مادران ؛ منتظران بدرود یافته – قسمت چهاردهم

خیانت و جنایت رجوی درحق ملت ایران واعضای اغفال شده اش گستره و پهنای زیادی دارد که زبان وقلم ازبیان تمام عیارآن قاصروناتوان است. دراین میان خانواده های اعضای گرفتاردرفرقه بدنام رجوی خاصه مادران ازقربانیان اصلی خباثت رجویها محسوب می شوند که دراین نوشتار به شرح زندگانی مادرانی پرداخته میشود که دراثرناجوانمردی وظلم وجور رجوی ها بی آنکه عزیزان شان را درآغوش بکشند ؛ ناکام و چشم انتظار دارفانی را وداع گفتند وبه دیاراعلاء شتافتند وبه آرامش رسیدند.
علی قلیزاده بریرانی 52 ساله فرزند محمد ولی ؛ زاده روستای بریران تولم شهر از استان گیلان در کسوت یک رزمنده بسیجی در تاریخ 10/2/1365 درمنطقه فکه به اسارت دشمن متجاوزبعثی درآمد وبه اردوگاه 10 رمادی هدایت شد وشماره 12597 به نام اودرصلیب سرخ به ثبت رسید.ایشان بالغ بر27 سال است که تحت اسارت وکنترل فرقه بدنام رجوی هم اکنون دراسارتگاه جدید درتیرانای آلبانی بدورازدسترسی به دنیای آزاد خاصه خانواده خود بسرمیبرد.

متوفی: مرحومه مغفوره جماعیل پیری 68 ساله

blank

مادرعلی قلیزاده بریرانی ازاعضای گرفتاردرفرقه بدنام رجوی
ناله را هرقدرمیخواهیم که پنهان برکشیم     سینه میگوید که من تنگ آمدم فریادکن
تقدیر اینگونه رقم خورده و اقتضای کار و مسؤلیتم چنان هست که بایستی شریک غم وآه واشک خانواده های داغداروچشم انتظارباشم که البته به پشتوانه همین خانواده ها با عزمی جزم تا نیل به مقصود یعنی آزادی ورهایی اسیران دربند اشرف واحیا عواطف وبازگشت به کانون گرم خانواده، کوتاه نخواهیم آمد.
صحبت ازفراق جگرسوز یک مادرمهربان ودرعین حال چشم انتظاراست. بارها ازنزدیک با من درد ودل کرد وازوضعیت فرزندش علی قلی زاده جویا میشد. بارها نامه نوشت وانتظار داشت که با درج آن درسایت انجمن نجات، شاید که علی بخواند وازفرقه رجوی اجازه یک تماس تلفنی با خانواده اش بگیرد اما هیهات.
اما مادرقلی زاده کوتاه نمی آمد طوریکه ازخودش وسایراعضای خانواده اش فیلم مصورتهیه کرد وازمن خواست تا برای علی بفرستم شاید که ان عواطف سرکوب شده بتوسط فرقه درمیان اسیران اغفال شده احیا شده وبدنبال یک تماس تلفنی با خانواده اش باشد. ولیکن مادرشاهد صحنه ساختگی ومشمئزکننده دیگری شد واینبارعلی بجای اینکه با مادرش صحبت تلفنی داشته باشد وبه درخواست مادرپاسخ بدهدواورا ازنگرانی خارج کند، به درخواست سازمان تن میدهد وبه شوی تلویزیونی کشانده میشود واززبان فرقه به دروغ میگوید که با خانواده اش بطورمستمردرتماس مکاتبه ای ومکالمه ای میباشدوبا خانواده اش درارتباط است که مادربشدت به هم می ریزد که چرا وچگونه پسر نازنینم به اسارت مشتی خدا نشناس درآمده وبه بازی گرفته شده است.
کاش میشد اشک را تهدید کرد    فرصت لبخند را تمدید کرد
کاش میشد درغروب لحظه ها     لحظه دیداررا تجدید کرد
blankافسوس وصد افسوس. جمعه سنگینی بود وهنوزدرد آن تمام وجودم را بسختی میفشارد. آخردیگرمادرقلی زاده را دردفترانجمن نخواهم دید ویا صدایش را نخواهم شنید چراکه اودراثریک تصادف ازجمله سرنشینان خودرویی بود که دردم جان به جان آفرینان تسلیم نمود وبا آرزویی دردل وبا چشمانی منتظربا ما وداع کرد. خودم وسایرهمکاران وهمچنین ازطرف خانواده بزرگ انجمن نجات گیلان برای آن مرحوم رحمت واسعه وبرای خانواده محترم قلی زاده صبروشکیبایی مسئلت دارم.
البته ضمن تسلیت به اقای علی قلیزاده بخاطرفقدان نفسگیرمادرش، باید بگویم که این خانواده ها هستند که سنگین ترین قیمت را میدهندوتوصیه میکنم که بیشتروعمیق تروبدورازالقائات فرقه ای بیندیشد وتامل کند وخود را ازاسارت فکری وذهنی وحتی عینی نجات دهد. هرچند ضایعه جبران ناپذیربوده ولیکن هنوزدیرنشده است وپدرو برادران وخواهران وسایرعزیزان دیگرخانواده قلی زاده چشم انتظارهستند.
درهنگامه نوشتن این مطلب درخصوص مادران بدرود یافته وقتی به مادرقلیزاده رسیدم خیلی دلم گرفت واحساس دلتنگی عجیبی داشتم. خاطره اولین دیدارم با ایشان در ده سال قبل برایم زنده شد. به اتفاق همسروفرزندانش یعنی شش دخترشیرزن ودوپسرکوهمرد مقاوم وپیگیررهایی عزیزشان علی قلیزاده به دفترانجمن شرفیاب شده بودند. پدررا ملتهب وگریان دیدم ولیکن مادر محکم واستوار وامیدوار رو به من گفت ” عزیزدلم خوش آمدی به وطن وخانواده. الهی که علی من هم بیاید وسیراب درآغوشش بگیرم.توبه من بگو ببینم این چه سازمان وتشکیلاتی بود که بدان پیوستی! تا به این حد پست و دیکتاتور و ضد خانواده.برغم اینکه داعیه خلقی ومردمی واسلامی بودن دارد. آخه من  سه سال قبلتربه اتفاق دوفرزندم با قبول سختیهای راه ومشکلات عدیده برای دیدن جگرگوشه ام به عراق واشرف رفتیم. با هزارویک مکافات وکارشکنیهای سران آنان توانستیم ساعاتی فرزندم را ببینم. فرزندم را دیدم ولی چه دیدنی! همش گماشته های رجوی پشت سرش بودند ومی پاییدند که نکند با احساس مادرانه ام علی را متقاعد کنم وبا خودم برگردانم به ایران ونزد خانواده وپدربیمارش که درخانه چشم انتظاربودند. ازهمه مهمتر با خودمان دوربین عکاسی برده بودیم.هرچه تقلا وخواهش وتمنا کردیم موفق به گرفتن یک عکس یادگاری با دلبرم نشدم.یعنی این انسانیت است!؟ ولی درآن ملاقات من بوضوح حس کردم که فرزندم دل درگروخانواده ووطن خودش دارد وبا دل وچشمانش دارد با من حرف میزند که خواهد آمد ودرسازمان رجوی ماندگارنخواهد بود. آخرپسر رشیدم یک بسیجی بود.باورمند واعتقادی بود.قبل ازسن بلوغ چند ماه برای ادای دین به لبنان وسوریه رفت وجنگید ورشادتها بخرج داد وبعدش هم درلباس بسیجی درمقابله با صدامیان به صحنه رفت ومتاسفانه به اسارت صدام درآمد ونهایتا دراثرفشارطاقت فرسای اردوگاه عراقیها ؛ فریب رجویها را خورد وازچاله به چاه عمیق منافقان افتاد. من و سایر فرزندانم تو محله مان وشهرمان سرشکسته شدیم چونکه هنوز باور ندارم فرزند رشیدم به دلخواه خودش نزد رجوی رفته باشد و امیدوارهستم روزی به خود خواهد آمد وبا گسستن بندهای مریی ونامریی که بواسطه مغزشویی دست وپایش وحتی ذهن وعینش بسته شده ؛ به وطن عزیزمان ایران وخانواده چشم انتظارش بازخواهد گشت و ما را روسفید خواهد کرد.”
بعد آن دیدار؛ برادران وخواهران فهیم قلیزاده به توصیه مادر در تلاش و کارزار برای رهایی علی قلیزاده ازچنگال رجوی ازهیچ کوششی حتی اعزام چندباره به عراق ناامن دریغ نکردند و به فعالیتهای خیرخواهانه و رهایی بخش درخصوص نگاشتن نامه به برادرشان علی و مجامع بین المللی پرداختند و کماکان آماده اعزام به آلبانی هستند.
روحش شاد
پوراحمد

blank

blank
نمونه فعالیت خانواده دردمند و چشم انتظار قلیزاده برای رهایی علی قلیزاده از اسارت رجویها
–              نامه تکان دهنده زهرا قلیزاده به عضواسیررجوی درآلبانی
–             پیام خانواده قلیزاده به فرزند اسیرشان دراشرف
–              آمدنت یعنی دوباره متولد شدن
–              دوری تو بسیارآزارمان میدهد
–              حضورمجدد رضا رجب زاده درجمع خانواده های چشم انتظارگیلک – قسمت سوم
–              منصورشعبانی درجمع خانواده های چشم انتظارگیلک – جلسه سوم قسمت دوم

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا