بصیرت بازیافته – قسمت هشتم

خاطرات عضوپیشین فرقه مجاهدین – علی پوراحمد

معرفی زنان بعنوان شورای رهبری
رجوی پیشتر ازاین بمنظور فرار از بحرانهای لاعلاج درون گروهی خود و انداختن تمام شکستهای خطی تشکیلاتی اش به دوش سایرین وازدورخارج کردنشان بمثابه رقیبان خود دجالانه به سرکوب درون تشکیلاتی درپوش انقلاب ایدئولوژیکی درونی روی آورده بود تا بتواند درمسند رهبری عقیدتی درمناسبات فرقه ای اوامرش را بی کم وکاست به اجرا بگذارد وگویی تا مقطع اضافه نمودن یک بنددیگرازانقلاب مریم تحت عنوان بند “ش” یعنی شورای رهبری توانسته بود تاحدودی به اهداف شوم وسرکوبگرانه خود برسد.
دراین مقطع با برنامه ازپیش تعیین شده 24 زن ازعوامل سرکوب وحلقه بگوش خودرا بعنوان اعضای شورای رهبری دائمی وموقت به نیروهایش اعلام کرد وبلافاصله تمام سازماندهیها وکروکی تشکیلاتش یک شبه تغییریافت وبدون شکاف زنان دربالای هرم رهبری کننده تشکیلاتش قرارگرفتند وتمام مردان مسول وباسابقه تحت مسولیت همین زنان وحتی تحت مسولیت زنانی که هنوزبه رده شورای رهبری نرسیده بودند ؛ قرارگرفتند وبنوعی ازمسولیت ورده سابق شان خلع شدند ودرنشستهای رجوی مورد تحقیرقرارگرفتند. یادم نمیرود که دریکی ازجلسات عمومی  رجوی مهوش سپهری (نسرین) محمود قائمشهرازمسولین وفرماندهان دست اول را سوژه جلسه کرد وخطاب به رجوی گفت ” هیچ میدانید که محمود خیلی پکرشده است وتن به کارنمی دهد وخواهر مسولی که برایش گذاشتیم را قبول ندارد ودرکارومسولیت ول معطل است!”  رجوی هم درپاسخ گفت بگو که محمود انقلاب خواهرمریم را قبول ندارد!واینطوری دوساعت تمام دریک جلسه عمومی محمود قائمشهر را خرد وخمیر و به سخره گرفتند تا درس عبرتی برای سایرین باشد که درمقابل انقلاب خواهرمریم مقاومت نکنند.
جالب اینجا بود که همین نسرین حلقه بگوش رجوی هنوزبه عضویت سازمان رجوی درنیامده بود که قائمشهرازاعضای هیئت اجرایی وازمسولین وفرماندهان داخل وخارج کشوردرفرقه تروریستی رجوی بود وامروزچه  روزگارخفت آوری داشت. نمونه دیگروضعیت عضوقدیمی وازعوامل اصلی سرکوب وتروردر فرقه رجوی محمود عطایی (حمید) بود که درآن مقطع بواسطه اینکه وی را تحت مسولیت یک خانمی بنام فاطمه که سابقا عضویکان مخابرات بود والان درموضع مسول عطایی قرارگرفته بود؛ به شدت به هم ریخته وبریده وتحت برخورد بود. طوریکه درجلسه دوم رجوی که درقرارگاه موسوم به باقرزاده برقراربود, مسولیت تیم های گشت خارج قرارگاه بعهده همین شخص بود که خودش تحت مسولیت فاطمه بود. درآن سازمان کارحفاظتی خودش ومن با هم به گشت زنی پرداختیم که وسط کار ازوی سوال کردم حال که گشتها مشغول هستند میتوانیم خودمان درجلسه شرکت کنیم که وی با عصبانیت جواب داد یعنی بروم ومثل محمود قائمشهرسوژه جلسه شوم وزیرتیغ بروم وآبرویم برود!
با معرفی زنان بعنوان شورای رهبری وبدست گرفتن امورکارولوفرمالیته برادران مسول دیگررمق وانگیزه ای برای انجام کارتحت مسولیت بی کفایت زنان را نداشتند.
متعاقب اتمام جلسه عمومی رجوی وقتی به مقرخودمان برگشتیم کمترازیک روزدیدیم که سازماندهی یکانها بالکل به هم ریخته وزنان را بعنوان فرمانده یکان انتخاب کردند وفرماندهان سابق که جملگی مرد بودند تحت مسولیت زنان حتی دریکانهای تخصی مثل یکان مهندسی قرارگرفتند. درآن سازمان کارجدید من هم ازفرماندهی یکان پایین کشیده شد وبعنوان فرمانده دسته تحت مسولیت فرزانه فکوری راد قرارگرفتم که معاونش علیرضا عرب خزائلی بود که بشدت روی میز ولو و پخش شده بود ودرواقع بریده بود. درجلسه ای با مسولیت مسول مقر بتول رجایی ازجمع حاضرخواسته شد که داده ها واستنباط خود ازبند شین (شورای رهبری) را بیان بکنند وقتی نوبت به من رسید خیلی کوتاه گفتم این تغییرسازماندهی ها موقت وبرای دوران صلح است درصحنه عملیات خواهران که سابقه فرماندهی ولیاقت لازمه را ندارند وطبعا برادران فرماندهی را به دست خواهند گرفت.
هنوزصحبتم تمام نشده بود که بتول رجایی با فحاشی تمام مرا پاسدارواطلاعاتی خواندوبه تحریک جمع پرداخت وباعث شد که جمع نیزضمن فحاشی شدید مرا پاسداربخوانند ومرا بشدت مورد آماج مشت ولگد قراربدهند وازناحیه بینی آسیب جدی ببینم. دراین میان محمدعلی زاهدی که ازافراد تحت مسولیت خودم دریکان مهندسی بود روبه بتول رجایی گفت این آقا از اول هم پاسداربود واصلا زاده خمینی است ومن دیگرتحت مسولیت این شخص کارنمی کنم که همانجا بتول رجایی گفت البته کسی که با انقلاب خواهرمریم نیاید وخودش را نسپارد دیگرذیصلاح نیست ومعلوم است که ازاین پس توفرمانده این شخص خواهی بود!
ازفردایش تنبیه وبنگالی شدم ویک هفته تمام دربنگال زندانی بودم وازمن میخواستند که بیایم درهمان جمع حرفهایم را پس بگیرم وعذ
ربخواهم که وقتی  دیدند تن به خواسته شان نمیدهم با یک تغییرسازماندهی بعنوان عضوساده مهندسی به مدیریت مهندسی رفتم وپس ازچندی به مقرپشتیبانی وسرانجام بعنوان فرمانده دسته یکان پدافند سازماندهی شدم ویک جورهایی خواستند مرا حفظ کنند وکاربدترازاین که هست نشود.
مریم رئیس جمهورمیشود!
فکرمیکنم پاییز1372 بود که رجوی یک بند دیگربه بندهای انقلاب مریم افزود وبنام بند” ر” مریم رجوی را بعنوان رئیس جمهوربرگزیده مقاومت معرفی کرد! گویا قبلترش درشورای دست ساخته خودش با مخالفت متین دفتری ومنوچهرهزارخوانی مواجه شده بود وبسختی درگیرش بود. دریک جلسه عمومی درقرارگاه باقرزاده رجوی با خواندن دست نوشته ای به معرفی مریم قجربعنوان رئیس جمهورمادام العمرپرداخت که درآن داستان مریم رجوی با افاده خاص زنانه خود ابتدا ازپذیرش آن امتناع کرد وگفت آخرمن میخواهم تا آخرین نفسهایم تحت فرمان ایدئولوژِیکی مسعود باشم ودررکاب مسعود بمیرم! آنگاه مسعود لاطائلاتی به هم بافت که اقتضای سرنگونی این را ازما طلب میکند وتوبایستی ازمسولیتهایت درسازمان مجاهدین استعفا بدهی ودرمداری متعالی تردرجنگ سیاسی به میدان بیایی وته خط گفت ما با این اقدام یک موشک استراتژیک به سمت رژِیم شلیک کرده ایم والبته که خیرات آنرا خواهیم دید!
حال اصل داستان دراین بود که رجوی کوتولوخیلی متوهم تشریف دارند وخودشان را هم طرازرئیس جمهورورهبرایران وحتی بالاترمی بینند طوریکه درضمن آن جلسات بارها عنوان کردند که درآینده ایران مریم رئیس جمهورومن هم بالاسرش بعنوان رهبرخواهم بود!
متعاقب آن جلسه چندی بعد مریم به اتفاق هزارنفرازمسولین زن ومرد به گفته رجوی چونان موشک به خارجه پرتاب شد که بعدا به آن خواهیم رسید که اندکی بعد با فضاحت تمام آن موشک استراتژیک برگشت خورد ودراشرف به گل نشست!
اعزام کادربه خارجه
مریم قجردرکادرفعالیت خارج کشوری وآویختن به لابیهای اسرائیلی وامریکایی درعمده کشورهای اروپایی به اصطلاح دفاتررئیس جمهوربازکرد وکادرهای بیشتری را برای تحقق اهدافش ازعراق به خارجه گسیل داشت. دردوردوم اعزام؛ من هم ازجمله کسانی بودم که کاندید اعزام به خارجه شدم وبه اتفاق 4 نفردیگرما را برای دریافت آخرین نصایح به دیداررجوی بردند وبلافاصله به اردن رفتیم. به من یک گواهینامه رانندگی ویک پاسپورت قلابی دادند که متعلق به شخص دیگری بود که قیافه اش تقریبا شبیه من بود.
بعدازچندروزاقامت دراردن وحل وفصل مسایل اداری قرارشد من به کشورسوئد بروم واقامت بگیرم وهمانجا فعالیت داشته باشم. با واسطی بنام محمد حجازی که به زبان انگلیسی مسلط بود به فرودگاه اردن رفتم وقرارشد درترانزیت فرودگاه سوئد دیگرمحمد حجازی را نشناسم وخودم را به پلیس ترانزیت معرفی کنم ودرخواست پناهندگی بکنم. کیس من هم این بود که ازایران وازشهروان با یک قاچاقچی به ترکیه آمدم وازآنجا به همراه قاچاقچی به سوئد و حالا قاچاقچی مرا جا گذاشته وغیبش زده است.
درآن سالیان کشورسوئد به راحتی به افراد پناهندگی سیاسی واجتماعی می دادند و لذاخیلی راحت ازترانزیت فرودگاه سوئد به اتفاق ماموران ترانزیت به کمپی واقع درشهراستکلهم رفتم. با شماره ای که ازقبل ازدفترسازمان درشهراستکهلم داشتم تماس گرفتم وفردایش به دنبالم آمدند وگفتند نیازنیست درکمپ بمانی ویکراست به یک پایگاه واقع درسولنا سنتروم  که مسولش حشمت سریری بود انتقال داده شدم.
چندروزاول به اتفاق مسول حقوقی پایگاه برای گرفتن اقامت وحقوق ماهانه (سوسیال)به کمپ رفت وآمد داشتم وهیچگاه نه برگه اقامت ونه حقوق ماهیانه را ندیدم وخودشان دریافت میکردند وبه صندوق سازمان می ریختند.
اشتغال به کارمالی اجتماعی
حدود 30 نفرمی شدیم که بعنوان کادرازعراق به کشورسوئد رفته ودرآن پایگاه اقامت داشتیم. یک روزمهوش سپهری دوره گرد رجوی به سوئد آمد وبرایمان جلسه گذاشت ومسولیت خطیرمالی اجتماعی (جمع آوری اعانه ویا گدایی ازشهروندان سوئدی) را به ما یادآورشد وابلاغ کرد وادامه داد که عجالتا ازشما کارسیاسی ویا حقوقی و… نخواستیم. الان خواهرمریم درمقراورسوراوازبشدت درگیرفعالیت سیاسی وفرهنگی هستند ولیکن بلحاظ مالی با مشکل  مالی مواجه هستیم طوریکه قادرنیستیم که هزینه پول آب وبرق وتلفن مقرخواهرمریم را بپردازیم واین شما هستید که باید مسولانه دراین مقطع واینباردرخارج ازکشورباید که قدم بردارید وگره ازسازمان بازکنید وفقط پول جمع کنید. درضمن یادتان باشد که حافظ انقلاب خواهرمریم باشید ونمونه یک برادرانقلاب کرده درخارج کشورودرقلب بورژوازی بعنوان مرکزلشکر دشمن وحتی اجازه ندارید که حین جمع آوری اعانه ازشهروندان خانم با آنان دست بدهید وگرم بگیرید وگرنه مطمئن باشید که درفرهنگ آنان ذوب خواهید شد وانقلابتان سوراخ خواهد شد!(کاملا برایمان مشخص بود که ایشان شدیدا ازریزش نیرودراین مقطع هراس دارند وحال لاطائلات رجوی را صرفا نشخوارمیکنند وخط اورا پیش میبرند).
نه اینکه درعراق مطالعه ممنوع بود خصوصا مطالعه کتاب زبان خارجی ما هم اصلا نه انگلیسی بلد بودیم ونه مطلقا به زبان سوئدی آشنایی داشتیم وطبعا برقراری ارتباط با سوژه سوئدی برایمان مشکل ویک جورهایی غیرممکن بود ولیکن مسولین مالی اجتماعی توصیه میکردند ازقضا کسی که به زبان خارجی مسلط باشد درکارش کمترموفق است وشما با علائم واما واشاره وصرفا با نشان دادن آلبوم مالی اجتماعی حتما درکارتان موفق ترخواهی بود وخواهید توانست بیشترراندمان داشته باشید!.
هیچوقت فراموش نمی کنم که دراولین برخورد با سوژه مالی اجتماعی مطلقا نتوانستم ازوی درخواست پول بکنم وصرفا با نشان دادن عکسهایی ازکودکان بی سرپرست که درآلبوم ما به دروغ بعنوان فرزندانی که پدرومادرشان بتوسط ایران اعدام شده اند وحال بی سرپرست شده اند ازسوژه خواستم که پای آن امضاء بکنند واعدام را محکوم بکنند.
درابتدای کارمن وموسی ایزدکیان تازه وارد به همراه یک شخص کهنه کارمالی اجتماعی بنام روزبه غنی پور هم تیم بودیم ووقتی شب خسته وبا روحیه داغون به پایگاه برگشتیم و با بازکردن قلکهایمان آنرا خالی دیدند وتنها با چند امضاء ازشهروندان برعلیه اعدام مواجه شدند , بشدت تحت برخورد قرارگرفتیم وگفتند که مالیکاری که درروز کمترازهزاردلاردرآمد داشته باشد نباید به پایگاه برگردد وشما هم همین الان ازپایگاه بیرون بروید وهروقت به تعهد خود رسیدید به پایگاه برگردید. ابتدا به ساکن قضیه را شوخی تلقی کردیم ولیکن وقتی با فحاشی والفاظ تحقیرآمیز خواهرمسول مواجه شدیم چاره ای جزاین نداشتیم که مایوسانه پایگاه را ترک کنیم .
درهمین وانفسا بودند کسانیکه به خاطرعدم تحمل همین فشارهای تشکیلاتی وتحقیرآمیزوهمچنین جذبه زندگی عادی درخارجه به رجوی وانقلاب خواهرمریم لگد اساسی زدند و برای همیشه با خروج ازتشکیلات به آرامش رسیدند. بتدریج با شیوع بریدگی وجدایی ازتشکیلات دربین کادرهای اعزامی ازعراق به خارجه ؛ به دستورشخص رجوی فشارها کمترشد تا بیش ازاین ریزش نداشته باشد ولیکن دیگردیرشده بود وعمده کسانیکه بعنوان کادربه خارجه آمده بودند واندک فضای بازدیده بودند دیگرتشکیلات مافیایی رجوی را برنمی تابیدند وجدا شده وپی کارشان می رفتند.
پرواضح است که فرقه رجوی اساسا به پول آنهم ازکانال مالی اجتماعی وگدایی ازشهروندان خارجی نیازی نداشت وصندوق سازمان ازپول های نجومی صدام وعربستان و…انباشت شده بود ولیکن درقدم اول میخواست با بکارگیری کادرهای خود درامرمالی اجتماعی آنرا محک زده وآزمایش کند ومهمترازآن با عوامفریبی وانمود کند که منابع مالی رجوی ازاین رهگذرتامین میشودتا بتواند با توسل به مالی اجتماعی منابع مالی هنگفت ونجومی را یک جورههایی پولشویی کند.
جالب است که دراین خصوص نیزدرگرفتن اعانه ازشهروندان خارجی بسا نامردی بخرج میداد وبه اعمال ضد انسانی ومشمئزه کننده روی می آورد بعنوان نمونه هیچوقت یادم نمیرود که یکباربا محمد الهی درکشورنروژ درامرمالی اجتماعی هم تیم بودم.آنزمان وقتی دیدند که گرفتن اعانه درخیابان زیاد کاربرد ندارد به خانه گردی روی آورده بودیم.
دریک نمونه ای به خانه پیرمردی رفتیم که تنها زندگی میکرد ومیگفت که تنها دخترم ماهانه یکباربه من سرمیزند واحوال می پرسد.این پیرمرد بلحاظ  بینایی مشکل داشت ونمی توانست چک بنویسد(درکشورنروژپست جیروویا بانک جیرو داشتند که می شد که بادردست داشتن آن دربانک نقد کرد) دراین اثناء محمد الهی که همواره میخواست با کسب راندمان ودرآمد بیشتر در تشکیلات خوشرقصی داشته باشد وعزیزدردانه شود خودش دست چک پیرمرد را گرفت ومبلغ هنگفتی را نوشت وازپیرمرد خواست که ازگاوصندوق خود نیزمبالغی نقد برای حمایت ازکودکان بی سرپرست! پرداخت نماید که دراین خصوص نیزازپولهای پیرمرد دزدی کرد. وقتی با اعتراض من مواجه شد با عصبانیت ودست پاچگی گفت که مسولیت آنرا تمام وکمال خودم می پذیرم وبه توربطی ندارد که همیشه با قلک خالی به مقربرمیگردی وراندمانت هیچگاه روزانه به 1000 دلارنرسیده است که البته واحد پول نروژکرون بوده است .
چند مدت بعد گویا پیرمرد ازطریق عوامل بانک متوجه میشود که مبلغ قابل توجهی ازحسابش برداشت شده است ونه اینکه مطلق درجریان قضیه نبود که سرش کلاه رفته است مسولین بانک ازسرکنجکاوی قضیه را پیگیری میکنند ودرروند وفرایند این موضوع مشخص میشود که مبالغ نجومی ازجیب مردمان نروژوسایرکشورهای اسکاندیناوی بنام این خیریه وسایرخیریه های کذایی تحت پوشش فرقه رجوی اخاذی شده وبه بانکی درکشوراردن به حساب افراد سودجومرتبط با فرقه رجوی واریزمیشود والنهایه خرج ارتش آزادی بخش! رجوی درعراق وایضا خوش گذرانیهای مریم قجردرفرانسه میشود.
این کلاهبرداری بزرگ باعث میشود که قضیه خیریه های دروغین فرقه رجوی لوبرود ودررسانه های نروژازجمله درکانالهای تلویزیونی انعکاس یابدوهمچنین عکس پیرمرد مالباخته درجراید وروزنامه ها درج شد  وبدین طریق مردمان اسکاندیناوی را هوشیارکردند که به دام این پولشویان ودزدان ومدعیان دروغین حمایت ازکودکان بی سرپرست نیفتند وازمال باختگان هم خواستند که برای شکایت ازاین خیریه ها اقدام کرده شاید که به پولهای ازدست رفته خود برسند.
مسولین مالی رجوی متعاقب این افتضاح موقتا تا آب ازآسیاب بیفتد هرگونه مالی اجتماعی ومالی ویژه را دراسکاندیناوی خصوصا درکشورنروژ را ممنوع میکنند ومالیکاران که درجای جای نروژ پخش وپلا بودند به اسلو جهت جمعبندی کار احضار میشوند.
همچنانکه حدس میزدیم رجوی مهوش سپهری را ازفرانسه به نروژ فرستاد وبرایمان جلسه گذاشت وگلایه وانتقاد که آبروی نداشته ما رفت وجالب این بود که سرآخردرجمعبندی کارگفت تازه واردها مطلقا ازاین ریسکها نکنند چراکه برای درآمد کلان که مالی ویژه تلقی میکرد ؛ نفرات زبده وکارکشته وبا تجربه قدیمی داریم ونیازنیست که دراین خصوص ناشیانه اقدام کنیم. بلافاصله یک تیم حقوقی مشخص کرد که دراولین فرصت جهت معذرت خواهی ازپیرمرد وبازگرداندن پولش به منزل وی رفته وقضیه را ماستمالی کنند ولیکن هرچند بتدریج درکشورنروژ مالی اجتماعی ازسرگرفته شدولی با مشکلات عدیده ای مواجه بودیم وبقول مسولین مالی اجتماعی که سابقا کشورنروژرا سرزمین طلا ومروارید می انگاشتند ؛ دیگرسطح درآمد خیلی نزول کرده بود ومجبورشدند شماری ازمالیکاران به فرانسه واتریش وسوئیس وخودم ومحمدالهی نیزبه کشورسوئد منتقل شدیم.
درآن مقطع نه اینکه شمارقابل توجهی ازکادرهای به اصطلاح انقلاب کرده با جدایی وفرارازجهنم رجوی به زندگی عادی روی آورده بودند؛ رجوی دیگرصلاح ندید که درگذرزمان شاهد ریزش بیشترنیروهایش بشود لذا درابتدا شروع کرد با برقراری ارتباط تلفنی (کال کنفرانس) با نیروهایش که مسولین هرپایگاه آنرا تدارک میدادند وحرف رجوی دریک کلام  با عجزوناله این بود که انتظاردارد کادرهای اعزامی ازعراق به خارجه با توسل به انقلاب خواهرمریم درقلب بورژوازی ودوران (زن وزندگی عادی) کم نیاورند وماندگارباقی بمانند.
رجوی وقتی دید که دیگرموعظه هایش کاربرد ندارد وروزانه با ریزش نیروهایش مواجه است چاره ای جزاین ندید که با مکروحیله ودروغ اعضایش را جهت شرکت دریک جلسه عمومی بنام بهاربزرگ به عراق بکشاند واینطوری بخواهد نیروهایش را درعراق ودراسارتگاه اشرف ودرتشکیلات بسته ومخوف خود حفظ ونگهداری کند.
بازگشت به عراق
درشرف ورود به سال نو(1374) بودیم که بازسروکله مهوش سپهری وشماری دیگرازهمراهانش ازمسولان سیاسی به کشورسوئد پیدا شد وطی جلساتی که خودم نیزدرآن بودم ؛ برای اینکه ما را بی سروصدا به عراق بکشاند به  دروغ اذعان داشت که قراراست بزودی جلسه بزرگ وگسترده رهبری درعراق با حضورتمام مجاهدین حتی خارج کشوری ها برگزارشود که حضورشما کادرها نیزضروری است وخود برادرتاکید داشته است که میخواهد شماها را ازنزدیک ببیند! متعاقب این کلک ودروغ بزرگ که صرفا دربازگرداندن کادرها به عراق بمنظورجلوگیری ازریزش بیشترنیروها بود, دراعزام اول کادرها به عراق دستکم 300 نفرازکشورهای مختلف درکشورآلمان درپایگاه حسینی جمع شدیم. خودم نیزبه اتفاق شماری دیگرازکشورسوئدازطریق دریا به دانمارک وسپس به آلمان رفتیم وبه سایرنیروهای اعزامی به عراق پیوستیم.
رجوی وبه طبع آن مهوش سپهری وسایرمسولین وقت پیشاپیش متنی را مبنی براینکه خودمان داوطلبانه خواهان بازگشت به عراق هستیم را تهیه کردند وبه حکم تشکیلات ازما هم امضاء گرفتند وچند متن دیگرحاکی ازاینکه اعزام ازعراق به اروپا وانجام فعالیت مالی اجتماعی مسولیت دوم مان بوده چراکه مسولیت اول همانا سرنگونی با ارتش آزادیبخش صرفا درخاک عراق میسرمیشود را نیزازما امضاء گرفتند!
درخاتمه حضورما درپایگاهی درکشورآلمان ودرروزاعزام به عراق مهوش سپهری جداگانه وبطورانفرادی با ما  جلسه گذاشت ومیخواست ازنظرنهایی خودمان سربازگشت به عراق  مطلع شود وببیند که ماموریتش را بخوبی انجام داده است یا نه؟
وقتی نوبت به من رسید وارد اتاقش شدم و وی گفت مسولین دراین مدتی که درماموریت خارجه بودی ازتوخیلی راضی بوده اند وبخوبی توانستی هم با توسل به انقلاب خواهرمریم درقلب بورژوازی خودت را حفظ کنی وهم خیلی خوب به مسولیت مالی اجتماعی برسی وآمارنشان میدهد که توانستی درمدت کمترازشش ماه مالی اجتماعی حدود 130 هزاردلاردرآمد داشته باشی وتوانستی تقریبا به تعهد خودت برسی وچون تازه وارد بودی وبا وجود عدم تسلط برزبان خارجی رقم فوق الذکرجای تحسین دارد.
خوب است اشاره کنم که با وجود اینکه به کارسخت گدایی ازشهروندان اشتغال داشتیم وهمواره به پول دسترسی داشتیم ولیکن اجازه نداشتیم ولو یک دلارازآنرا به دلخواه خود خرج کنیم طوریکه عمدتا یک ساندویچ آماده ازمقربا خودمان می بردیم تا هزینه نهاررا نپردازیم ویا اینکه ازفروشگاهها موظف بودیم با حضورمسول مالی برای خود لباس دست دوم بخریم  وبا تئوری بافی متاثرازدستگاه فرقه ای به ما القاء میکردند که باید صرفه جویی کنیم تا این مبالغ به مقراورسوراواز ودست مریم قجربرسد تا مصارف انقلاب شود! (بخوانید مصارف امورات تجملاتی شخص مریم قجرشود و…)
درپایان جلسه انفرادی مهوش سپهری ازمن سوال کرد که حرفی برای گفتن دارم یا نه؟
من نه اینکه تمایل به بازگشت به عراق نداشتم درپاسخ گفتم احساس میکنم درهمین جا بهترمیتوانم کارکنم و عنصرکارآمدی هستم و… هنوزحرفهایم تمام نشده مهوش سپهری وارد شد وگفت ازقضا ما هم همین نظررا سربعضا ازنفرات ازجمله توداریم ولیکن شما صرفا برای نشست به عراق میروید وبرمی گردید وحتی توصیه کردم که لباس عادی سازی (لباس شهروغیرفرم نظامی) را ازتن تان درنیاورید چونکه متعاقب نشست سریعا میخواهیم شما را به اروپا برگردانیم!!.
واقعا من ازسرساده لوحی واعتماد مطلقی که دردستگاه مغزشویی به سازمان داشتم بی آنکه کمترین شکی به وعده های دروغین مهوش سپهری داشته باشم قبول کردم وترتیب اعزام من به اتفاق گروهی دیگربه عراق ریخته شد وازآلمان عازم خاک اردن شدیم تا ازآنجا با خودرو به عراق بازگردانده شویم.
به مجرد ورود به پایگاهی دراردن که مسولیت آن با حوری سیدی بود دستورداده شد که کت وشلواروپیراهن شخصی را تحویل انبارداده ویکدست لباس فرم برای داخل پایگاه ویک دست لباس عربی (برای عادی سازی درمسیراردن به عراق) برای اعزام به عراق تحویل بگیریم وبدین صورت درهمین نقطه فهمیدیم که جملگی کلک خوردیم ومجددا بی آنکه بخواهیم  توسط رجوی به عراق دپورت شدیم.

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا