گناه هنر عشق ورزیدن

فروید می گوید: عشق ورزیدن یک هنراست ولی درفرهنگ سازمان مجاهدین خلق یک گناه شمرده میشود.
ساعت 19:45 شب اتاق کارم را درقلعه 90 ترک و به سمت سالن غذا خوری ستاد سررشته داری حرکت کردم.

سروصدایی از داخل کتابخانه نظرم را بخود جلب کرد. صدای داد و فریاد چند نفر و ضجه و شیون و گریه بلند یک نفردیگر درهم آمیخته بود. لحظه ای ایستادم صدا بلندتر شد.”پدرسوخته، نامرد، باز رفتی سراغ آن عفریته؟ آشغال مگر تو انقلاب نکرده بودی؟ دوباره رفتی سراغ آن استفراغ خشک شده؟”
صداها برای لحظه ای قطع شد. از پشت شیشه های مشبک درب آلومنیومی کتابخانه شبح چند نفرکه بسمت کسی هجوم می بردند دیده میشد وناله های درد آلود فردی که مورد ضرب وشتم قرار می گرفت! – آخ… آخ…کمک… کمک… بدادم برسید – درسکوت و تاریکی شب برجایم میخکوب شده بودم. اکنون می توانستم صدا را تشخیص بدهم. شکرالله بود! مرد بذله گو وشوخ طبع اصفهانی که بچه های ستاد سررشته داری او را شکری صدا می زدند. بسمت کتابخانه رفتم وبه آهستگی درب را باز کردم.

شکری درگوشه کتابخانه چمپاته زده بود و با دست سروصورت خود را پوشانده بود تا از ضربات مشت مهاجمان درامان بماند.اکنون می توانستم مهاجمین را تشخیص بدهم. نجفی، تسلیمی و فتحی که از مسئولین ستاد سر رشته داری بودند. نعره فتحی بار دیگر سکوت شب را شکست.
نامرد! مگر نمیدانی همسر طلاق داده شده در حریم رهبری و بر تو دیگرحرام است؟ چرا با ناموس رهبری رابطه زدی؟ تسلیمی لگد محکمی به او زد و فریاد کشید تو با سلام و احوالپرسی با آن عفریته چه هدفی را دنبال می کردی؟ توضد انقلاب خواهر مریم هستی! یک پاسدار و شکنجه گر!

و شکری همچنان ساکت بود…

صدای پخش مارش از بلند گوی سالن غذاخوری ستاد غمگینانه تراز همیشه بنظرمی رسید. ازآسایشگاه و اتاق های کار سیل جمعیت بسوی سالن غذاخوری به حرکت درآمده بود.هیچ انگیزه ای برای رفتن به سمت سالن غذاخوری وخوردن شام نداشتم. روی صندلی کتابخانه نشستم و به آهنگی که از سالن عذاخوری پخش می شد گوش میدادم… نگاه کن تمام هستی ام فنا میشود… نگاه کن غم درون سینه ام چگونه قطره قطره آب میشود…
ادامه دارد…
اکرامی

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا