نمونه ای از نظام آموزشی ادعایی مریم قجر برای به اصطلاح ایران فردا

به مناسبت سال جدید تحصیلی مریم قجر در پیامی مدعی شد که اگر آنها سر کار بیایند نظام آموزشی گل و بلبلی ایجاد خواهند کرد. البته شعار دادن خیلی هنر نمی خواهد چه رسد به دروغ گویی و خیال بافی که به یک رکن اساسی در شخصیت و کارکرد رجوی های شیاد بدل شده است.
برای آن که با نظام آموزشی مورد ادعای رجوی ها بهتر آشنا شویم و ببینم که نمونه ای که مد نظر رجوی هاست چگونه نظامی می باشد، بهترین کار این است که مدرسه ای که در مناسبات فرقه ای خودشان دایر کرده بودند را مورد بررسی قرار دهیم. نمونه ای که صد در صد طبق خواسته و امیال رجوی ها دایر و اداره می شد.
یکی از زنان جدا شده از فرقه که به همراه خانواده خود در خارج از کشور زندگی می کند و دو تن از فرزندانش در باصطلاح مدرسه های فرقه (هم در فرانسه و هم در عراق) بوده اند، بخشی از خاطرات خود از مناسبات فرقه را نوشته است که اتفاقا قسمتی از آن در مورد مدرسه و سیستم آموزشی در فرقه است. در این مطلب با استفاده از خاطرات این خانم، با برخی ویژگی های مدرسه و سیستم آموزشی در مناسبات فرقه ای رجوی ها آشنا خواهیم شد. ابتدا این خاطرات را با هم مرور می کنیم و سپس بر اساس این نمونه عینی ویژگی های نظام آموزشی رجوی ها را دسته بندی خواهیم کرد.
وی در قسمتی از خاطراتش که مربوط به حضور فرزندان او در باصطلاح مدرسه فرقه می باشد می‌نویسد:
«… بعد از ۶ روز بچه ها را از ما جدا کرده و به پانسیون سازمان بردند! به پانسیونی که از بسیاری جهات منجمله مقررات و نظم و انتظامات آن، میشود گفت نیمه پادگانی بود. هرچند فرهنگ [نام پسر بزرگتر این خانم که در آن زمان 10 ساله بود] معتقد است که مدرسه فرانسه [باصطلاح مدرسه‌ای که فرقه در یکی از مقر های خود در پاریس دایر کرده بود] به یک مدرسه مذهبی با مقررات خشک و سختگیرانه بیشتر شباهت داشت، ولی مدرسه در عراق کاملا پادگانی بود.
در همان فرانسه هم تمام ساعات روزشان از صبح تا شب برای هر نیم ساعت، یکساعت برنامه ریزی شده و بر تابلوها زده شده بود. بعدها فهمیدم که سیستم حاکم بر بچه ها هم، نه آموزشی، بلکه دراصل مانند ما بزرگترها [بوده]، هدف پرکردن ساعات بچه ها بوده است. مثلا یکی از کارهایی که میکردند این بود که به هر یک از بچه ها(که کلاس ۳ و ۴ و ۵ همه هم باهم بودند) یک کتاب را میدادند و آنها باید در دفترچه شان عین آنرا رونویسی کنند و بعد عکس ها را فتوکپی کنند و به جای مربوط به آن در دفترچه شان بچسبانند…
بهرحال بچه ها روزها در مدرسه به کلاس ها میرفتند و بعد از آنهم در پانسیون که همان محل مدرسه و گاه همان اطاق درسشان بود، میماندند. پنجشنبه بعد از ظهر و روز جمعه را کودکان میتوانستند با پدر و مادر باشند که آنهم بمعنای این نبود که ما بتوانیم برنامه ای برای این باهم بودن بریزیم و امکانات تفریحی برای بچه ها داشته باشیم. حتی همسرم فقط شبها میتوانست آنها را ببیند.
فضای مدرسه ای که در فرانسه شاهدش بودم
آقای قرائی [یکی از باصطلاح معلمین مدرسه فرقه] یا «برادر صابر» به بچه ها درس هم میداد. دقیقا بیاد ندارم، شاید تاریخ تدریس میکرد…. سطح کلاسها بلحاظ آموزشی واقعا مسخره بود. صابر به شهادت کودکان، برخوردهای خشنی با بچه ها داشت. مثلا یکبار که بطور استثنائی بچه ها را به پارکی جنگلی برای بازی برده بودند، تحت عنوان قایم باشک بازی (قایم موشک بازی)، با چوب دنبال بچه ها کرده و به شوخی همه آنها را مفصل زده بود. به شهادت نوجوانان آنزمان و مردان این زمان، بعدها در مدرسه سازمان در عراق هم همین روشهایِ خشن را ادامه داده است. واقعیت اینست که کار آقای قرائی ثمره واقعی و ملموسی نداشت و حال می بینم که چون بسیاری از کارهای دیگر، فلسفه اش بیشتر کارکشیدن از افراد برای باقی نماندن وقت آزاد برای تفکر و سوال بود.
برادر محمد نامی که مدیر مدرسه محسوب میشد، به شهادت بچه های آن زمان، واقعا مثل یک فرد روانی، در برخورد با بچه ها خود را خالی میکرد. برادر حبیب نامی هم که فکر میکنم ناظم بود و انگلیسی هم به بچه ها درس میداد، ابتدا برخورد تشکیلاتی-ایدئولوژیک میکرد و با بچه ها نشست جمعی میگذاشت و … بعد هم گهگاه تنبیه بدنی.
بهرحال آنچه شدیدا درآنجا رنج آور بود تنبیه بدنی بچه ها بود (البته خشونت رفتاری هم کم نبود) که مستمر در گزارش نویسی و یا بصورت مشخص در نشست با مسئول بخش مطرح میکردم ولی هیچ فایده ای نداشت. افکار مرا احتمالا روشنفکرانه میدانستند و همانطور که همه ما میدانیم، در سازمان عنوان روشنفکر یک ناسزا بود!. با خط کش به کف دست بچه خاطی زده و یا با سیلی های جانانه او را تنبیه و تحقیر میکردند.»
پس از آن که رجوی از فرانسه به عراق می رود تمام نفرات تشکیلاتی فرقه و از جمله این خانم و خانواده اش را نیز با خود می برد. وی درباره سیستم آموزشی و مدرسه فرقه در عراق این گونه می‌نویسد:
«مدرسه کودکان در بیابان های ناامن کرکوک
فرزندان ما را از ما جدا کرده و به پانسیون سازمان بردند. متاسفانه حتی بچه ها را با هم نگه نداشتند [منظور دو تا فرزند خود وی می باشد] و فرهنگ را که ۱۰ سال داشت به کرکوک فرستادند. او را تحت عنوان بچه های بزرگتر، در شرایطی به کرکوک بردند که منطقه بسیار خطرناک بوده. مدرسه هم وجود خارجی نداشته… ساختمانی نیمه مخروبه در میان بیابان. مدتی طول میکشد تا با کمک بچه ها همراه با کار کارگران، دور محوطه را دیوار بکشند. برای این کودکان، شب ها نگهبانی با اسلحه به همراه یک بزرگسال میگذارند!!  تصور کنید که سلاحِ دستِ اینها از قد و بالای خودشان اندکی کوچکتر بوده است. این کودکان باید شبها در شیفت های یکساعته با یک همراه نگهبانی میداده اند. در این نگهبانی ها که در بیابان و در شب صورت میگرفته، دور همان خانه نیمه مخروبه و محدوده‌ای که قرار بوده دیوارکشی شود باید این کودکان، سلاح سنگین بدست و درحالیکه گاها صدای تیراندازی در مسافتی نه چندان دور بگوش میرسیده، نگهبانی دهند.
دراین میان کودکانِ طبعا وحشت زده که با آن سلاح سنگین امکانِ حرکتِ یکنواخت و همآهنگ با مسئول مربوطه را نداشتند، باید سرکوفتهای او را هم تحمل میکرده اند که با گفتن "بیعرضه"، "ترسو"و "بچه بورژوا" در اوج نافهمی و بی مسئولیتی، با خالی کردن خود بروی بچه ها، با روح و روان و شخصیت کودک بازی میکردند.
در آن شرایط هیچ امکان بهداشتی و درمانی هم برای بچه هایی که در بازی کردنها یا در کارگری دادنها یا حتی مریض شدن ها نیاز به درمانی داشته اند وجود نداشته تا بعد از مدتی که نمیدانم چقدر بوده، سازمان درمانگاهی در آنجا دایر میکند که حتی خود بچه ها کلی خوشحال میشوند.»
وی ادامه می دهد:
«بنظر پسران نوجوان آن دوران، مدرسه فرانسه با آنچه که در عراق برای این بچه ها تدارک دیده بودند، تفاوتِ میانِ مدرسه ای با مقررات خشک مذهبی با مدرسه ای نظامی را داشت. ظاهرا رهبری سازمان بعنوان سربازان ارتش آزادیبخش، در آینده ای نزدیک، به آنها نگاه میکرده است.
… برادری نیمه روانی با نام مستعار ایرج را مربی گذاشته بوده اند که گاه بسته به حال و هوای روحی خودش ساعت ۲-۳ صبح با سروصدا و کوبیدن خط کش به تختها، این بچه ها را بیدار میکرده که به همراه او ترانه دسته جمعی برایش بخوانند! تا او از آن لذت ببرد!
برای پسرانِ نوجوان، ساعات آموزش سلاح هم گذاشته بوده اند! امری که گمان نمیکنم که هیچیک از پدر و مادرها در جریان آن بوده باشند. سیستم شستشوی مغزی و فرو کردن ارزشهای فکری رهبری در مغز بچه ها که طبعا ساده تر از بزرگترها هم بود، بشدت اعمال میشده و برای ساکت نگه داشتن این کودکان در برابر پدر و مادرشان و درز نکردن روشهای فاشیستی اداره مدرسه، بروش پیچیده تری عمل کرده بوده اند. بدین معنی که یکی دو تا نوشته به بچه ها نشان داده و میگویند مادر و پدرتان با اطلاع از برنامه شما در اینجا، کاملا موافق این برنامه ها هستند و ساعت به ساعت برنامه تان را میدانند. البته بدانید که آنها به ما خبر خواهند داد اگر شما دراین مورد با آنها صحبت کنید و نشان میدهید که هنوز بچه هستید و قابل اعتماد نیستید … و بدین طریق دهان بچه ها را می بستند. چون هر کودکی از رسوا شدنش در جمع رفقایش و تحقیر و بچه ننه خوانده شدنش وحشت داشته و حاضر به چنین ریسکی طبعا نمیشده و مسئولین هم برنامه های شان را اجرا می‌کردند.
درس جدی و آموزش واقعی به هیچوجه مد نظر رهبران سازمان نبوده هرچند مثلا کلاسهای ریاضی و زبان و تاریخ و… هم برای بچه ها میگذاشتند…..آنها خوب میدانسته اند که با این کودکان چه میکنند و چگونه آنها را ویران می سازند.
ناگفته نماند که اطلاعات من از مدرسه پسران نوجوان است و از اینکه در بخش دختران چه میکرده اند هیچ اطلاعی ندارم.»
با توجه به نمونه ذکر شده می توان ویژگی نظام آموزشی مورد نظر رجوی ها را به صورت زیر دسته بندی نمود:
1- جدا کردن کودکان از والدین
2- انجام مغزشویی بر روی کودکان و آماده نمودن آنان برای تبدیل شدن به سربازان رجوی
3- تبدیل کردن کودکان به یک ماشین با برنامه ریزی کردن تمام ساعات شان از صبح تا شب
4- گرفتن خلاقیت و امکان تفکر از کودکان با پر کردن وقت شان با کارهای بیهوده و بی دلیل مثل رونویسی کردن یک کتاب (به جای تهیه کتاب یا کپی کردن کتاب)
5- نازل بودن سطح آموزش چرا که هدف فقط تبدلیل دانش َآموزان به یک سری افراد خشک و تشکیلاتی بود که به هیچ چیز غیر از خواسته های تشکیلات فکر نکنند.
6- اولویت داشتن آموزش های تشکیلاتی و نظامی بر آموزش های درسی
7- استفاده از تنبیه های بدنی برای ایجاد ترس و رعب در دانش آموزان
8- بی اهمیت بودن امنیت جانی و روحی دانش آموزان
9- تحقیر دانش آموزان برای بهره کشی بیشتر از آنان
10- تحقیر کودکان تا از آن چه در مدرسه بر آنان می گذرد به والدین خود چیزی نگویند.
بله سیستم آموزشی رجوی ها چنین است و 180 درجه با آنچه که مدعی هستند متفاوت می باشد.
این روش ثابت کار آنهاست که ادعاهای زیبا را مطرح می کنند اما خودشان به معکوس آن اعتقاد داشته و 180 درجه مخالف ادعاهای شان عمل می کنند. مثلا:
می گویند صلح طلب هستیم اما در عمل تروریسم کور را دنبال می کنند و آتش بیار معرکه برای ایجاد جنگ علیه مردم ایران هستند.
می گویند مستقل هستیم برای صدام ّ، پادشاه عربستان، اسرائیل و… مزدوری و جاسوسی می کنند
می گویند دنبال آزادی زنان هستیم اما زنان را از همان امتیازاتی که دارند نیز محروم می کنند.
می گویند ما مسلمانیم اما بر حسب منافع روزمره خود حلال خدا را حرام و حرام را حلال اعلام می‌کنند.
صالحی
 

منبع

یک دیدگاه

  1. اين واقعيت ها را كه شما تعريف كرديد و ما روزانه ثمره نهايي (اين بيماريي) آن را در تلويزيون ميديديم و عيد نوروز هم با زور عكس خودش و مسعود را زور چپان آدمها مي كرد كه بايستي حتماً عكس اين بيمار رواني را با اين لباسها بگيريم و ابراز علاقه هم بكنيم. و اين چيزهايي را كه شما مي گويد در زماني بود كه در قرارگاه اشرف آدمها از بيابان پنيرك (يك نوع گياه بياباني) مي كندند و غذايي روزانه رزمندگان بود و روزهاي پنجشنبه هم يك نوع شيريني داشتيم كه بچه ها به آن روشور مي گفتم خمير آرد شيرين شده كه به اندازه روشور در مي آوردند و به عنوان شيريني روز پنجشنبه ميدادند و رجوي كشكول راه مي انداختن كه هر كسي چند دينار عراقي در ته كيفش دارد بعنوان كمك و نياز سازمان در كشكولش ريخته شود. اين براي تاريخ مردم ايران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا