بین امپریالیسم و خلق ها، هیچ رابطه ای جز نبرد یا اسارت وجود ندارد!!!

آقای مسعود رجوی زمانی در بحبوحه شور انقلابی یک چیزهائی را که در کتاب ها خوانده بود، مغلطه کرده و در ایران می گفت:
بین امپریالیسم و خلق ها، هیچ رابطه ای جز نبرد یا اسارت وجود ندارد! در اینجا راه سومی نیست! چرا؟ برای اینکه اگر قاطعانه جلو نرویم، عقب خواهیم افتاد! چرا که خود جهان در پیشرفت است! در اسلام انقلابی بین یزید و حسین، راه سومی نیست! حتی سکوت موید و تائید تلویحی یزید است!
اما علیرغم همه شعارها، اکنون در گذر زمان! امپریالیسم برای رجوی ها خوب و سمبل دمکراسی و آزادی شده است!
این اولین و آخرین موضع گیری غلط فرقه رجوی نیست! سران این فرقه به بوقلمون صفتی عادت کردند و به قول شاعر: هر دم از این باغ بری می رسد!
مجاهدین امروز احمقانه و البته عمیقا معتقدند که انقلاب مریم! باعث نجات آنها شده و همه مردم دنیا باید به این انقلاب بگروند!
رجویسم می گوید:
دشمنان من زنده و قوی هستند، آنها ازمن متنفر هستند و به باطل تکثیر شده اند!
رجوی در فرقه جهنمی اش همانند انسان های نخستین این طور القاء کرده که:
حمله ای عنقریب از بیرون به ما در حال طراحی و اجرا است! این حمله را تصویر سازی ذهنی کرده و همواره اعضای خود را به سان یک گله انسان! دوران نخستین می داند، که باید علیه تهاجم خارجی، به این سو و آن سو رانده شده و متحد نگه داشته شوند!
وی با چنین تفکری خود را در مقابل تمام دنیا می بیند! رجوی یک دنیای سیاه وسفید دارد، گرچه بعضی اوقات سیاه ها، سفید می شوند!
رجوی بارها در نشست های درونی مدعی شده است که آنها درست هستند و بقیه دنیا در اشتباه است!
بن لادن هم مثل رجوی، چنین ادعاهای مسخره ای داشت! رجوی بارها بیان کرده که یک عنصر پیشتاز باید برخیزد و در مقابل اقیانوسی از جهالت که جهان را در بر گرفته به جلو بتازد!
امثال رجوی و بن لادن و احمق های از این دست، در درون خود معتقدند که جنگ نهائی در جهان بین کسانی است که به آنها گرویدند، در مقابل بقیه دنیا!
ولی بعد ها در فرقه رجوی، باز هم یک سیاه به سفید تبدیل شد!
بعدها وقتی که رجوی به دنبال عضوگیری از ایرانیان خارج کشور رفت و خواهان جلب حمایت کشورهای غربی از گروه خود شد، به ناگهان تمام گفته های سابق در مورد امپریالیسم را به فراموشی سپرده و دیگر سخنی از مبارزه با امپریالیسم و یا حکومت بر پایه اصول اسلامی به میان نیاورد و در عوض شعارهای غرب پسند همچون آزادی، دمکراسی فرمال، و جدائی دین از دولت را شعار خود کرد!
آخرین بار رجوی در عملیات فروغ جاویدان و یا مرصاد دست به تست تئوری های پوشالی خودش زد! در این عملیات تز رجوی بر این پایه استوار بود که اگر آنان با چند هزار نیروی خود به کمک نیروهای عراقی به خاک ایران حمله کنند! قهرمانی و از خود گذشتگی آنان باعث خواهد شد که مردم به دنبال آنان آمده و حکومت را سرنگون سازند! این بحث در آن زمان” بحث بهمن” نامیده می شد و بر این پایه استوار بود که هرنفر از گروه کوچک مجاهدین در این نبرد، همانند گلوله برفی هستند که می تواند در شرایط آنروز ایران به سرعت تبدیل به بهمن شده و یک شهر پس از دیگری را به چنگ مجاهدین بیاندازاد!
به هر صورت امروزه نتیجه آخرین استفاده آقای رجوی از این تز درجلوی چشمان همه است! تزی که منجر به کشته شدن بی نتیجه هزاران نفر از گول خوردگان رجوی – حدود یک چهارم آنان – در آنزمان شد!
توجه داشته باشید که وقتی معتقدین در یک فرقه، مثل فرقه رجوی یا فرقه بن لادن یا دیوید کورش و… از این صحبت می کنندکه مریدان ایشان آمرزیده و بقیه دوزخی هستند! این بحث بین مسیحیت و اسلام نیست که حضرت مسیح یا حضرت محمد ص آورده باشد، این یک اندیشه فرقه ای و تفکر رهبری یک فرقه است که علیه جهان است!
بحث رجوی همانند بحث القاعده، البته در مداری دیگر اینست که همه به غیر از ایدئولوژی آنان از انسانیت و آزادی فاصله گرفتند و به دوران جهالت بازگشتند، لغت” جهل” که آنان در گفتار خود به کار می برند، نیز اشاره به این موضوع دارد!
پذیرش و فهم دنیای رنگارنگ و به اصطلاح با درجات مختلف رنگ خاکستری در میان دو رنگ سیاه و سفید خیلی پیچیده تر و مشکل تر از آن است که فقط به یک بد و خوب اعتقاد داشته و با یک معیار واحد به سراغ تمام پدیده ها رفته و بر اساس آن معیار پدیده ها را در جعبه های خوب و بد بسته بندی کنیم!
مغز انسان جهت فهم این پیچیده گی و تشخیص اینکه انسان های دیگر نه بد مطلق و نه خوب مطلق هستند و در مواردی خوب و در جائی دیگر بد هستند، به شکل امروزی خود در آمده است! در حالیکه در دنیای حیوانات که بقیه یا شکار هستند ویا شکارچی! اساسا نیازی به چنین مغزی وجود ندارد وبهمین علت در مقابل پیچیدگی مغز انسان، آنها از مغزی به مراتب ساده تر برخوردار هستند! توجه داشته باشید که پیچیده کردن یک بحث ساده کار مشکلی نیست، در حالیکه ساده کردن یک بحث علمی و غامض هنریست که هر کسی آنرا ندارد!
هرفرد خود شیفته و ابلهی چون رجوی، هم می تواند یک بحث ساده را غیر قابل فهم کند! به قول یک ضرب المثل ایرانی یک دیوانه می تواند، سنگی را در چاه بیاندازد که صد عاقل هم نتوانند آن را از ته چاه بیرون بیاورند! یا یک نخ ساده را آن چنان گره زد که به سادگی نتوان گره آنرا باز نمود!
بله به سهولت می توان یک فرقه ساخت! به راحتی می توان همه حرمت های انسانی را در نوردید! اما هیچ وقت نمی توان سابقه وابستگی و مزدوری و حماقت را از بین برد!
اما تز رجوی در عمل نشان داده است که بین امپریالیسم و خلق ها، هر رابطه ای می تواند وجود داشته باشد جز نبرد یا اسارت…
فرید

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا