چهره واقعی تشکیلات فرقه رجوی را ریشه ای تر بشناسید – قسمت دوم

بعد از گذر از این پروسه ی همانند-سازی، حالا دیگر قربانی، خود مبلغ فرقه و مراد آن شده و درست به همین دلیل می‌پذیرد که فرقه به بیرون از خود دروغ بگوید، حقایق را کتمان کند، و تا آنجا که میتواند "دیگران" را تخریب کند و بفریبد. چرا که در نظام ارزشی فرقه هر که در خدمت رهبر عقیدتی نباشد، فرقه مجاز است با او هر کاری بکند. مریدان هم می‌کوشند تا با فرافکنی و تخریب دیگرانی که از دام فرقه جسته‌اند یا علیه آن حرفی زده‌اند، هم وفاداری خود را به رهبر عقیدتی فرقه ثابت کنند و هم از این طریق به زخمهای روانی و خشم درونی شده ی خود مرهمی بگذارند.
ولی خوشبختانه این تمامِ ماجرا نیست،… همانگونه که دیگرانی بودند که به تردیدهای خود غلبه کردند و دست رد به سینه ی رهبران خود زدند، قربانیان فرقه هم قادرند که چنین کنند، کما اینکه میکنند.
بر اساس این افسانه ی هستی… انسان قادر است بر غل ‌و زنجیرهایی که استقلالِ فکری و هوّیتی او راهدف قرار داده‌اند غلبه کند ولو اینکه ناچار باشد بهای چنین استقلال و عدم "خودسپاری" را به گزافترین آن بپردازد وبه هشدار رهبر خود که  مدام میگوید که اگر خودتان را به من نسپاری بلاها سرت خواهد آمد، کم توجه خواهند بود.
 به این ترتیب قربانیان محصور در فرقه‌ها هم استعداد این را دارند که در مقابل رهبر عقیدتی وخاص الخاص خود، نقطه ی خارج از خود و… تسلیم نشوند تا بتوانند اراده ی خود را بر زندگی خویش اعمال کنند. آری این است داستان شورانگیز فرزند انسان که در طول تاریخ همواره باید بهای استقلال خود را پرداخته و مغلوب "خدا"های زمینی نشود. “خدایان" ریائی که در سرمستی ناشی از خودشیفتگی ذاتی خود غوطه میخورند و میگویند که چون در "نوک پیکان تکامل هستند‌ پس به خاطر آنهاست که خورشید هر روز طلوع میکند وگرنه تکامل از حرکت بازمیماند و زمین و زمان بهم می‌ریخت.”

پیشتر اشاره شد که یک نیاز متقابل، دیالکتیک موجود بین رهبری مجاهدین و اعضای آن را تبیین میکند. این یک رابطه ی معیوب بین رهبری خود-شیفته و پیروان "سراپا تقصیر" و خوار و خفیف شده ایست که هدفی ندارد جز تهی کردن قربانیان از آخرین تمایلات انسانی آنها در مسیر سرسپردگی بیشتر به همان رهبری. در شگفتم که چگونه بعضی چنین رابطه ی ناسالمی را با یک رابطهٔ عرفانی اشتباه میگیرند. در عرفان- بویژه عرفان ایرانی- مبنای رابطه ی انسان با هستی عشق و محبت است. حال آنکه مجاهدین جز بذر کینه و نفرت نکاشته‌اند. در زبان عرفانی تهی شدن از خود مقدمه ی شکوفائی و رشدِ استعدادهای انسانی‌ست. در روابط و مناسبات مجاهدین همه چیز باید در مسیر و خواست رهبری باشد. تمام همّ و غمِّ مجاهدین این است که همه چیز از رهبری شروع و به او ختم شود. در این نظام فکری، رهبری یعنی "همه‌چیز،" تمام ارزشها با او سنجیده شده، و همه ‌چیز میتواند و باید به پای او ذبح شود. خوبی و بدی با نزدیکی و دوری از او محک می‌خورد، و در ذهن مریدان، مراد مرکز ثقل زمین است و "خورشید به خاطر اوست که طلوع میکند" و دار و ندار اعضای مجاهدین از آن اوست. در این اندیشه، هیچ‌چیز و هیچ‌کس استثنا بر نمیدارد. همسر و فرزند، مادر و پدر، برادر و خواهر، عشق و عاطفه، دوست و همرزم و… همه و همه "مال رهبری" محسوب میشوند. رهبر مجاهدین در این زمینه اصلاً رودربایستی هم ندارد و آشکارا به مریدان خود میگوید که حتی "آن دو گَرَم" را هم میخواهد!!!
(توضیح: منظور از "آن دو گَرَم" غشای جدا کننده ی دو نیمکره ی مغز است که چیزی شبیه پوسته ی نازک روی سفیده ی تخم مرغ است و وزن آن دو گرم است).
توضیح: واژه‌های داخل گیومه همه یا برگرفته از ادبیات حاکم بر مجاهدین هستند و یا نقل قول از رهبری آنهاست.
برگرفته ازایمیل دریافتی
خلاصه نویسی وویرایش:
سیروس غضنفری

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا