اسفند، ماه رویاهای به حقیقت پیوسته

ضمن خوش آمد گویی به شما شنیدیم که اسفند ماه سال 1382 مصادف با آزادی شما از فرقه پلید رجوی بوده و با نجات خود یک زندگی جدید را آغاز نمودید.

سئوال اول:چه عاملی باعث شد شما از فرقه جدا شدید شرایط خروجتان از اشرف را چگونه مهیا کردید؟

بله حقیقت امر فکر خروج از فرقه چندین سال در ذهنم بود ولی هر بار موانعی وجود داشت که به لحاظ ذهنی کمی مرا مردد می نمود اما وضعیت در درون فرقه آنقدر خسته و کسل کننده همراه با دروغ بود که دیگر تحمل نداشتم تا اینکه یک روز تصمیم قطعی خودم را گرفتم و گفتم این زندگی با مردن فرقی ندارد. ما آدمهای بی روحی که هیچ انگیزه و اراده ای نداریم حتی نمی توانیم برای خودمان لحظه ای برنامه ریزی کنیم وبه خواسته خود عمل کنیم. چرا اینجا بمانیم که بطور قطع تصمیم به فرار از اشرف را گرفتم آنجایی که هیچ کس فکر فرار هم به سرش نمی زد با آنهمه نگهبان و دیوارهای بلند . اتفاقا دیدم بهترین زمان برای خارج شدن هست. رجوی سعی کرده بود با برگزاری جلسات به اصطلاح سگ دعوا، بحث و پروژه خوانی انجام بدهیم در صورتیکه اصل مسئله که خود رجوی بود حضور نداشت ما به جان هم افتاده بودیم و از خودمان فاکت می گفتیم.

دقیقا در اسفند 1382 بود که برنامه فرار از جهنم رجوی تدارک دیده شد آن روزها مصادف بود با سلسه نشستهای مغزشویی و آماده سازی برنامه های نوروزی که جرقه فرار در ذهنم ایجاد  شد و تصمیم گرفتم به هر شکلی که شده از زندان رجوی که سالیان سال در آن محبوس بودم و مثل زنجیری به دست و پایم بسته شده بود خلاص شوم و چه شیرین بود اولین لحظه خروج از پادگان نفرت انگیز اشرف! با هیچ لحظه ای در زندگی آنرا عوض نمی کنم… نه نه!

وقتی که پدر و مادرم را در ایران دیدم شیرین تر و هیجان انگیز تر بود.

با یک چشم بهم زدن از سیم خاردارها بالا رفته و قید همه چی را زدم. دقایقی بعد خودم را بیرون سیاج کشیده شده دیدم و گوئی باور کردنی نبود.اما حقیقت داشت هر گامی که از  اسارتگاه دور می شدم شوق رسیدن به جوار خاک میهن بیشتر و بیشتر در من زنده می شد.بعد از 15 سال اسارت خلاصه به رجوی و سران فرقه او گفتم نه و پشت پا زده به تمام تفکرات القائی رجوی و بت های ذهنی که برایم و برای ما ساخته بود به آغوش پدر و مادرم برگشتم.

آری تصور من بعد از سالها دوری از وطن این بود! براستی آیا رجوی درست می گوید که نمی شود زندگی کرد و فقط در تشکیلات هست که انسان زندگی می کند؟

ولی به محض رسیدن پایم به خاک وطن و دیدار پدر و مادر گوئی تمام دنیا مال من شد.رجوی برای اینکه افراد را بترساند و شرایط بیرون از فرقه را دشوار کند بزرگ نمائی و دروغ های بسیاری سر هم می کرد.جالب اینکه پس از ورود به ایران افسوس آنرا میخورم که ای کاش زودتر از این اقدام کرده بودم و زودتر خانواده ام را خوشحال می کردم، بودن در خاک خودت و در کنار خانواده کجا و حضور در فرقه تماما دروغ و نیرنگ که انسانیت آدمها را به بازی گرفته و تمام اراده و اختیار را از افراد سلب نموده کجا؟ در واقع قابل مقایسه نیست.بعد ها از طریق دوستان نجات یافته فهمیدم که چه غوغائی شده بود آن شب و چطور سران فرقه و عوامل حلقه به گوش رجوی از این حرکت من به خودشان می پیچیدند.

بله آنچه خروج مرا از اشرف مهیا کرد چیزی غیر از اراده و تصمیم خودم برای جداشدن از این فرقه و امید به دنیای آزاد نبود.

سئوال دوم: چرا رجوی شرایط ایران و زندگی مردم و خانواده هایتان را برایتان غیر واقعی توصیف می کرد و هدفش از اینکار چه بود؟

واقعیت رجوی و فرقه اش این است که دیگر نمی تواند چنین نیرویی را در مقرهای خود متمرکز کند برای همین مجبور است با موج منفی ومعکوس نشان دادن فضای داخل ایران افراد را بترساند و مانع از جدائی آنان شود. همیشه با عنوان کردن فضای ترس و دلهره در نیروها ماهیت خودش را پشت این داستان پنهان کرده است. فضای اختناق و تهدید در درون تشکیلات رجوی شدید هست و افراد را به عناوین مختلف می ترسانند .امروز کمتر کسی هست پی نبرده باشد که رجوی تمام تلاشش را می کند تا باقی مانده نیروها را در درون فرقه نگه دارد. اتفاقا خوب شد که به کشور آلبانی منتقل شدند و طی این مدت می بینیم تعداد افراد جدا شده روز به روز بیشتر می شود این خودش نشان دهنده حقارت و بی اساس بودن رجوی و مساله داری اعضا می باشد ولی ترس از رجوی و دار و دست اش اجازه صحبت کردن به آنها نمی دهد.

سوال آخر: تحلیل شما از شرایط و وضعیت موجود در فرقه رجوی به عنوان یک عضو جداشده چیست  و  در این رابطه اگر پیامی و یا تجربه ای دارید برای دوستانی که هنوز در اسارتگاه رجوی هستند بیان کنید؟

پروسه اخیر در فرقه بیانگر این واقعیت هست که دیگر رجوی نمی تواند پاسخ چراها و سانسور ذهنی افراد را بدهد. از طرفی ابزارهائی که می توانست زبان نفرات را ببندد مثلا با انقلاب کذائی در آلبانی راهی به جائی نبرد و همانطور که می بینیم مریم رجوی بیشتر اوقات خود را درآنجا می گذراند که پیامش روشن است! کاربردی ندارد و افراد دیگر وعده های سر خرمن رجوی را باور ندارند و هیچ آینده ای برای فرقه رجوی متصور نیستند. بنظرم آلبانی آخرین سنگر متلاشی شده رجوی خواهد بود و پایانی بر تمام توهمات و شیادیهائی که طی سالیان انجام داده. اگر روند کار فرقه را چه در بحث ها و چه به لحاظ فرسودگی نیروها نگاه کنیم درمی یابیم سر خوردگی و انفعال در تمامی سطوح دیده می شود علی الخصوص که دیگر نیروها توان چندانی ندارند و کهولت سن و بیماری های متعدد یکی از معضلات پیش روی افراد است و رجوی هم بخوبی بر این امر واقف است.اما چیزی که رجوی برایش سخت است بیان کند اذعان به اشتباهات  گذشته و روشی است که پیش رو دارد واعلام خطای اصلی یعنی مبارزه مسلحانه که آثار و تبعات آن خیلی برای مردم ما گران تمام شد.

اما صحبتم با  دوستانی است که در حال حاضر در اسارت رجوی قرار دارند باید گفت انتخاب یک لحظه هست و آنچه رجوی می گوید دروغ محض است دنیای بیرون از فرقه زیباست تازه می فهمی عقل و اراده ای که خداوند به تو داده را چگونه در اختیار رجوی گذاشته بودید و همچون رباطی ما را بازیچه افکار پلید و ضد انسانی خودش نموده بود. پس به خودتان بیائید و با یک نه گفتن زنجیر اسارت را از گردن خودتان پاره کنید و دنیای بیرون از فرقه را با تمام زیبائی هایش از جمله یک نگاه پدر و مادرتان و حتی همسر و فرزندان در دنیای آزاد تجربه کنید.به امید آنروز که تمامی دوستان ما از اسارت رجوی و فرقه اش خارج شده و مورد استقبال خانواده قرار بگیرند همچنان که ما قرار گرفتیم.

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا