بصیرت بازیافته – قسمت دهم

خاطرات عضو پیشین فرقه مجاهدین - علی پوراحمد

پروسه جدایی ازفرقه رجوی وبازگشت به دنیای آزاد

پس ازدرخواست خروج ازفرقه با من چه برخوردی کردند؟
شخصا درپس بسا فراز و نشیبها وازسرگذراندن سختیها ومشکلات عدیده درتشکیلات مافیایی رجوی وقتی به ته خط رسیدم ومطلقا انگیزه ای برادامه حضوردرمناسبات فریب ونیرنگ ودغل ودروغ ومافیایی رجوی نداشتم درمورخه 12 خردادماه 1383 با نوشتن متنی کوتاه درخواست خروج ازفرقه را به مسئول وقت قرارگاه اشرف عذرا علوی طالقانی (سوسن) دادم ودرذیل متن درخواست خروج تاکید کردم چنانچه تا 48 ساعت آینده جواب نگیرم شخصا و بلاواسطه خود را به نیروهای امریکایی معرفی خواهم کرد. ازآن پس گرسنه و تشنه درآسایشگاه بست نشستم و بیرون نیامدم تا اینکه 36 ساعت بعدازدرخواستم فرهاد الفت (منوچهر) گماشته فرشته یگانه مسئول پرسنلی وقت فرقه رجوی به آسایشگاه آمد وبی آنکه مطلبی بگوید یکراست مرا به ستاد پرسنلی نزد فرشته یگانه هدایت کرد.
فرشته یگانه برخلاف قبل که خیلی مهاجم و وحشی تشریف داشتند اینباربسیارمهربان وخاضع وبا روسری افتاده وخیلی خودمانی درمقابلم حاضرشد وانگارنه انگارکه بنده بقول خودشان عنصر” بریده ” ام وقصد خروج دارم!
فرشته یگانه بلافاصله به منشی خواهرشورای رهبری که البته سرآشپزمخصوص ایشان هم بودند وهم به منوچهرنهیب زدند که معطل چه هستند وزودی ازاتاق بیرون رفته وتنهایمان بگذارند. پیشاپیش هم میوه وشیرینی وآجیل جورواجور دراستقبال ازبنده ی بریده مهیا شده وبا دیزاین تحسین برانگیزی روی میزچیدمان کرده بودند.
خودم که دروغ چرا سراپا دراسترس بودم ودرانتظارشنیدن افاضات خواهرفرشته! ایشان ضمن خوش وبش بسیارصمیمانه وبدون توجه به وضعیتم گفتند ” والله ازصبح تا شب کارم شده برخورد با خواهران شورای رهبری وبرادران مسول که مدام به زیردستان خود سیخ میزنند وبلد نیستند نیروداری کنند!. فقط بلدند آدمها را ازرهبری قطع کنند وازمناسبات ببرانند. شخصا که تورا میشناسم برادرقدیمی وبا سابقه ومسول ودلسوزبا بالاترین رده تشکیلاتی برادران که mo  باشد یعنی معاون آزمایشی ستاد. اصلا دلم نمی خواهد که برادر(رجوی) بویی ازاین ماجرا ببرد وبفهمد که توچنین درخواستی کرده ای چونکه خیلی ناراحت میشود ویقه من را میگیرد!. منهم موضوع را نشنیده میگیرم وزودی برو سرکارت و از فردا پرانرژی کار و مسولیتت را استارت بزن.”
درپاسخ خیلی کوتاه گفتم بحث اصلا اینها نیست من دیگرخسته شدم ومیخواهم بروم پی زندگیم.
خواهرفرشته انگارکه پاسخ مرا نشنیده باشد درجواب گفت: ” باشه مهم نیست اگرنمی خواهی دردستگاه خواهرسوسن بمانی وازوی دلخورهستی سازماندهی ات را عوض میکنم و برو در دستگاه امدادپزشکی خواهر زهره بنی جمالی و چفت برادرمحمود عضدانلو در کار روابط فعال باش. زودی بروکلاس عربی تا بتوانی مسلط برزبان عربی درکناربرادرمحمود در کار روابط مشغول شوی.”
اما من که تصمیم نهایی خودم مبنی برخروج را گرفته بودم درجواب گفتم من اقامت سوئد را دارم میتوانم درقالب یک هوادارساده درخارجه کارکنم که موافقت کرد وگفت فعلا به ستاد امداد پزشکی برو ومشغول باش تا درفرصت مناسب  که سه ماه بیشترطول نمی کشد به خارجه اعزامت خواهیم کرد.
حقیقت را بگویم خام شدم وپسندیدم با این شرط که تا هنگام اعزام به خارجه درهیچیک ازنشستها وجلسات جورواجور ازجمله جلسات عملیات جاری وغسل هفتگی شرکت نخواهم کرد که ازقضا فرشته یگانه این مرزسرخ رد کردنم را براحتی پذیرفت و قول مساعدت داد!
یکماه از حضورم درتشکیلات امداد پزشکی نگذشته بود که ایشان صدایم زدند وخبرخوش دادند که با عمل جراحی فتق که سال پیش درخواستش را داده بودی موافقت شده است واین هفته برایت قرارعمل جراحی گرفتم که زیردست دکترخودی عمل بشوی!
با شنیدن این خبرغیرمترقبه خیلی ترس ورم داشت که نکند توطئه ای درکار است ومیخواهند سربه نیستم بکنند که با این شک وتردید واشرافی که به موارد اینچنینی داشتم عجالتا جواب رد دادم وگفتم که فعلا مشکل من حاد نیست ونمی خواهم ازتشکیلات انرژِی وهزینه بگیرم. متعاقبا ازسرکنجکاوی وبا هشیاری تمام  قضیه را ازکارکنان امداد پزشکی پیگیرشدم که ازقضا یکی ازامدادگران آن قسمت که باهم چفت بودیم ومحفل داشتیم و اکنون درآلبانی بسرمیبرد  به من رساند که مواظب خودت باش ومشخصا زیر بارعمل جراحی نرو خبرموثق دارم که کاسه ای زیرنیم کاسه است ومیخواهند جانت رابگیرند!
شش ماه را کج دارومریز درآن قسمت سپری کردم ودیدم که مطلقا اعتمادی به من ندارند وحتی اجازه نمی دهند که درکادر روابط بعنوان حتی اسکورت به بغداد بروم لذا برآن شدم که از برای جلب اعتماد وعملی کردن طرح خودم تنظیم دیگری داشته باشم و براین اساس گزارشی نوشتم مبنی براینکه دیگرازموضع قبلی خود کوتاه آمدم ونه تنها درخواست خروج ندارم بلکه میخواهم بعنوان کادرمسول درتمامی جلسات عملیات جاری وهفتگی شرکت کنم که خوشبختانه موفق شدم ووضعیتم روال عادی پیدا کرد. نه اینکه پارگی فتق درگذرزمان زیاد شده بود وداشت اذیتم میکرد شرایط را مناسب دیدم ودرخواست عمل جراحی کردم وچنین شد ودرادامه پس ازبرخورداری ازسلامت کامل مجددا در اسفند 1383 درخواست خروج دادم. چندروزبعد به اتاق زهره بنی جمالی احضار شدم که دیدم فرشته یگانه حضوردارد وخیلی خشمگین است. در راهروی جانبی اتاق از بابت احتمال درگیری وبرخورد و کتکاری علیه من فرهاد الفت ومحمود عضدانلو وعلی فیضی وحمید آراسته وشماری دیگرازنوچه ها وعوامل سرکوب صف کشیده بودند. فرشته یگانه دیگرظاهرمهربان وخندرویی نداشت چونان خوک شده بود ومثل سگ پارس میکرد وبا فحش وناسزای چاربداری مدام پاچه مرا میگرفت ومی گفت:
” بریده خائن. بخاطر روی آوردن به زن و زندگی عادی برادر(رجوی) را تنها گذاشتی وخیانت میکنی.اینهمه سال ازحق رهبری خوردی و پس ندادی. با وجود مشکلاتی که داشتیم هزینه عمل جراحی ات را پرداختیم  وخوب مارا فریب دادی وجان سالم دربردی درحالیکه حقت بود زیرعمل برای همیشه بیهوشت میکردیم وازدستت راحت می شدیم.
حال هرچه من میگویم توبنویس وامضاء کن! درجواب گفتم من درخواست خروج نوشتم ودرجریان هستی. فرشته یگانه ضمن فحاشی شدید به من با سروصدای زیاد گماشته های خود که بیرون اتاق منتظرسرکوب بودند را به داخل اتاق کشاند وفحش و ناسزا و برخوردفیزیکی شروع شد و دقایقی بطول انجامید.
نه اینکه صرفا خروج از مناسبات مدنظرم بود به خواسته فرشته یگانه تن دادم وگفتم احیانا اقرار و کاغذ پاره هایی که ازمن برای پرونده سازی خواهید گرفت مطلقا برایتان کاربردی نخواهد داشت ضمن اینکه پیشتر در دستگاه عملیات جاری و غسل هفتگی وسلسله نشستهای بازخوانی کم ازمن وامثال من پرونده سازی نکردید و درآرشیو دارید!
فرشته یگانه با عصبانیت و فحاشی تمام گفت ازگنده تراز تو اقرارگرفتیم و تو خیلی خوش اقبال هستی که داری به کمپ امریکایی انتقال داده میشوی درحالیکه حقت بود همین قرارگاه دفنت میکردیم وقضیه تمام شده تلقی میشد(لازم به ذکراست که پیشتر به بهانه ورزش کردن به خیابان مزار مروارید که تیف درآنجا دایربود ومدام گشت امریکاییها حضور داشتند ؛ رفته بودم و اسم خودم را بعنوان عضو ناراضی و خواهان جدایی به گشت امریکاییها داده بودم که گویا این قضیه را امریکاییها روی میز مسولین فرقه رجوی گذاشته بودند و از این بابت دست فرشته یگانه بسته بود و بالاجبارمی بایست مرا تحویل امریکاییها درتیف میدادند)
درآن جلسه چندبرگ ازمن اقرارنامه گرفتند وگفتند ومن نوشتم ازجمله اینکه ” من هیچگاه درسازمان مجاهدین مسول نبودم ومسولیتی نداشتم وصرفا به کاراجرایی مشغول بودم و…… حالا هم ضمن خیانت به رهبری دارم پی زندگی ام میروم و…..”
متعاقبا دوروزدرخروجی بودم ونهایتا بدون آنکه حتی وسایل فردی ام را به من بدهند با دست خالی به نزد امریکاییها درتیف رفتم.
لازم به ذکراست که متعاقب سرنگونی صدام بالغ بر1400 تن ازاعضای سابق رجوی درسطوح مختلف جدا شدند وبه دنیای آزاد گام گذاشتند وجالب است که ازاین تعداد بالغ بر800 تن ازجمله خودم به اختیارخود گزینه ایران را انتخاب کردیم وسالیان است که متعاقب بازگشت به ایران چون سایرشهروندان خویش داریم درکنارخانواده زندگی میکنیم بدون آنکه کمترین مواخذه ای ازجانب دستگاه امنیتی ایران شده باشیم.

تیف محل جداشده ها ی تحت پوشش امریکاییها چگونه جایی بود؟
کمپ آمریکائی،‌راه نفس اعضای دربند فرقه رجوی درکمپ اشرف
روزگاران پیشتردرسازمان برای جذب نیرو و عضوگیری جدید شعاراین بود که: روزنه ورود به سازمان بسیارتنگ مثل سوراخ سوزن وخروج ازسازمان بسیارسهل و آسان مثل خروج از دروازه است. درگذرزمان وسخت شدن عرصه برسازمان،‌جذب و دفع نیرو خلاف آنچه واقع شد که گفته میشد. خصوصا درایام بعد ازدهه 1370،‌فی الواقع رهایی ازشرسازمان برای اعضای آن درخاک عراق،‌بسیارطاقت فرسا وبا قیمت گزاف بود. آنقدرگزاف که خروج ازسازمان کمتربه ذهن و مخیله کسی خطورمیکردوبدین صورت آدمها، ازسرجبرو استیصا ل درآن جنهم ماندگارمی شدند. اما بعدازاشغال عراق توسط قوای امریکایی وبه حفاظت درآوردن تک تک اعضای سازمان مجاهدین توسط امریکا، مطابق اصل چهارم کنوانسیون ژنو که به استاتو لقب گرفته بود،‌آدمهای ناراضی سازمان دل و دماغ گرفتند وراه نفسی برایشان بازشد. بسان قبل دیگر سازمان جرئت نداشت ادمهای معترض و بریده ازسازمان را تحویل زندان ابوغریب صدام بدهد ویا اینکه درزندانها ی خودش به بند بکشد، چرا که با وجود قوای آمریکایی درکمپ اشرف،‌دستش زیر تیغ و ساطورآنها بود. لذا به یکباره درمقاطع مختلف دیدیم که آدمهای ناراضی وبه جان آمده درکمپ اشرف به ناچاربه تنها راه نجات یعنی کمپ تحت حمایت وحفاظت امریکایی ها پناه برده ونفسی تازه کردند. این کمپ بمثابه طناب دارسازمان بود که بسیارازاینکه درچند صدمتری کمپ اشرف واقع بود،‌رنج میبرد. روزی یا شبی نبود،‌یا به عبارتی دقیقترساعتی نبود که درقرارگاههاو یکانهای مختلف کمپ اشرف،‌خبربه گوش فرمانده نرسد که آقا یا خانم فرمانده 2نفردیگررفتند،‌4نفردیگررفتند ونه اینبار11 نفردیگربا یک خودروی آیفا ی سازمان بطوردستجمعی ازاشرف به سمت کمپ امریکایی فرارکرده اند و… قدرمسلم این است که ازاین دست اخباربرای فرماندهان سازمان بسیارنا خوشایند بود. آنقدراینگونه خبرها کشنده و نفس گیربود که آرزومیکردند ایکاش اصل خبر دروغ باشد،بی پایه و شایعه باشد، گاهاً شکشان بر میداشت و خوش خیالانه منتظر می ماندند شاید که به پارک و یا به استخررفته باشند ویا که به مزار مروارید که در نزدیکی کمپ لعنتی امریکایی هاست، لابد هنگام نهار بر میگردند یا که هنگام شام. و گرنه هنگام نشست عملیات جاری که بر میگردند چونکه عدم شرکت در این نشست و یا نشست غسل هفتگی جمعه ها، مرز سرخ است. هیچکس نبایستی از این مرز سرخ که مسعود گذاشته است عدول کند… در آن دیار وحشت یکی نیست که جرئت داشته باشد و خطاب به فرمانده! بگوید: بس کنید. دیگرخزئبلات نگوئید. دوران عوض شده و کسی پایبند به مرز سرخ یعنی که نشست عملیات جاری آن بندهای نامرئی تنیده شده بر جسم و جان و اندیشه آدم ها، نیست. کدام پارک،کدام استخر و کدام قبرستان، آدم ها کرور کرور نزد آمریکایی ها میروند. اینها هم آخر عمری موی توی دماغ ما شده اند، چرا به عراق آمدند. حال که آمدند چرا، چند قدمی ما لانه کردندو آدم های ما را تحریک میکنند. دیدند این طوری جواب ندارد و اگر بیش از این تعلل بکنند، دیگر کمپ اشرف و امریکایی ها در هم می آمیزد و یکسر، کمپ جداشدگان میشود. لذا که دیدند فحش و ناسزا جواب ندارد، عملیات جاری و نشست تعیین و تکلیف جواب اعضای ناراضی نیست فکری اساسی کردند و علیه کمپ امریکایی شوریدند و هر چه که ناسزا بود نثارش کردند شاید که آدم ها ترسیده و فکر رفتن به کمپ امریکایی در سر نپرورانند. لذا عجولانه در هر ستادی و مکانی جلسه عمومی گذاشتند و آدم ها را نسبت به کمپ امریکایی ها توجیه کردند که ”  این چند ده نفر بریده از ما که به کمپ امریکایی خزیدند و به ذلت تن در دادند، دیگر نه تنها از غذای گرم و لذیذ ما محروم شدند بلکه از یک تکه نان خشک نیز محروم هستند، به آنها بسته های غذایی جنگی(اماری) میدهند که سگ هم نمی خورد.”  ” این آدم ها که ما را تنها گذاشتند و رفتند. ما که می دانستیم بخاطر زن و زندگی رفتند. رفتند آنجا ماهواره نگاه میکنند و لذت میبرند و فیلم های مستهجن می بینند و همچنین عکس هایی از همین جنس از امریکایی گرفته و به چادرهایشان می برند و بدین صورت حسابی به انقلاب مریم تف کرده و مورد اهانت قرار دادند. از اول هم معلوم بود اینها از بند الف (طلاق) عبور نکرده اند و مشکل انقلاب دارند.”   ” آدم های بریده از ما،هر چه بودند اینجا که بودند عزت و احترام داشتند، آخرغذایمان کم بود، عزت و احترام مان کم بود و یا کم به پارک مریم و یا به استخر و… می رفتند، که فیل شان یاد هندوستان کرد و نزد امریکایی جماعت رفتید. به تازگی خبر رسید 2 تا 2 تا آدم ها را با زنجیر به هم می بندند و به هوا خوری می آورند. آدم های ما فکر میکردند بمجرد ورود به کمپ، آنها را به خارج می فرستند. خوب شد حق تان است که به زنجیر کشیده شوید و زندان واقعی را به عینه ببینید و لمس کنید. ”  “این آدم ها وقتی پیش ما بودند، آنقدر هم بد نبودند،آنجا که رفتند همه عادی شدند و عادیگری را پیشه کردند طوریکه،در جای جای کمپ امریکایی با هم دعوا میگیرند- عربده می کشند فحاشی میکنند. تازگی خبر رسیده با چاقو 3 نفر را بشدت مجروح کرده و امریکایی ها در ابتدا هیچ اقدام امدادی نکردند، مجدداً وقتی دیدند نفرات مجروح در اثر شدت خونریزی در شرف مرگ هستند آنها را مدارا کردند. *این آدم ها اینجا که بودند نمیشد به آنها گفت بالای چشمتان ابروست. حتی آنقدر پررو شده بودند که در نشست عملیات جاری مرز سرخ رد کرده و جواب انتقاد (بخوانید فحاشی) را میدادند، ما اخبار موثق داریم که امریکاییها روزانه3-2 نوبت با باطوم و سلاح به چادرهایشان حمله و رشده و آنها را به بهانه های واهی مورد ضرب و جرح قرار میدهند. همین دیروزx، y و چند نفر دیگر بشدت کتک خورده بودند و امریکایی ها آنها را جهت مداوا به بیمارستان خودمان آوردند!؟ اما ما تحویل نگرفتیم و جواب رد دادیم و خلاصه در کمپ امریکایی، تنها چیزی که اهمیت ندارد آبرو و جان بریدگان و جدا شدگان ما می باشد که البته حق شان است که از دست امریکایی ها کتک بخورند. چرا ما را تنها گذاشتند و دنبال زن و زندگی که مغایر با انقلاب است، رفتند. * وضعیت زنان جدا شده،بمراتب بدتر از وضعیت مردان هست چرا که خبر دار شدیم امریکایی ها همین زنان نگون بخت را به اتاق های خودشان می برند. به آنها غذای خوب میدهند و مقداری دلار.ا ما در عوض به آنها تجاوز می کنند و بخاطر اینکه این روند ادامه داشته باشد، این زنان قول ازدواج با امریکایی ها می گیرند و اینکه بعد از اتمام دوره خدمت سربا زان، با آنان به امریکا جهت زندگی مشترک بروند. خیلی خوب شد که این زنان تجاوز بشوند ما اینجا به آنها رده و کرسی شورای رهبری داده بودیم و انبوهی مردان مجاهد را زیردست آنان قراردادیم، آنها فکرکردند که درکمپ آمریکائی حلوا توزیع میکنند وسپس به خارجه اعزام میشوند درحالیکه تا بحال از خارجه خبری نشده است ودرذلت و خفت و خواری،‌درچادرها ی آمریکائی روزگاررا به سختی سپری میکنند. * دراثرفشارهای روزافزون آمریکائی نسبت به آدم های جداشده ما،‌خبررسیده چندین نفردست به خودکشی زده اند. همین دیروزیکنفردرچادرخودش اقدام به خودکشی کرده و مرده است. سایرین هم چاره ای جزاین ندارند که بدین صورت به زندگی خائنانه خودشان پایان ببخشند. اخرکسی نیست به آنها بگوید که: چرا مریم و مسعود را تنها گذاشتید و رفتید!؟ حالا حقتان است که درخفت و خواری بمیرید ”
آنچه که ذکرشد صرفا مشتی ازخرواربود که سازمان علیه کمپ آمریکائی تبلیغ سوء میکرد تا مانع جداشدن ادم های باقی مانده ازکمپ اشرف وسرازیرشدن شان به کمپ آمریکائی بشود. خلاصه فریب و نیرنگ ودروغ ازشخصیت حقیقی سازمان وبه عبارتی دقیق تر، فرقه رجوی است. چرا که فی الواقع خودم نیزدراثرآن فضای شانتاژ علیه کمپ آمریکائی تحت تاثیرقرارگرفتم ودراتخاذ تصمیم مبنی بررفتن به کمپ تعلل داشتم ومطمئن هستم بخوبی سازمان درک میکند همین که آدم ها ازچارچوب کمپ اشرف فاصله بگیرند،‌بسیاری ازذهنیات بافته شده درسازمان،‌خش برداشته و نیروهای متزلزل به واقعیت جهان خارج پی میبرند. کمااینکه دیدیم تا بحال بالغ بر 500 نفر بمجرد فاصله گرفتن ازسازمان،‌به واقعیت موجود جامعه ایران پی برده وروانه خانه وکاشانه خودشان شده وزندگی نو و دوباره ای با خانوادهایشان آغازکرده اند. بعضا ازهمین جداشدگان ازدواج کرده وبه کوری چشم سازمان ورهبران آنها به زندگی آرام و طبیعی خود بازگشتند ومثل سایرشهروندان ازحقوق اجتماعی بهره وربوده و روزگاررا بدورازفرهنگ فریب و نیرنگ ومغزشوئی درسازمان می گذرانند.
بله. کمپ آمریکائی آنهم دربیخ گوش کمپ اشرف که سهل الوصول برای ادم های ناراضی،‌واقع شده است برای سازمان خیلی گران تمام شده است وآرزومیکردند که چنین امکانی نبود تا آدم ها با لاجبار درهمان لعنت آباد کمپ اشرف با قی می ماندند. نگوکه بیش ازهمه خواهرمریم! ازوجود چنین راه نفسی برای نارضا ئیان، به هم ریخته وهراسان است. چطورمگه؟ یک روزصبح زود دراواخرپائیز و اوائل زمستان 83 بودکه به یگانها اطلاع دادند که پیام آمده،پیام آمده. زود باشید خواهرمریم پیام داده است. ماها که به پیام رهبری! عادت کرده بودیم با خونسردی روانه سالن شدیم. دیدیم یکی فریا د میزند عجله کنید. پیام جدید است. پیام مهم است. هنوزتمام نیروهای یگان آمده یا نیامده،‌درب سالن بسته شد وپیام خیلی مهم! خوانده شد
“……مادیگرطاقت نداریم. مادیگرکوتاه نمی آئیم. فکرکردند ما خرهستیم و نمی فهمیم. نه. ما همه چیزرا میدانیم. امریکا ورژیم ایران دست بدست هم داده اند تا ما را نابود کنند. میخواهند بتدریج نیروهای ما را بگیرند و….. بله. کمپ آمریکائی سگ دانی است. کانون انفعال و بریدگی ازمبارزه است. ما آنجارا جمع میکنیم!. نمی خواهیم درجوارکمپ اشرف یک کمپ دیگری باشد که ادمهای مارا عضوگیری کند تا آنها بتوانند با خانوادهایشان تماس تلفنی داشته باشند. ازآنجا با وزارت اطلاعات تماس تلفنی داشته باشند و سپس مقدماتش را فراهم کنند وادمها کرورکرور به ایران سرازیر شوند. این همکاری مشترک آمریکائی ها و سازمان ملل (صلیب سرخ) است درارتباط با وزارت اطلاعات که تلاش میکنند آدمها به ایران بروند وبدین صورت ادمهای کمپ اشرف نیزهوائی! بشوند ودرخواست بدهند که آنها را به نزد آمریکائیها بفرستیم. اصلا چرا درخواست بدهند،‌کمپ امریکائی دردو قدمی ما است،‌خودشان با کوله یا بی کوله،‌شبانه یا روزانه راه می افتند وازقضا مورد استقبال امریکائیها قرارمیگیرند. بله. ما این کانون انفعال و بریدگی را جمع میکنیم. بروند جای دیگری بساط پهن کنند. “

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا