تماس تلفنی اعضا با خانواده از خط قرمزهای رجویهاست

مدتی است که فرقه بدنام و ضد خانواده رجوی در پاسخ به فعالیت و کارزار خانواده های اعضای گرفتار در تشکیلات سیاه رجوی درخصوص مطالبه بحق و مشروع” ارتباط” خاصه دیدار حضوری با عزیزان اسیر خود ؛ اقدام به درج نامه هایی موهوم ومنتسب به اعضای گرفتار و بیخبر و اغفال شده خود درسایت های نخ نمای خود علیه خانواده هایشان میکند.
امروز داشتم نامه منتسب به صادق حجازی ازاسرای گرفتاردرفرقه بدنام رجوی ازسایت دروغپردازایران افشاگررا می خواندم که چندی پیشترمشابه همین نامه را درخصوص دیگراعضا ازجمله محمد جواد نوروزی ونصرالله زیبا را تجربه کرده بودم.
سایت نخ نمای مذکور از قول صادق حجازی ازاعضای بریده که شناخت مکفی ازایشان دارم درخصوص عدم برقراری تماس تلفنی با خانواده باردیگر با دوز و دغل و دروغگویی احمقانه بلغور کردند:” از روزی که به‌طور کامل از خانواده‌ام جدا شدم و ارتباطم را با آنان قطع کردم، حدود ۳۴ سال میگذرد. اینکه چرا ارتباطم را با خانواده قطع کردم، به این دلیل بود که نمی‌خواستم در اثر این تصمیم و انتخاب من، آسیبی به بستگان و سایر دوستان و آشنایانم برسد.”
رجویها درخصوص عدم ارتباط اعضای اغفال شده خود با خانواده مثل ریگ دروغ میگویند و اینطور وانمود میکنند که لابد دراثربرقراری ارتباط عضواسیربا فک وفامیل درایران ؛ اعضای خانواده آنان بواسط نظام ایران مورد آزارواذیت واقع میشوند وآسیب می بینند!!
اجازه میخواهم با ذکرخاطره ای ازاولین تماس تلفنی خود با خانواده ام با روشن شدن حقیقت امر؛ رجویها را دراین پهنه نیزرسوا کنم.
من متعاقب هواداری 5 ساله ازسازمان رجویها درفازسیاسی وبعداز ورود به فاز ترور و خشونت کور با ترک تحصیل وتحمل زندان درآذرماه 1363 مخفیانه ازکشوربه سمت پاکستان خارج شدم ومتعاقبا روانه عراق شدم.
ازتاریخ یادشده تا آذرماه 1373 یعنی 10 سال تمام بطورمطلق ارتباطی با خانواده نداشتم حتی یک تماس تلفنی کوتاه درحد ارسال خبرسلامتی به خانواده نگران وپریشان خاطروچشم انتظارم. یعنی که ازجانب تشکیلات کنترل شده ومافیایی رجوی اجازه نداشتم که با خانواده خود تماس تلفنی داشته باشم.
درسال 1373 دراجرای خیمه شب بازی بند” ر” یعنی انتصاب مریم قجر بعنوان رئیس جمهور مادام العمر و با شلیک پرتاب موشک باسمه ای بند” ر” به اروپا که متعاقبا ناموفق برگشت خورد و در عراق و خاک تصاحبی اشرف به گل نشست ؛ منهم درشمار مسولین وفرماندهانی بودم که به اتفاق مریم قجر به اروپا رفتم و دراسکاندیناوی خاصه درسوئد در امر” گدایی” موسوم به مالی – اجتماعی فعال شدم.
آذرماه 1373 دربسیج مالی اجتماعی موقتا طی ماموریتی به کشور نروژ رفتم و بخاطرصرفه جویی وکاهش هزینه درگرفتن هتل ؛ به دستورتشکیلات درخانه ومنزل مسکونی شخصی هوادارفرقه ساکن شدم.
آقا رضای صاحب خانه من که خودش را مارتین معرفی کرد واهل گیلان وشهرستان رودسربود درادامه آشنایی ودوستی با من وارد جزئیات امرشد ودرصحبتی ازمن پرسید چند روزاست که ازخانواده ام خاصه پدرومادرم بیخبرهستم وتماس تلفنی نداشتم!؟
درپاسخ به سوالش وقتی توضیح دادم که متعاقب خروج ازایران 10 سال تمام است که از خانواده و پدر و مادر و برادران و خواهرانم بیخبرهستم ومطلق تماس تلفنی نداشتم ؛ بشدت به هم ریخت وعصبانی شد و گفت” محال است!؟ این امرمحال است! مگرعشق وعاطفه نداری؟ مگرمدعی نیستی که بخاطرخلق داری مبارزه میکنی!؟ خب خانواده ات هم ازخلق است وخیلی هم به تونزدیکتروباید که درکنارمبارزه با خانواده ات هم ارتباط داشته باشی. نامه بنویسی وبا آنان بطورتلفنی صحبت کنی تا هم خودت وهم آنان خوشحال بشوید.”
همان شب که مهمان خانه اش بودم ازمن شماره تماس خانواده ام را خواست که بخواهد تماس بگیرد تا من با آنان صحبت کنم. نه اینکه خودم شماره تماسی نداشتم آقا رضا لطف کردند ازکانال ارتباط با مخابرات ایران چند شماره تماس اعضای اصلی خانواده ام را برایم جورکردند.
آن شب خیلی استرس داشتم وحاضربه انجام تماس با خانواده نشدم چراکه واهمه داشتم درصورت لو رفتن قضیه تماس وخبردارشدن تشکیلات سرکوبگر؛ مورد برخورد وتنبیه وحرف وحدیث واقع شوم که برایم خیلی زجرآور بود.
فردای آن شب برغم مقاومتم در اجرای تماس ؛ آقا رضا کوتاه نیامد وبا ابرازنارضایتی ازسختگیریهای فرقه دراین خصوص گفت” الان شما مهمان من هستید وهمشهری من ومن کاری به سازمان ندارم وچه خوب که ازمن هم دلخورشوند وشکرخدا باعث شود ارتباطم را با آنان قطع کنم وهمین کاررا خواهم کرد ولیکن هرطورشده باید امروزبا خانواده ات صحبت کنی وخبرسلامتی ات را به آنان بدهی.
منهم دراثرلطف ومحبت بی شائبه آقا رضا انگاری که دریک امر وعمل انجام شده واقع شده باشم ؛ کوتاه آمدم ومنتظراولین تماس تلفنی با خانواده ام شدم. دقایقی بعد آقا رضا با خوشحالی گفت تماس برقرارشده ویک خانم گوشی را برداشت. تا اینکه گوشی تلفن را ازدست آقا رضا بگیرم دردلم غوغایی بود وبشدت استرس و اضطراب داشتم.
با تلفیقی ازاسترس واضطراب توام با ذوق وخوشحالی ازطرف مقابلم پرسیدم شما!؟
طرف که گویا مادرم بود جواب داد شما!؟ شما تماس گرفتید بعد من بگویم کی هستم! شما بفرمایین وخودتان را معرفی کنین لطفا.
نه اینکه صدای پرمهرومحبت مادرانه مادرم را شناخته بودم با صدایی شکسته ولرزان وآمیخته ازهزاردرد ورنج ومشقت دوری وبیخبری پاسخ دادم” علی هستم”
مادرم ناباورانه پرسید علی هستی!؟ یعنی 10 سال طول بکشه که بخوای یه تماس بگیری پسرم……..
درآن دقایق کوتاه دیگرازمادرکلامی نشنیدم بجزصدای هق هق گریه که عاشقانه نثارم کرد تا شاید که اندک بخود بیایم ودرانتخابم ازراه رسم رجوی شیاد ودروغگووجاه طلب ؛ شک وبازبینی بکنم.
نه اینکه تلفن آقا رضا تحت پوشش وکنترل مافیای رجوی بود وزودی درجریان ماوقع قرارگرفتند صدایم کردند وازنروژ به سوئد احضارم کردند وبشدت توبیخ وتنبیه شدم که چرا بدون اجازه درصدد برقراری تماس با خانواده شدم وخدا می داند که چقدرازجانب عجوزه های رجوی درسوئد مورد آزار واذیت وتحقیرواقع شدم وشخصیت انسانی ام خرد و خمیر شد فقط بخاطر یک تماس وصحبت با” مادر”.
متعاقب آن تماس ودلبری مادرم هرچند با تاخیر10 ساله وقتی درآذرماه 1384 به وطن وکانون خانواده بازگشتم ودرکمال تاسف وتالم هجرت دردناک” پدرومادر” را به جانب دیارباقی دیدم ؛ دیگراعضای خانواده ام هیچگاه نگفتند که ازبابت آن تماس تلفنی با مادر ؛ مورد اذیت وآزارنظام ایران قرارگرفته باشند وازاین مرجح آسیبی دیده باشند!؟
شهادت میدهم که رجویها خیلی دروغگووشیاد هستند ودجال وضد خانواده وبویی ازانسانیت نبردند.
پوراحمد

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا