دلنوشته آقای فریدون مرادخانی به برادراسیرش درتشکیلات سیاه رجوی

                                                                                  تقدیم به برادر در بندم داود مرادخانی

چند روزیست به آلبانی رفته ای.ولی حسرت دیدارت ۲۶ سال است بردلمان مانده است. اوایل از طریق صلیب سرخ وهلال احمر دنبالت گشتیم تا خبر اسارتت به دستمان رسید. پنج سال انتظار تا روز تبادل اسرا با نامه هایی که ردوبدل می کردیم امید را در دلمان زنده نگه میداشت. چون در آخر هر نامه ات با احساس مینوشتی: " به امید روز دیدار ".

هنوز نامه هایت را در آلبومی نگه داشته ام وهراز گاهی آنهارا مرور میکنم.  در بعضی از آنها اسم یکایک فامیل، دوستان وهمکارانت را میبردی. پنج سال با یاد وامید واشتیاق به بازگشت به آغوش خانواده خیلی سخت بر تو وما گذشت تا مرداد ۶۹ خبر بازگشت آزاده ها رسید.  غرق در شورو شعف پایان انتظار را جشن گرفتیم.  بچه ها تمام محل را گل وپرچم زدند،  خانه مان را چراغانی کردند وآماده استقبال ازتو پرده های "فرامرز جان به وطن خوش آمدی"،" آزادیت مبارک " همه جا پر شده بود.  افسوس که من اولین نفر بودم که از طریق یکی از دوستانت خبر پیوستن تو به سازمان  رجوی راشنیدم. قبل از همه به پدر خدا بیامرزمان گفتم.  آب سردی بود روی تنمان.  نمیدانم برتو چه گذشته بود.  کسی باورش نمیشد.  پرده ها پرچم ها آنقدر باد وباران وآفتاب خوردند تا پوسیدند وازبین رفتند.

به هر دری زدیم خبری نبود تا روزی که از طرف سازمان با ما تماس گرفتند وقرار تماس با تورا گذاشتند وتو غیر ازمن با همه صحبت کردی یادش بخیر ما آن تماس راضبط کردیم ومن هر وقت آن را گوش می کردم یک دل سیر گریه میکردم. بعد از آن تو دیگر تماس نگرفتی.  ولی سازمان وقتی فهمید وضع مالی شوهر خواهرمان خوبه با پوریا وفروزان ایمیل ردوبدل میکردند وتقاضای پول برای گرفتن وکیل برای تو میکردند ومن میدانستم که تو در جریان نیستی واینها ترفند سازمانه.  عکسهایی که فرستاده بودی خیالم را راحت کرد که زنده ای ودیگر جایز نبود بیکار بنشینم به همراه زن داداشت ۳ باربه عراق آمدم تا شاید ببینمت.  مصاحبه ات از تلویزیون سازمان پخش شد ومن فهمیدم که نیت سازمان از پخش آن نا امید کردن ما خانواده ها بود. چرا در طول اینهمه سال تصویر تورا پخش نکرده بودند ومن مصمم شدم تلاشم را بیشتر کنم اما از بخت بد سکته کردم وسال ۹۳ و۹۴ دوبار قلب باز عمل کردم امسال هم قبل از سفر به لیبرتی بستری شدم وکیسه صفرامو جراحی کردم اینارو میگم که فکر نکنی لحظه ای از یادت بردم. نه من بلکه کل خانواده لحظه ای بدون یادت بسر نمی برند.

شنیدم بچه های سازمان تو آلبانی اولین کارشون خرید گوشی موبایله تو هم هرچه سریعتر اینکار رو بکن همه منتظر تماستیم واگه خدا بخواد آماده مسافرت به آلبانی از صمیم قلب. ورودت به دنیای آزاد رو تبریک میگم انشا… با هوش واستعدادی که در توسراغ دارم منتظر تصمیم عاقلانه ات هستم. به خدا میسپارمت واز طرف همه روی ماهت رومیبوسم به قول خودت " به امید روز دیدار"

 برادرت: فریدون مرادخانی

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا