نامه ای به یک دوست

دوست و برادر عزیزم آقای عیسی آزاده سلام
چندی پیش خبرجدایی شما را از فرقه مجاهدین شنیدم و باعث خوشحالیم برای خودت شد.شاید از تو انتظار میرفت که خیلی خیلی زودتر و شاید در همان زمانی روزنه ای برای جدایی باز شده بود و  با دیگر بچه های قرارگاه 7 قرار و مدار گذاشته بودیم که برویم٬ تو هم میآمدی!چراکه جدایی نفراتی مثل من و تو که سابقه و رده تشکیلاتی بالاتری داشتیم٬ قطعا کمک بیشتری  به بچه هایی که در لایه های پایین تر سازمان بودند میکرد که بتوانند تصمیم بهتر و قاطع تری برای خود و آینده خودشان بگیرند!  اما ماهی را هرگاه که از آب بگیریم تازه است! راستی از رمضان زارع٬ داریوش سیفی٬مجید سجادی٬ عباس هوشمند و دیگر قرارگاه هفتی ها چه خبر؟ آیا آنها کماکان منتظر هستند که هواپیما بویینگ در خیابان 100 قرارگاه اشرف به زمین بنشیند و آنها را سوار کرده و مستقیما به امریکا منتقل کند؟! یا ازبس طی این سالیان آنها را ازداشتن  حداقل های اراده تهی کرده  اند که دیگر رمقی برای حرکت ندارند؟! بهرحال خلایق هرچه لایق! شاید واقعا آنها علیرغم اینکه برای من خیلی هم عزیز هستند و هرگز نمیتوانم خاطرات با آنها را فراموش کنم٬ دوست دارند و واقعا میخواهند که در همین شرایط بسر ببرند و به حیات خفیف و خائنانه خودشان با فرقه رجوی ادامه بدهند! آنها کسانی بودند که راه میرفتندو به سازمان و مسئولین سازمان و شخص رجوی و زنش بدترین و البته بهترین حرفها را میزدند٬ واقعا جای سوال دارد که چطورو با چه انگیزه ای میتوانند به ادامه زندگی در کنار آنها بپردازند؟! تا قبل از سرنگونی صدام واقعا درصد احتمال اینکه کسی فرار کندو با جایی که میخواهد برسد شاید زیر 5درصد بود ولی در شرایط فعلی باز آنها حرکتی نمیکنند خیلی عجیب است!
بهرحال از شنیدن جدایی تو خیلی خوشحال شدم که لااقل تو هم توانستی خودت را نجات دهی و زندگی جدیدی را برای خودت آغازکنی! هرچند که خیلی دیر دست باین کار زدی ولی باز هم جای تبریک دارد!
برای تو در زندگی جدیدت از ته دل بهترین ها را آرزو دارم.
مراد
 

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا