من و پدرت را حسرت به دل گذاشتی

سلام!
امیدوارم که حال شما خوب باشد. می دانی چندین سال است تو را ندیدم! این ظلمی که در حق من شده چه کسی بایستی جواب دهد؟ رجوی یا سرانش! تا به حال نه نامه ای برای من ارسال کردی و نه تماس تلفنی با من داشتی. لااقل از اوضاع و احوالت با خبر شوم. ناسلامتی من مادرت هستم و به گردنت حق دارم. به یاد داری وقتی در عراق بودی آمدم ملاقاتت، بعد از چند سال چند دقیقه ای تو را دیدم. چقدر شکسته شده بودی! خدا لعنت کند کسانی که این بلا را بر سرت آوردند و مرا را در حسرت فرزندم گذاشتند. حمید جان باور کن من و پدرت خیلی دلمان برای تو تنگ شده است همیشه دعا می کنیم و از خدا می خواهیم هر چه زودتر تو را به ما برساند. همین طور تمام فامیل از من و پدرت سئوال می کنند و می گویند پس حمید کی می آید من هم به آنها می گویم مطمئن هستم که حمید می آید. واقعا طی این چند سال خودت می دانی چه بلایی بر سر خودت آوردی؟ من و پدرت را حسرت به دل گذاشتی! بهترین دوران زندگی خودت را به تباهی کشیدی. برای چی و برای چه کسی؟! برای یک سری آدمهای خدا نشناس که دستشان به خون مردم ایران آغشته است و تو هم در کنار آنها از این وضعیتی که داری خسته نشدی کمی هم به فکر من و پدرت باش. پدرت چشم انتظار توست و چشمهای خود را به درب دوخته. هنوز هم دیر نشده من می دانم می توانی تصمیم درستی برای خودت بگیری و خودت را نجات دهی. همه خانواده ات با آغوش باز تو را می پذیرند. من و پدرت همچنان منتظر تو هستیم امیدوارم در آینده نزدیک تو را در آغوش بگیریم. به امید آن روز نزدیک.
مادرت اقدس بندی

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا