نامه سرگشاده خانم زهرا معینی فعال حقوق بشر به نخست وزیر آلبانی آقای ادی راما

جناب آقای ادی راما نخست وزیر محترم کشور آلبانی؛ شما اعلام کردید که دولت آلبانی انتظار دارد تا پایان سال جاری میلادی ۱۹۰۰ نفر از اعضای سازمان مجاهدین خلق را که مخالف رژیم ایران هستند و در حال حاضر در کمپ پناهندگی لیبرتی در نزدیکی فرودگاه بین المللی بغداد بسر می برند در تیرانا باز اسکان بدهید.
از شنیدن این خبر خیلی خوشحال شدیم چرا که در سال گذشته با وجود کارشکنیهای نابخردانۀ رهبری سازمان مجاهدین چند صد تن ازاسرای نگون بخت لیبرتی به همت خانواده های مقاوم اعضای گرفتار در تشکیلات مافیایی رجوی به آلبانی انتقال یافتند.
شماری ازآنان به رغم شانتاژ و فشار دیکتاتوری سران تشکیلات مستقر در آلبانی با پذیرش مشکلات فراوان از آن تشکیلات فرار کردند که تعدادی از آنان دست به افشاگری زده و از فشارهای روانی در داخل فرقه سخنها گفتند و تعدادی هم به زندگی عادی روی آوردند.
از شما مصرانه تقاضا دارم که روند کار انتقال و بازاسکان این افراد را شخصاً به عهده بگیرید و اجازه ندهید سران سازمان مجاهدین زندان دیگری مثل آنچه در کشور عراق داشته و دارند در آلبانی نیز برای این افراد درست کنند و اجازه ندهید که رهبران این فرقه امور افراد منتقل شده را بر عهده بگیرند.
این تجربه را ما جدا شدگان از این فرقه قبلاً شاهد بودیم و می دانیم و به اطلاع شما هم می رسانیم که تمام افرادیکه به کشور شما آمده‌اند باز هم در کشور شما زندانی هستند زیرا سران فرقۀ رجوی نمیگذارند آن افراد حتی آنها که از تشکیلات این فرقه جدا شده اند با دنیای بیرون ارتباطی داشته باشند.
هر یک از این افراد بین۱۵ تا ۴۰ سال است که از خانواده هایشان دور هستند و هیچگونه تماسی و دیداری با خانواده هایشان نداشته اند زیرا رهبری فرقه به آنان می گوید که خانواده ها دشمن شما هستند!!. رهبری فرقه تمام خانواده ها را وابسته به سیستم اطلاعاتی ایران میداند!!. سران فرقه تعدادی ازافراد را گماشته تا در مقابل خانواده ها با صورتهای پوشیده ظاهر شده و به آن‌ها فحش و ناسزا بگویند و به آنان حمله ور شده و آنها را مورد ضرب و جرح قرار دهند.
مگر خانواده ها به جز اینکه میخواهند با عزیزانشان دیدار داشته باشند چیز دیگری میخواهند؟؟؟ آیا این دمکراسی است؟ یا دیکتاتوری؟؟؟. بله، آنها با ادعاهای طرفداری از حقوق بشر خودشان ناقض اولیه ترین حقوق بشر هستند.
آقای نخست وزیر، همانطوریکه شاهد هستید فرقۀ رجوی نه در داخل ایران و نه در جامعۀ ایرانی در خارج کشور هیچگونه پایگاه مردمی ندارند و تمام افرادیکه به شوهای تبلیغاتی رهبری فرقه در خارجه و مشخصا در فرانسه آورده می‌شوند تماماً از کشورهای افغانستان،عراق و سوریه و مردم و دانشجویان کشورهای اروپای شرقی هستند تا از نام آن‌ها سوء استفادۀ تبلیغاتی کرده و آن‌ها را در عکسها و فیلمهای برداشته شده از برنامه به عنوان مردم ایران جا بزند.
از شما مصرانه تقاضا میکنم همانطوریکه کشور شما برای جان این افراد ارزش قائل شده و آنها را با پذیرفتنشان در کشور خودتان از خطر مرگ در عراق می رهانید کاری کنید که آن‌ها با خانواده هایشان تماس و دیدار داشته باشند.
چرا که بسیاری از این افراد دهها سال است که از خانواده هایشان بی‌خبر هستند و رهبری فرقه مانع تماس و دیدارشان با خانواده هایشان می باشد زیرا بیم آن را دارد که در صورت ارتباط این اسیران با دنیای بیرون و مخصوصا با خانواده ذهنهایشان نسبت به واقعیتهای خارج از تشکیلات باز شده و از این فرقه جدا بشوند. از اقدامات شما در این زمینه از قبل سپاسگزاری می کنم.
با احترام – زهرا معینی ۱۹ ژوئن
 

منبع

یک دیدگاه

  1. نامه خانم سمیرا منصوری به برادرش نصارازاسیران در بند فرقه رجوی
    زندگی دفتری از خاطره هاست……
    یک نفر در دل شب
    . یک نفر در دل خاک
    . یک نفر همسفر سختی ها
    . چشم تا بازکنیم عمرمان میگذرد
    .ماهمه همسفر و رهگذریم آنچه باقیست فقط خوبیهاست.
    برادر عزیزم نصار جان سلام
    نمیدانم که از کجا وچگونه آغاز کنم در طی سالیان هرگاه من و مادر ودیگر خواهران و برادرانم به تو فکر میکردیم می ماندیم که چه باید کرد؟
    ازآخرین نامه هایت که در هنگام اسارت در اردوگاههای عراق به دستمان می رسید سالها می گذرد در آن روزهایی که علیرغم اینکه از اسیر شدنت به شدت نگران بودیم ولی دلمان به نامه هایت که خبر از سلامتی تو میداد خوش بود .
    تا اینکه از اسارتی به اسارت دیگر رفتی و این بار جز خاطراتی از گذشته در ذهن ما نماند نه تماسی نه نامه ای و نه پیامی نمی دانستیم آنجا کجاست و زندانبانانت این بار چه کسانی هستند؟
    زندان سازانی که نه اجازه می دهند که بنویسی و نه تماسی بگیری آن روزها که در اسار ت دشمن بعثی بودی تحمل دوریت برایمان آسانتر بودچرا که بعنوان یک سرباز وطن در دفاع از سرزمین مادری و دفاع از حریم و ناموس مردمت به اسارت افتادی و دوران اسارت تو برایمان افتخار آفرین بود ولی اینبار چی؟ اسارت در بند زنجیرهای ذهنی و فیزیکی رجوی و زندانبان خود بودن چه انگیزه و افتخاری برایمان دربر دارد.
    دوستان سابقت که سالیان همچون تو در زنجیر تزویر و دروغ فرقه رجوی اسیر بوده و موفق به رهایی از بند اسارت شده اند برایمان از تو و مناسبات آنجا گفتند.
    آنها پرده های ابهام سالیان را کنار زدند و به انبوه سوالات بی پاسخ ما جواب دادند و از آنجاییکه حرف همه آنها یکی بود و از دل سالیان درد رنج بیرون میزد بردلمان نشست.
    هم برایشان بابت از دست دادن عمر سالیان حسرت خوردیم و هم از بابت روحیه بالا و عزم قوی برای آزادی دیگر دوستانشان تحسینشان کردیم.
    آنها برغم اینکه هنوز زخم فراوان و انواع بیماریهای ناشی از سالیان اسارت در فرقه رجوی را بر جسم و جان دارند با تمام وجودشان برای آزادی شما و روشنگری و همدردی با ما خانواده ها تلاش میکنند.
    آنها بودند که بار دیگر عواطف را در دل ما برانگیخته و شعله های خاکستر شده عشق به تو را بر افروختند.
    راستی نصار جان میگویند خاطرات انسانها را علیرغم دوری فاصله ها به یکدیگر پیوند میدهد.
    من خاطرات شیرین و فراموش نشدنی با تو دارم و همیشه با این خاطرات زندگی میکنم .
    یادت هست من وتو و خواهرمان سهام رفته بودیم استخر آبادان من غرق شدم و تو مرا نجات دادی؟ آن روز خیلی ترسیده بودی .
    یادت هست رفته بودیم سینما شیرین آبادان فیلم خداحافظ کوچلو. پول کم داشتیم سانس اول تمام شد رفتیم بیرون آن روز رسم بود همه دو سانس فیلم میدیدند ولی ما پول نداشتیم تو گفتی عمو شایع روی صندلی ردیف جلوی سینما نشسته برو از او پول بگیر من رفتم و از او پول گرفتم و بعد ساندویچ و نوشابه خریدیم و با خوشحالی رفتیم سانس دوم فیلم را دیدیم .
    آن روز را هیچگاه فراموش نمی کنم راستی یادت می آید یکروز با موتور جلوی مدرسه دخترانه زمین خوردی و دختران اطرافت جمع شده بودند انگشت پایت شکست آنروز از خجالت مثل لبو سرخ شده بودی .
    آنقدر عاطفی بودی که دوست داشتی با خانواده غذا بخوری و میگفتی غذا بدون شما به من نمچسبد.
    نصار جان اکنون که این نامه را برایت مینویسم خاطرات یک به یک از جلوی چشمم رژه میرود.
    در لحظاتی که به یاد آنروزها می افتم اشک در چشمانم حلقه میزند و با خود میگویم ای کاش خاطرات فقط به گذشته معطوف نمیشد با تمام وجود در خلوت خودم بر سر سجده نماز آرزو میکنم که ای کاش برگردی تا خاطرات جدیدی با هم داشته باشیم.
    اکنون که مشغول نوشتن نامه هستم مادرمان مثل همیشه دست به دعا برداشته و با چشمانی اشکبار با خدا که تنها دوست خلوت سالهای اخیر اوست نیایش و راز و نیاز میکند و تو را از او میطلبد.
    او میگوید تنها آرزویش در این سالهای آخر عمر این است که یکبار دیگر نصار را در کنار خودم ببینم و او را در آغوش بگیرم .
    من ایمان دارم که تو به میان ما باز خواهی گذشت و این احساس این روزها به طرز عجیبی با من مآنوس شده است .
    از تو میخواهم که به خدا توکل کنی و بر تلاش خود برای پاره کردن زنجیرهای اسارت فرقه رجوی بیافزایی.
    هیچوقت برای زندگی کردن دیر نیست .با کمک یکدیگر زندگی را حتی زیباتر از گذشته از نو خواهیم ساخت و به قول شاعر
    زندگی زیباست . زندگی آتشگهی دیرنده پابرجاست.
    گر بی افروزیش رقص شعله هایش پیداست.
    ور نه خاموش است و خاموشی گناه ماست.
    باز هم برایت خواهم نوشت از راه دور صورت ماهت را میبوسم و برای دیدنت لحظه شماری میکنم .
    به امید دیدار خواهرت سمیرا

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا