سیروس غضنفری: واقعا هم آقای مسعود طوسی بخش بدنبال زندگی خصوصی اش بود!

نوشته ای در وبسایت ایران افشاگر نظرم را بدین خاطر جلب کرد که تصویر مسعود  طوسی بخش را بهمراه داشت.
من وقتی به مطالعه ی متنی که زیر این عکس وبا امضای این دوست کم وبیش بی دست وپایم  وبا عنوان ” چه کسی مدافع زندگی است؟  ” پرداختم، ابدا حاضر نشدم که بپذیرم که این نوشته ازآن این دوستم که اهل این کارها نبود، باشد!
اوهمواره دنبال وعده های غذایی اش بود و چیزی بالاتر ازآن اهمیت چندانی برایش نداشت!
نه آقا! این حرف ها وتوپ بدر کردن ها به او نمیآید که سخت محافظه کار است و متنفر ازقیل وقال!
شاید این حرف ها را بدون اطلاع او نوشته وهوا کرده اند!
شاید هم بعد ازنوشتن موضوع را باو گفتند واو هم که اهل اعتراض درمورد مسایل سیاسی نبود، حرفی نزده ویا…
ازکجا بدانم آنکه را که پشت صحنه گذشته است!
من اعتراض های اورا که تنها وتنها شامل درخواست غذاهای مرتب و خوب بود دیده ام، اما هرگز اعتراض اجتماعی، تشکیلاتی وسیاسی اورا هرگز!
درست است که درخلوت دوستان بخاطر بچه هایش دلتنگی میکرد، اما با گذاشتن کلاس درمحور 3 برای او، جرات دلتنگی زیاد را ازاو گرفتند و همواره فرماندهان مربوطه یاد آور میشدند که تو باید تناقض موجودت درمورد فرزندانت را حل کنی!
این دوست من درنوشته اش ادعا کرده (اگر نوشته مال اوباشد حقیقتا) که بخاطر مسائل انقلاب فرهنگی نتوانسته معلم شود وگرنه وابستگی گروهی ازجمله به مجاهدین خلق هم نداشت.
او (یا انسان کم حواس دیگر که این نوشته را بنامش مزین کرده است) فراموش کرده که سطوری بعد گفته است که سربازی نرفته بوده و مسلم است که نمیتوانسته به استخدام آموزش وپرورش دربیآید!
بطور خلاصه من علت انتشار این نوشته ی ضدونقیض این دوستم را درک نکردم ونفهمیدم که چگونه این انسانی که بدون شناخت فرقه ی رجوی وبخاطر حفظ جانش درجبهه ی نبرد بدان سادگی تسلیم شده، جسارت وجراتی درحق توهین به نهاد مقدس خانواده ها میکند. انسانی که حتی یکبار حاضر نشد درامر مین روبی و… شرکت کند وتنها کار گاه وگداریش، اسکورتی دادن های بی خطر بوده است!
دوست من مسعود!
متاسفم بگویم که تو در مورد آزادی اسیران که هر دوسه ماه برایشان محقق بود، دروغ گفته ای!
کدام دربی بروی ماها بازبود که ازآنجا بتوانیم بیرون رفته وآزادی مان را بدست آوریم؟
ما اصلا جرات نزدیک شدن به در وجواب دادن به سئوال فرماندهان زن درمورد علت حضورمان درکنار درب رانداشتیم ومخصوصا تو که ازهمه چیز می ترسیدی وکنج عافیت خوردن وخوابیدن را برای خود برگزیده بودی!
مسعود جان توازچه زمانی وزارت اطلاعات شناس شده ای که ادعا میکنی زمام امور خانواده ها درهنگام مراجعه به ملاقات های شما ها دردست آنست!
من وتو محققا میدانیم که اکثریت قریب به یقین خانواده ها بطور جمعی به کمپ های ما مراجعه میکردند و اگر ملاقاتی هم اتفاق میافتاد، کسی ازایران آمدگان، درفکر تعریف وتوصیف دولت و… نبود وآزادانه محبت هایشان بود فقط که نثار ما می شد!
خودت را لحظه ای با همسر فداکارت که فکر میکنی آزادی ندارد ودرمقابلش تو از تمامی نعمات مادی ومعنوی اهدایی مسعود  رجوی برخورداری مقایسه کن وببین که او چگونه توانسته فرزندانت را به عالیترین درجات تحصیلی برساند وتو نتوانستی با استفاده ازرافت پدرانه ی رجوی ازمعلمی که درآرزویش بودی، به استادی دانشکاه برسی!
قدری تامل کن برادر من!
درخاتمه ی این سخنان کوتاهم، کاری جز دعوت تو به انجام کارهایی که برشهامت وشجاعت ات بیافزاید، نداشته و برایت آرزوی سلامتی میکنم وازطریق تو سلام گرم ودوستانه ام را به آقا میرمحسن هم کاسه ات ودوست خودم، میرسانم.

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا