اگر مجاهدین بر سر کار می آمدند…

مجاهدین همواره نوید روی کار آمدن حاکمیت گل و بلبل را می دهند، در صورتیکه بتوانند حکومت را بدست گیرند. اما چند نکته حائز اهمیت وجود دارد که تمام ادعای آنان را نفی می کند.
1-    تضاد اعتقادی با ملت
مجاهدین بالعکس خواسته ملت اعتقاد و پایبندی به اصول اسلامی ندارند. آن ها بارها و در مقاطع متعدد مدعی مارکسیست شدند درحالی که مردم این را نمی پسندند. اگرچه رجوی بعدها مجبور شد خود را مسلمانی معتقد جلوه دهد چه بسا دست به تفسیر قران هم زد، اما قدرت طلبی باعث گردید تا در اسلام هم دست ببرد و فرقه وار مواردی را وارد اسلام ساختگی اش کند و تا آن جا پیش رود که ادعای امام زمان بودن کند.
2-    خیانت کاری
علیرغم مدعا و مرام نامه تشکیلاتی موسسین این فرقه که خود را در مبارزه علیه بیگانگان، متجاوزین واستعمارگران وقت می دیدند، دسته کم در سه دهه اخیر که رهبری آن بدست مسعود رجوی ست، بیگانه، متجاوز و استعمارگری نمانده که این فرقه علیه ملت و کشور ایران با آن ها دست پیمان و برادری نداده باشند کشورهایی همچون:
–    عراق: پیمان مشارکت در تجاوز به خاک ایران در طی جنگ 8ساله که پیامد آن انزجار عمومی از آنان بود.
–    آمریکا: جاسوسی و خودفروختگی برای این کشور که دخالت های آن از جمله دلایل شکل گیری انقلاب علیه دولت ستمشاهی بود.
–    اسرائیل: جاسوسی و خودفروختگی برای کشوری که بلحاظ سیاسی و اعتقادی علیه ملت ایران و امت اسلام است.
–    عربستان: سرسپردگی به آل سعود منفور و ایجاد تفرقه بین دو کشور.
مجاهدین همواره مشوق و ابزار دست دشمنان ملت ایران برای ضربه زدن به امنیت و حاکمیت کشور بوده اند.
3-    عدم محبوبیت
درست است که تشکیلات مجاهدین در مبارزه با حکومت ستمشاهی شریک بود اما از ابتدای مبارزه شان تا به ثمر رسیدن انقلاب در بسیاری موارد مطیع امر امام خمینی بودند که اسناد آن غیر قابل انکار است و جنگ بر سر تصاحب حاکمیتی که مردم رهبر آن را به خوبی می شناختند و به امید او جریان انقلاب را رقم زدند، شبه برانگیز است و مشخص می کند هدف از مبارزه آزادی مردم نبوده و در رکاب امام گام برداشتن نیز منوط به قبول پذیرش سیاسیشان است و اگر چیزی غیر از این شود که البته شد، روی دیگری از خود نشان می دهند و اسلحه به روی همان مردم و همان امام می برند.
در واقع اگر این گروه در ابتدای انقلاب محبوبیتی هم داشت از همان عوامفریبی بود که در جلب نظر امام انجام دادند و الا با افشای ماهیت واقعی آنها توسط امام دیگر جایگاهی در بین عوام مردم نداشتند و تنها کسانی باقی ماندند که به امید این گروه خانه و کاشانه شان را ول کردند و خانه بدوش آواره تصمیمات دم دمی سرکردگان شده بودند و خراب شدن پل های پشت سرشان باعث شد تا قدم در قایقی بگذارند که دستخوش طوفان های سهمگین حاصل از جاهلیت رجوی شد.
4-    عدم صلاحیت سرکردگان
در رد صلاحیت سرکردگان این گروه برای حاکمیت همین بس که آن ها حتی نتوانستند سرنوشت کمتر از 5000نفر اعضای زیر سلطه شان را بدون دغدغه رقم بزنند و ضعف صلابت و البته جهل مسعود رجوی سالهای پر مخاطره و دردناکی برای این عده فریب خورده رقم زد که خاطرات و افشاگری جداشدگان از این گروه مصداق بارز بی کفایتی دیوانه ایست که ادعای حاکمیت دارد.
5-    سرسپردگی به بیگانه گان
سرکردگان مجاهدین آن چنان سرسپرده و عاری از غیرت هستند که اگر در این سالها سکان اداره کشور در دست آنان بود ملت زیر بار تعهدات و قراردادهای ننگین تر از کاپیتولاسیون  بود و  بلوچستان و کردستان و خرمشهر و…  نیز هر یک در دست بیگانه ای.
سالاری  
 

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا