کوچ نشینی هم دردی از رجــوی دوا نکرد

در حالیکه کادرهای رده بالای سازمان مجاهدین و در رأس آن مسعود رجوی از سی و اندی سال پیش با مهاجرت ناخواسته به بیابانهای عراق، مدام از برگشتن به کشور و نجات خلق قهرمان! و صد البته سکانداری!!! کشتی انقلاب اسلامی وعده می دادند اما تاریخ فرجام نابسامان این سازمان نشان داد که در دنیای تظاهر و ریا، درب همیشه روی پاشنه ها لرزان می چرخد.

وعده وعیدهای توخالی و سراب آسای رهبر مجاهدین و غلامان حلقه به گوشش نه تنها در دل مردم ایران هیچ وقت جای نگرفت بلکه پس از مدتی در اذهان نیروهای سازمان نیز رنگ باخت و این نیروها که زمانی به دلگرمی همین وعده ها به سازمان آمده بودند پس از مدتی تنها ملعبه و جوک روزانه شان همان شعارهای بدون سر و ته سازمان شد.

رجوی با این تفاسیر که فضای داخل ایران در سالهای آغازین انقلاب اسلامی، فضای مناسبی برای نیرو پروری و مغزشویی های سیاسی نیست و علاوه بر حکومت تازه پا گرفته در ایران، مردم عادی نیز برای سازمانش چندان مشروعیتی قائل نیستند راه چاره را در کوچ کردن از کشور دید و برای اینکار اندک نیروهای خود را پس از کوچاندن از کشور در بیابانی در عراق بدور از هرگونه نظارت و دخالت خارج از سازمان، مشغول و به مغزشویی انها  پرداخت.

قطع به یقین رجوی از این کارش دو دلیل عمده داشت نخست اینکه بتواند از طریق شستشوی مغزی نیروها، از آنان لشکری نظامی بسازد و در فرصتی مناسب با فرمان حمله به ایران، به گمان خودش پس از حمله و درهم شکستن پایه های انقلاب اسلامی، بر تخت قدرت سیاسی کشور بنشیند دوم اینکه اگر چنین عملی میسر نگشت حداقل در قلمرویی دیگر هر چند کوچکتر به کار حکومت داری و قدرت پروری و پادشاهی کردن در دنیای قدرت طلبی خود بپردازد آنچنان که در بیابان لم یزرع اشرف همه نوع سازمان، وزارتخانه، ارتش، دانشگاه، خیابان، میدان، پارک و… ترتیب داده شد.

البته او می دانست که در جغرافیای سیاسی قدرت، علاوه بر سرزمین مشخص، به تعداد زیادی نیروی انسانی نیز، نیاز است. تا قدرت سیاسی بتواند مشروعیت داشته باشد.او برای اینکار شروع کرد به پخش کردن تعدادی از نیروهای رده بالای سازمانش در کشورهای دیگر از جمله در کشورهای اروپایی و خود ایران تا با فریفتن جوانان جویای کار، آنان را به پادگان تازه تاسیس اشرف در عراق انتقال دهند و از این طریق برشمار نیروها برای شکل گیری اولیه حکومتش افزوده گردد.

تاکتیک های فریب و حیله رجوی در فضای بسته ای که به کمک صدام بوجود آورده بود تنها چند سال دوام آورد و حکومت جهانی! رجوی ها به محض افتادن اربابشان صدام، به یکباره دچار تزلزل گردید.

از طرفی رجوی از همان آغاز ترویج ایدئولوژی سیاسی اش می دانست که ماهیت غیرانسانی این ایدئولوژی با مهر و عاطفه خانواده سازگاری ندارد بنابراین مدام در بوق و کرنا، عنصر "خانواده" را همواره کانون فساد معرفی کرد.

پس از بازشدن فضای بسته اشرف در سال 2003 که با سقوط صدام اتفاق افتاد به محض اینکه تعدادی از خانواده ها خود را به درب اشرف رساندند به یکباره هر آنچه رجوی و دستگاه مغزشویی اش در آن سالها در مغز نیروها کاشته بودند متزلزل گردید و ریزش سازمان از پایین ترین رده تا بالاترین کادرهای سیاسی شروع گردید بگونه ای که پس از آن رجوی هیچوقت خود را از دست خانواده ها در امان ندید و بناچار پس از، از دست دادن شمار زیادی از نفراتش، مجبور شد دومین کوچ خود را به کمپ لیبرتی در چند کیلومتری بغداد آغاز کند تا بلکه از تحلیل رفتن کامل سازمان جلوگیری نماید.

تزلزلی که از طریق خانواده ها به نیروهای سازمان وارد شده بود با حضور مجدد خانواده ها در جلوی کمپ لیبرتی دوباره فعال شد و بحران ریزش نیرو همچنان دامن سازمان را رها نکرد.

سرانجام صدای پنهان و گم و گور شده رهبری در لایه های متعفن سازمان طنین انداز شد که فرار بر قرار ارجح است و برای حفظ اندک غلامان محفوظ حلقه بگوش، راهی جز سومین کوچ اجباری برای دوری ماندن از خانواده ها و حفظ بقایای پوسیده سازمان نیست.

آری، حکومت جهانی! که رجوی در بیابان لم یزرع عراق تشکیل داده بود در اوج اقتدار!!!!!! به کشور آلبانی کوچانده شد اما برخلاف انتظار، با شکاف عمیقی که خانواده ها بین نیروها و سازمان ایجاد کرده بودند  در آنجا ریزش بیش از پیش سرعت گرفت و نشان داد که در دنیای وسوسه های قدرت طلبی، درب هیچگاه روی پاشنه اش، بدون لرزش نخواهد چرخید.

فرهنـگ مسعودی

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا