی صلیب حضور می یافت با مترجمان خودشان و به دور از مسئولین عراقی با ما حرف میزد، اما در این ملاقات مترجم از خود سازمان مجاهدین بود.
وقتی نوبت به من رسید نفر صلیب سرخ از من سوال کرد آیا حاضر به رفتن به ایران هستی؟ و یا دوست داغری در اینجا بمانی؟ من جواب دادم راه حل سوم را از شما می خواهم ولی مترجم وسط حرف پریده و گفت به این دو سوال می توانی جواب دهی. دیگر مجالی هم پیدا نشد و این فرصت نیز از دست رفت.
دیگر امیدی به صلیب نداشتم و چشم انتظار کمکهای دیگر بودم. بعداً متوجه شدم که صلیب سرخ برای تک تک ما کارت شهروندی در عراق داده است و سازمان آن را به ما ارائه نداده است. حتی سازمان موقع جداشدنم نیز به آن اشاره ای نکرد. بعد از این ملاقات ما در کارهای درجه دو مثل مکانیکی و سرویس متاشین الات و خودروها و آشپزخانه بکار گمارده شدیم.
در این باره مرحوم صمد نظری چنین توضیح داده است در لینک زیر آمده است.
http://irandidban.com/fa/ViewPoint
 

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا