مادران؛ منتظران بدرود یافته – قسمت بیست و دوم

خیانت و جنایت رجوی درحق ملت ایران و اعضای اغفال شده اش گستره و پهنای زیادی دارد که زبان و قلم از بیان تمام عیار آن قاصر و ناتوان است. دراین میان خانواده های اعضای گرفتار در فرقه بدنام رجوی خاصه مادران از قربانیان اصلی خباثت رجویها محسوب می شوند که در این نوشتار به شرح زندگانی مادرانی پرداخته میشود که در اثر ناجوانمردی و ظلم وجور رجویها بی آنکه عزیزان شان را درآغوش بکشند، ناکام و چشم انتظار دارفانی را وداع گفتند وبه دیاراعلاء شتافتند وبه آرامش رسیدند.
متوفی: مرحومه مغفوره کربلائیه سیده زهرا راد مرد 75 ساله
مادر داود زاد اسماعیلی از اعضای گرفتار درفرقه بدنام رجوی درآلبانی

پیام تسلیت انجمن نجات گیلان به خانواده زاد اسماعیلی
بازگشت همه بسوی خداست
درکمال تاثر و تالم خانم کربلائیه سیده زهرا راد مرد 75 ساله مادر داود زاد اسماعیل عضو اسیر رجوی در آلبانی متعاقب تحمل درد جانکاه بیماری قلبی و دیابت، خاصه غم وغصه ی چشم انتظاری طاقت فرسای جگرگوشه اش، بی آنکه عزیزش را درآغوش بکشد یا دستکم صدایش را بشنود، دارفانی را وداع گفت و به ابدیت پیوست وآرامش گرفت.
مرحومه مغفوره به اتفاق همسر گرامی شان آقای هوشنگ زاداسماعیل از سالیان پیشتر ارتباط شان با انجمن نجات گیلان وصل بود و از برای رهایی جگرگوشه شان ازهیچ کوششی دریغ نمی کردند.
بارها و بارها با وجود بیماری و کهولت سن از اسالم طالش ازشهرهای گیلان رنج سفر را تحمل نموده و برای کسب خبر و نامه نگاری برای مجامع حقوق بشری خاصه نوشتن درد دل برای فرزندشان به دفتر انجمن مشتاقانه حضور می یافتند و بارها وبارها بمنظورملاقات حضوری با دلبندشان به عراق ناامن سفرنمودند ولیکن هربار ناکام و ناموفق از دیدار با فرزندشان به خانه و کاشانه خود بازمی گشتند.
همین ماه قبل درماه مبارک رمضان بود که بمجرد اطلاع ازحال وخیم مرحومه مغغوره به دیدارشان درمنزل ایشان شتافتم وهیچگاه ازخاطرم نمی رود که مهربانانه ودرعین حال ملتمسانه ازمن پرسید:

“آیا می شود قبل ازمرگم داود را ببینم و ببویم و ببوسم؟”

blankبا درود بی پایان بر روان پاک و طیب مادر چشم انتظار مرحومه زنده یاد سیده زهرا راد مرد و عرض تسلیت به خانواده محترم راد مرد و زاداسماعیل، خاصه همسر وفادارشان آقای هوشنگ زاد اسماعیل (بابایی) و خطاب به عضو اسیر رجوی درآلبانی داود زاداسماعیل که با اندک تامل و بکارگیری اراده و اختیار و آگاهی و رهایی از شر رجوی ضد خانواده و پیوستن به خانواده بمنظور خشنود کردن آنان و شادی روح پرفتوح مادر مرحومه سیده زهرا راد مرد.
پوراحمد

***

آروم و خیلی آروم گفت: داود
درد دل جگرسوز و جانکاه همسری چشم انتظار و داغدیده
به روایت آقای هوشنگ زاد اسماعیلی
بدون شرح و بدون مقدمه و موخره و حرف اضافی و تکمیلی، ملاحظه بفرمایید.
” آقای پوراحمد اومدم تا فقط دقایقی وقت گرانبهای شما روبگیرم وعرضی خدمت تان داشته باشم شاید که بدین طریق قبل ازهمه به گوش فرزندم داود اسیر در زندان رجوی درآلبانی وبعد هم به گوش وجدانهای بیدار بشری برسد. قبلتر هم از زحماتتون خاصه حضورتون درمراسم هفتم همسرم زهرا رادمرد و دلجویی دلسوزانه شما قدردانی و تشکربکنم.
آقای پوراحمد آخرین دیدارتون با من وهمسرم همین ماه رمضون گذشته بود که قدم رنجه فرمودین وبه منزل مون اومدین و از نزدیک حال وروزگار همسر بیمارم رو دیدین و شنیدین که ملتمسانه گفت: یعنی میشه قبل ازمرگم داود را ببینم وببویم وببوسم…
آیا می شود قبل ازمرگم داود را ببینم و ببویم و ببوسم!
روزگار امانمون نداد وهمسرم که بیماری قلبی داشت بلاخره بی آنکه به آرزویش برسد رخ درخاک کشید وبه معنای دقیق کلمه به آرامش رسید. روح وروانش شاد.
امروز اومدم که آخرین لحظات حیات همسرم که روی تخت بیمارستان چشم انتظار داود بود رو براتون بگم وخودم هم تسکین پیدا کنم واندک آرامش بگیرم.
مرحومه همسرم اول صبح که نمازش روخوندن چایی دم کردن ومنوصدا زدن که باهاش صبحانه بخورم. چونکه می باید دوتایی داروهامونو میخوردیم. چایی نریخته دیدم خیلی بیقراری میکنه. شدید وبسیارشدید به خودش می پیچه. دستپاچه شدم وزودی پسرم روصدا زدم وبا ماشینش او را به بیمارستان تالش بردیم. دکترا وضع و احوالشو که دیدن؛ صلاح دیدن برای درمان و رسیدگی بهتر و بیشتر به بیمارستان قلب دکترحشمت رشت ببریم ویک جورهایی فهمیدم که انگاری آخرهای خطه و میخواد برای همیشه با ما خداحافظی بکنه.
بچه هام که خبردار شدند همه یکی پس از دیگری از راه رسیدند. یگانه دخترم هم اومد وجمع ما بالای تخت همسرم و مادرشون کامل بود الا وجود داود را کم داشتیم که اصل کار بود. همسرم ازاول صبح نگاهش به درب بود وهیچی نمی گفت. من که می فهمیدم دردش چیه ولی به روم نمی آوردم. لحظات به سختی برایمان میگذشت واشک مجالمون نمیداد. تااینکه هوا داشت تاریک می شد ومن همزمان غروب زندگی همسرم رو احساس میکردم. دریک لحظه نگاهش به من افتاد وزودی کنارش حاضرشدم. دستی برپیشانیش کشیدم و حالشو پرسیدم. با تمام قدرتی که دربدن داشت بازویم روگرفت و اروم و خیلی آروم گفت: داود …
آقای پوراحمد ببخشید که ناراحت تون کردم هم گریستم وهم اشک تون رودرآوردم ولی ممنونم که اجازه دادین خودمو تخلیه کنم و راحت بشم.
راستی آقای پوراحمد میخوام بدونم رجوی وقتی اینا رومیشنوه ویا میخونه و با وجود درد دل سوزناک ودردناک خانواده ها، به خودش نمیاد و آیا میتونه با خزیدن در سوراخ موش دراین دنیا ازمواخذه در بره؟! اون دنیا رومیخواد چکار کنه؟! رجوی اگر اعتقاد داشته باشه به روزقیامت ومعاد و مواخذه ازجانب خدا، لاجرم می باید که پاسخگو باشه و چه سخته روز حساب و پاسخگویی. من یکی که رجوی رو نمی بخشم تا دیدار به قیامت.
مطالب مرتبط:
تجدید عهد آُقای زاداسماعیلی برای نجات فرزندش
گفتگوی صمیمانه با پدر مقاوم چشم انتظار آقای هوشنگ زاد اسماعیلی
نامه یک پدر دردمند شالیکار به بان کی مون

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا