یک خاطره از دوران اسارت در فرقه رجویه

روزی در قرارگاه اشرف بودیم که گفته شد همگی در سالن جمع شویم و قرار است که فیلم خیلی مهمی را بصورت جمعی تماشا کنیم! بعد از مدتی همه افراد جمع شدند و ابتدا فرمانده مقری که در آنجا مستقر بودیم که اکنون دقیقا خاطرم نیست که چه کسی بود پشت میکروفن رفت و گفت: در داخل کشور یکی از کارگردانان ایرانی که گویا هوادار سازمان است٬ فیلم ساخته که ماجرای سازمان در عملیات فروغ جاویدان را تعریف میکند.خود برادر مسعود هم فیلم را دیده و این گفته ایشان است که فیلم در خصوص عملیات فروغ جاویدان ساخته شده است! نام فیلم مسافران بود! فیلم ساخته کارگردان نامی کشورمان آقای بهرام بیضایی که هیچ گونه نسبت سیاسی لااقل با سازمان نداشته و ندارد اما رجوی که همیشه در توهمات خود بسر میبرد بعد از تماشای فیلم برای روحیه دادن به نیروهای سرگردان و منزوی خود درعراق٬ مجبور بود که هر بار یک فیلی را هوا کند و خلاصه مدتی نیروها را با آن سر کار بگذارد! ماجرای کلی فیلم هم از این قرار بود که خانواده ای سوار بر یک خودروی کرایه ای از شمال کشور به مقصد تهران برای شرکت در مراسم عروسی براه میافتند. این خانواده برای جشن عروسی٬یک آینه ای با خود بهمراه داشتند که گویا موروثی بوده است. اما خودروی حامل این خانواده و آینه٬در بین راه دچار حادثه تصادف میشود و تمامی گزارشات و شواهد حاکی از این بوده است که تمامی سرنشینان این خودرو٬جان خودشان را از دست داده اند.خلاصه عروسی به عزا تبدیل میشود. اما در بین افراد این خانواده زنی که بزرگ خانواده بوده اعتقاد به فوت این افراد نداشته و یقین داشته که افراد خانواده سالم هستند و با آینه باز خواهند گشت که اتفاقا اینچنین هم شد. در حالیکه همه خانواده درحال برپایی مراسم عزاداری بودند٬ کسانی که ظاهرا کشته شده بودند بهمراه آینه وارد خانه شدند و عزا به عروسی تبدیل شد. بعد از اینکه رجوی این فیلم را دیده بود٬مطابق معمول که تمامی تحلیلهایش براساس خواسته ها و تخیلات خودش است٬ گفته بود که این خانواده همان ارتش آزادیبخش بوده و این تصادف هم عملیات فروغ جاویدان است. ولی نهایتا آینه که همان خواهر مریم میباشد٬توسط ارتش آزادیبخش به خانه یعنی تهران خواهد رسید! خلاصه اوضاعی راه افتاده بود در سازمان که هواداران ما در داخل این فیلم را ساخته اند و رژیم نتوانسته مانع تولید و پخش آن شود و…
در اساس مسعود رجوی تمام تحلیل ها و صحبتهایش نه بر پایه واقعیت بیرون از خودش٬ بلکه برپایه تمایلات و آنچه دوست داشت اتفاق بیفتد٬ بیان میکرد! نمونه دیگر در دوران ریاست جمهوری آقای خاتمی بدلیل حمایت بسیار گسترده مردمی از ایشان٬او تا یکی دو سال اول جرات سر دادن شعار مرگ بر…… نداشت و اعتقاد داشت چون مردم او را قبول دارند ما نمیتوانیم فعلا علیه او شعاری بدهیم! اما بعد از مدتی دوباره همه را گفتند در سالن اجتماعات جمع شوید که قرار است نوار ویدئویی از برادر مسعود پخش شود. بعد از تماشای دقایقی از نوار نشست٬ یکدفعه دیدیم مسعود جوش آورد و با یک شور و حال عجیبی شعار مرگ بر این و آن و… و آخرنام آقای خاتمی را هم آورد. بعد در ادامه حرفهایش گفت که اکنون وقت این شعار رسیده است. چرا که رژیم تا قبل از اتمام دوره اول ریاست جمهوری ایشان٬حتما او را توسط تصادف ساختگی یا سقوط هواپیما و یا شکلی دیگر٬از بین خواهد برد! و جالب اینجا بود که کسی هم جرات نداشت برخلاف تحلیل او حرفی بزند.بیاد دارم که آخوند سازمان جلال گنجه ای که از روحانیون قدیمی بود و او هم فریب مجاهدین را خورده بود و به آنها پیوسته بود٬در نشستی بلند شد و گفت من تصور نمیکنم این تحلیل شما به واقعیت نزدیک باشد که  ناگهان با هجمه زیاد پاچه خواران وکاسه لیسان که نقش ملیجک را در نشست ها بازی میکردند و کارشان شلوغ کاری و توهین و فحش به کسی بود که خلاف حرفها و موضوع نشست حرفی میزد مواجه شد که ایشان هم ناگزیر بلافاصله حرفش را پس گرفت و استدلال پشت استدلال که حتما و حتما این تحلیل برادرمسعود درست ازآّب درخواهد آمد!
مراد
 

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا