وقتی «فهیمه اروانی» گوش «نسرین» را گاز گرفت

سال ۸۱ قبل از سقوط صدام، موج جدایی و فرارها افزایش‌یافته بود و رجوی افسارگسیخته‌تر از هر زمان به هر بهانه از اعضا نسق می‌کشید. در همان ایام دسته‌دسته زنان را از مقرهای مختلف به مقر مرکزی موسوم به پارسیان می‌فرستادند تا یکی دو ماه در جلسه‌های انتقادی فهیمه اروانی شرکت نماید و متنبه شده و حساب کار دستش بیاید.آن زمان خواهر نسرین! سرش بسیار شلوغ بود و مأموریت رسیدگی به وضعیت مردان حلقه ضعیف را داشت لذا جهت کمک به او فهیمه اروانی را مأمور نموده بودند به خدمت خانم‌ها برسد.
حوالی عید نوروز بود که من هم به بدون اطلاع قبلی به قرارگاه پارسیان فرستاده شدم آنجا متوجه شدم حدود ۵۰ زن از قرارگاه‌های مختلف دیگر و حدود ۵۰ تن دیگر از ستادهای مستقر در قرارگاه پارسیان را از کار برکنار نموده و موظف به شرکت در جلسات فهیمه اروانی بودیم.
از جمله قوانین نشست این بود که از ۶ صبح تا پاسی از نیمه‌شب حاضر و گوش‌به‌فرمان باشیم. همه به‌نوبت حداقل باید یک‌بار سوژه شده و در جلوی جمع صدنفری گزارش می‌خواندیم و از خود انتقاد می‌کردیم. برنامه‌ریزی‌شده بود از کله صبح تا ظهر گزارش انتقاد از خود و هر چه که در فکر و سر بود را نوشته و رکیک‌ترین فحش و ناسزا و تهمت را نثار خود می‌کردیم و اگر کسی کم می‌نوشت جمع حاضر از خجالتش درمی‌آمد.
جالب این بود اگر کسی کم می‌نوشت معرکه‌ای به پا می‌شد و فریادهای کرکننده بر سرش می‌کشیدند چرا کم نوشتی و دستت را رو نکردی و با جمع یگانه نیستی و نمی‌خواهی خودت را روسیاه کنی و از این لاطائلات بارش می‌کردند.
اگر می‌نوشتی وا مصیبتی دیگر بود و به‌سوی شخص سوژه حمله‌ور‌می شدند که ای خائن پست فطرت به ذهنت زده بود می‌خواستی بروی از مبارزه خسته شدی به فکر زن یا شوهر یا بچه‌ات بودی و دمار از روزگارت درمی آوردند. خلاصه گیج بودیم و معلوم نبود که چه غلطی بایستی کرد.
اولین روز برگزاری جلسه خانمی به نام « نسرین » سوژه نشست بود هنگامی‌که به جلوی سالن رفت و روبروی رئیس جلسه قرار گرفت هنوز دو خط گزارش نخوانده داد و بیداد فهیمه اروانی بلند شد که این چه مزخرفاتی است نوشته‌ای و به او حمله نموده و بعد از توسری زدن گوش او را هم گاز گرفت!
این بود که در این سری جلسات متوجه شدیم روال به‌طورکلی عوض‌شده و اصلاً خواندن نخواندن گزارش مهم نبود.
به‌محض رفتن سوژه مورد نظر به روی سِن فرمان حمله از طرف فهیمه اروانی داده می‌شد و کم نمی‌گذاشت و با یک توسری یا سیلی حمله آغاز می‌شد. حداقل ردیف اول و دوم دورش حلقه می زدند و تا می‌توانستند سیلی و توسری نثارش می‌کردند و ردیف‌های بعدی که دستشان به او نمی‌رسید باید هم‌زمان با فریاد فحش می‌دادند.
وای به حال هر کس هم در این تئاتر شرکت نمی‌کرد سوژه را ول کرده و به‌طرف او حمله می‌کردند که ها! چه شده؟ و چرا ساکتی؟ و چرا برای سوژه دلسوزی می‌کنی؟
اغلب که در این جلسات در ردیف‌های آخر خودم را قایم می‌کردم هفته اول تمام نشده بود از فشار روحی بیمار و روانه آسایشگاه شدم. روز بعد چند تا از زنان سرسپرده را دنبالم فرستادند و با وضعیت بیماری به جلسات برگردانده شدم و تا روزی که نوبتم شد مضاعف بر صرف سیلی و انواع تهدید، تمارض هم به گناهانم اضافه شد. درحالی‌که مبهوت و حیران بودم. روزهایی که البته چشم مرا به حقایق درون فرقه و مردابی که در آن غرق‌شده بودیم بازنمود.
مریم سنجابی

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا