مادران،‌ قربانیان فراموش شده فرقه رجوی – قسمت چهارم

ماه منیر جلالی (مادر شهاب فروزنده) – کرمانشاه
"من صاحب شش فرزند هستم که همه دارایی من از این دنیا هستند. وقتی شهاب به سن قانونی رسید دیگر قید درس و دانشگاه را زد و گفت می خواهد در نیروی انتظامی استخدام شود. شهاب بعد از یک دوره آموزشی شش ماهه، به خانه برگشت. او حرف های عجیبی می زد و می گفت محلی را پیدا کرده است که در مدت کم، پول زیادی به او خواهند داد اما باید مدتی غیب شود. می دانستم این پسر هنوز کم تجربه است و راه و چاه را تشخیص نمی دهد. پسر ساده من با وجود این که نمی توانست دوست را از دشمن تشخیص دهد، با اصرار گفت می خواهد زندگی خانواده اش را نجات دهد و رفت."
خانم جلالی سرگذشت فرزند اسیر خود را اینطور ادامه میدهد:
"فکر می کردیم فرزندم در نیروی انتظامی مشغول فعالیت است. بعد از مدتی خبر دار شدم که پس از مرخصی به نیروی انتظامی برنگشته است. نگرانی و دلواپسی سراسر وجودم را گرفته بود. حس می کردم سرنوشت شومی برای فرزندم رقم زده شده است. پس از دو سال بی خبری که بر من خیلی سخت گذشت، یک روز از طرف نهادهای امنیتی برای ما خبر آوردند که پسرم همان زمان از مرز خارج شده و می گفتند که فقط خبر دارند که فرزندم زنده است.
از سال ۱۳۷۶ تا ۱۳۸۲ انتظار تلخی که لحظه هایش برای من چند سال بود، سپری شد تا این که یک نفر به منزل ما مراجعه کرد و گفت که برادرش در پادگان اشرف در عراق و از نیروهای رجوی و دوست شهاب است. او نامه ای را با دست خط شهاب به من داد و در آن شهاب خواسته بود به دیدارش برویم. نیروی عجیبی پاهایم را همراهی کرد که بروم و فرزندم را پس از شش سال ببینم. فرزندی که می خواست زندگی مادرش را دگرگون کند و آرزو هایم را تحقق بخشد. می خواستم به دیدار فرزند دلسوزی بروم که حالا جگر مادر برای او می سوخت. با سختی و مشقت فراوان راهی عراق شدم و فرزندم را دیدیم."
این مادر دردمند و رنج کشیده لحظه دیدار با فرزندش را اینطور شرح میدهد:
"از ذوق دیدار فقط گریه می کردم، اول شهاب را نشناختم، با قدی رعنا و صورتی سرخ آمد و خود را شاد و سرحال نشان می داد ولی چهره غمگینش، گواه ریز و درشت سختی هایش بود. شهاب تحت نظر کامل و شدید با ما صحبت می کرد و با ما راه می رفت. ما مجبور بودیم علی رغم میل قلبی مان، بعد از دو روز جگر گوشه مان را در ناکجا آباد رها کنیم و برگردیم."
مادر، این قربانی فراموش شده، ادامه ماجرا را اینطور بیان میکند:
"blankسپس تا سال ۱۳۸۸ چند بار با سختی های فراوان به پادگان اشرف رفتیم ولی این بار نه شهاب را دیدم و نه ردی از شهاب پیدا کردم. غم فراق شهاب نوزده سال است مرا از پای در آورده و ناتوان کرده است. ای کاش شهاب برگردد و توان را به پاهایم باز گرداند. از خداوند منان می خواهم که به خاطر مادران دلسوخته و فراق کشیده، به زودی تمام اسیران این فرقه کثیف و خطرناک نجات پیدا کنند و هیچ فرزندی در دام این صیادان سنگ دل که همیشه و همه جا منتظر صید این ساده دل ها هستند، نیفتد."
لازم به ذکر است که فرقه ها همیشه تلاش می کنند با وسیله قرار دادن اعضای خود و سوء استفاده از عواطف و احساسات خانوادگی، به جذب و عضوگیری آنان بپردازند. رجوی بعد از سقوط صدام ابتدا از دیدارهای خانوادگی، که البته تحت کنترل کامل مسئولین فرقه برگزار می شد، استقبال کرد ولی خیلی زود متوجه شد که برانگیخته شدن عواطف و احساسات خانوادگی نه تنها موجب جذب خانواده ها نمی شود بلکه آثار مغزشویی را از اذهان اعضای فرقه پاک کرده و آنان را در فرار از فرقه مصمم می کند. به همین دلیل رجوی بهای سنگین سیاسی این کار را پذیرفت و راه هرگونه ارتباط اعضای خود با خانواده ها و دنیای خارج را به کلی مسدود کرد و آنان را در حصارهای ذهنی و عینی اردوگاه های خود اسیر نمود.  
———————————-
نامه خانم ماه منیر جلالی به کمیساریای عالی ملل متحد برای پناهندگان – ژنو
باعرض سلام خدمت شما،
مادری هستم که به مدت 18 سال در فراق فرزندم می سوزم. او در اسارت، 38 سال عمرخود را از دست داده، چندین مرتبه به اشرف رفتم وموفق به دیدار با او نشدم. تمام تلاش خودم را در حد یک مادر کردم. عاجزانه خواهشمندم به فرزندمان کمک کنید. کسی نمی تواند حال ما را بفهمد. یاریمان کنید تا بتوانند باقی عمرشان را در وطن خودشان سپری کنند. چه کسی جان این جگرگوشه هایمان را تضمین می کند که دوباره مورد حمله قرار نگیرند؟ هربار که حمله ای صورت می گیرد ما مادران، پدران، خواهران و برادران تا لحظه مرگ می رویم.
با تشکر از شما
مادر شهاب فروزنده از کرمانشاه
—————————-
نامه ای از شکوفه فروزنده به برادرش شهاب، اسیر در فرقه رجوی
سلام برادر عزیز و مهربانم شهاب جان.
عزیز دلم احتمال می دهم این نامه را مانند نامه های دیگرم اصلا نخوانی و به دست تو نرسد ولی باز هم می نویسم تا بدانی اینجا کسانی هستند که همیشه نفسشان با قلب تو هماهنگ است و یک لحظه تو را فراموش نمی کنند. کاش کمی از دلسوزی خواهرها را برادرها هم داشتند. ولی تو تنها برادر دلسوزی هستی که برای خواهرش سوخت. همیشه تو را پشتیبان خود دانسته ام یعنی از بچگی هایمان اینطور بوده – پدر و مادرمان هر دو خیلی چشم انتظار و بی طاقت تو هستند نگذار دیر شود چون دیگر صبرشان سر آمده خودت انشاالله که بابا شدی حتما درکشان می کنی.
عزیز دلم مطمئنم که موهای تو هم کم و بیش سپید شده موهایی که با رنج دوری از خانواده و وطنت سفید کردی. ما از درد فراغ تو موهایمان را سفید کردیم. شهاب جان تو که شجاع تر از تک تک ما بودی شجاعتت را اینجا لازم داریم. تو دل بزرگ و مردانه ای داری با آن دل دریایی ات باز هم دل ما را شاد کن. اگر زیاد صحبت می کنم دلیلش این است که هفده سال است با برادرم خلوت نکردم و خیلی دلتنگم. برادر خوبم در 9 سالگی مردانگی هایت را به یاد می آورم و تمام شجاعت هایت را. من همیشه دوست داشتم در کنارت قرار بگیرم تا در مقابلت. می خواستم برایت خواهری کنم ولی به من فرصت ندادی. حال تو برایم برادری کن و ما را از رنج و مشقت دوری از خودت نجات بده. تو فرشته نجات ما باش و به آغوش گرم خانواده ات برگرد. تا همیشه منتظرت هستیم و خواهیم ماند.
————————————–
نامه سرگشاده خانواده های کرمانشاه به دبیرکل ملل متحد و نماینده ویژه حقوق بشر
عالی جنابان بان کی مون دبیر کل ملل متحد و احمد شهید نماینده ویژه حقوق بشر
 پیرو نامه ها و درخواست های قبلی، ما خانواده های اعضای گرفتار در فرقه مجاهدین خلق درعراق از شما درخواست کمک داریم.
ما جمعی از خانواده های استان کرمانشاه در غرب ایران هستیم که یا فرزندی در فرقه مجاهدین خلق داریم و یا پدر و مادری در بند رجوی داریم که شاید بعضا 25 سال از دیدن همدیگر حتی برای یک دقیقه محروم بوده ایم.
عالی جنابان از آن جایی که شما در این جهان مسئولیت دو نهادی را به عهده دارید که مستقیما مسئولیت پاسداری و حمایت از حقوق انسان ها را دارد، لذا ما خدمت شما عرض می نماییم که  در جهان وقتی یک حیوان وحشی به دلیل نامشخص صدمه می بیند و یا توسط قاچاقچیان حیوان گرفتار می شود قوانینی دارید و قویأ پیگیری می نمایید و ارزش قایل هستید.
حال سوال ما این است که چرا این همه سال به درخواست ما توجهی نمی شود؟
مگر همین سازمانهای صلیب سرخ و ملل متحد نیستند که به وضعیت اسرای دو کشور در حال جنگ رسیدگی کرده و به حقوق آن ها می پردازند؟
آیا اعضای خانواده های ما در فرقه رجوی، تابع قوانین وضع شده در این کره خاکی نیستند؟ مگر شما اشراف ندارید که ما پدران و مادران پیر مدت دو سال یا بیشتر پشت درب اسارتگاه اشرف در عراق، در سرما و گرما شرایط سخت را تحمل کردیم اما رهبران مجاهدین خلق با سنگ و تکه های آهن از ما پذیرایی نمودند؟ و تعدادی از ما مجروح شدیم و تعدادی هم به دلیل فشارهای عصبی مردند؟
ما خانواده هایی که این درخواست ها را از شما می کنیم می بینیم که شما در جاهای دیگر مثلا وقتی یک کسی که قاچاقچی مواد مخدر بوده و موجب مرگ هزاران جوان شده و یا کسی که زورگیر بوده و در جلو چشم خانواده به ناموس آن ها تجاوزکرده، مجازات می شوند حساسیت خاصی دارید و دنبال آن هستید که یک ویرگول حقی پیدا کنید و آن دولت و حکومت را محکوم نمائید.
اما نقض آشکار حقوق فرزندان ما طی سالیان را نادیده می گیرید. این تناقض برای هیچ انسانی قابل هضم نیست و از شما می خواهیم برای اثبات حقانیت فعالیت های بشردوستانه خود، فقط و فقط یک دقیقه ملاقات ما با کسان خود در اسارت رجوی را فراهم نمایید.  
با کمال تشکر
 جمعی از خانواده های استان کرمانشاه

میرزایی

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا