خاطرات سیاه، محمدرضا مبین – قسمت هشتم

مرا انقلاباندند…
پذیرش ارتش اسارت بخش رجوی، محلی برای انقلاباندن اعضای جدید الورود بود، ابر و باد و مه و خورشید و فلک، در پذیرش در کار بودند تا همه نیروهای جدید، از بحث های انقلاب و بندهای انقلاب عبور کنند. سازمان سعی کرده بود بهترین و زبده ترین نیروهای خود که در فریب و حیله سرآمدتر از بقیه بودند را در پذیرش متمرکز کرده تا در کمترین زمان بتوانند به بهترین وجه، از عهده فریب نیروئی بر بیایند. اما چون اصل مسئله و ذات این قضیه انقلاب، بر نیرنگ و دروغ سوار بود، اکثریت نیروها با مسئولین در پذیرش درگیر بودند و درخواست خروج و جدائی از سازمان را مطرح می کردند. از طرفی مسعود رجوی دستور داده بود، به جز پاسدار و نیروی اطلاعاتی رژیم! همه را می توان وباید انقلاباند! بر اساس همین دستور دیکتاتورمابانه مسعود رجوی، کسی اجازه خروج از فرقه و جدائی را نداشت! مسعود رجوی با دجالیت خاص خودش، به خوبی می دانست که تک تک این نیروها، که حاضر شدند از زندگی عادی دست بکشند، چه گوهرانی هستند تا در صورت تبدیل به عناصر چشم و گوش بسته فرقه ای، در راستای نیات شوم او قدم برخواهند داشت! به همین علت مجوز زندان انفرادی و شکنجه برای حفظ نیرو به هر قیمت، از طرف شخص خودش صادر شده بود. تمامی دستورات زندان و شکنجه توسط شخص رجوی برای تک تک کسانی که نمی خواستند درفرقه بمانند صادر می شد.
همه مسئولین در سازمان به جز خودشان و دم و دنبالچه هایشان، نسبت به همه، با شک و تردید می نگرند. از طرف دیگر همه مسئولین در سازمان عاشق کارهای پلیسی وامنیتی هستند. دوست دارند به همه چیز با عینک امنیتی نگاه کنند.
لطمات و صدماتی که ضداطلاعات فرقه رجوی به لحاظ نیروئی به سازمان زده است، اگر بیشتر از خسارات دشمن نباشد، کمتر نیست!” چک امنیتی”،” رفع ابهام”،” برخورد امنیتی”، و… همه کدهائی هستند که در سازمان جلوی نیروها سنگ می اندازند. سبک عقلان و ابلهان دست اندرکار امور اطلاعاتی و امنیتی در سازمان، روزگاری در زیر چتر ننگین صدام حسین فکر می کردند که خواهند توانست تا به ابد نیروها را زیر چتر سرکوب امنیتی حفظ کنند، تجربه عینی سالهای گذشته نشان داد که بخش گسترده ای از کسانی که در جریان برخوردهای غلط و شیوه های اشتباه حفظ نیروئی در سازمان زندانی یا شکنجه شده و به قول سازمانی ها، تحت برخورد تشکیلاتی قرار گرفتند، هرگز به فرقه وصل نبودند و در اولین فرصت بدست آمده یا فرار کردند یا از کانال های باز شده، اعلام خروج و جدائی کردند.
من به اعتماد جمعی که می دیدم، تصمیم اولیه ام در پذیرش بر این شد که با تمامی توانم در انقلاب وارد شوم و از پذیرش به ارتش بروم. بر همین اساس تمام تلاشم را می کردم تا خودم را با ارزشهای سازمانی رجوی منطبق کرده و و یک مجاهد تمام عیار بشوم. با بحث ها کمترین تقابل را می کردم و با بهترین کیفیت سعی می کردم از بحث ها عبور کنم. مسئولینم هم از کارکردهای تشکیلاتی من رضایت داشتند.
اما بچه هائی را می دیدم که قبل تر ازمن با سازمان آشنا بودند، زندانی سیاسی بودند، از خانواده شان کشته دادند و زندگی شان با سازمان عجین بوده است، اما کمتر از یک ماه که در پذیرش ماندند، شروع به زدن ساز مخالف می کردند. این مسئله مرا متناقض می کرد. به بعضی چیزها شک می کردم. کم کم تردیدها و دوگانگی ها در من شروع شد. یکی از کسانی که در آگاهی من بسیار موثر بود، سپهر بود، سپهر نام تشکیلاتی او بود، بعد ها فهمیدم اسم اصلی اش عباس محمد رحیمی است و زندانی سیاسی بوده و به همراه همسرش به ارتش آمده است، سپهر بیش از همه ما درگیر مسائل سیاسی با حکومت ایران بوده و اعدامی و زندانی در خانواده اش داشته است. با هم که سر کارهای مختلف از جمله لوله کشی می رفتیم، بیشتر سعی می کردم با او آشنا شوم. سالها زندان کشیده بود و سازمان اصرار داشت که باید بالا بیاری که چرا اعدام نشدی؟ چه کسانی را لو دادی که اعدام نشدی؟ چرا به سازمان آمدی؟ شاید نفوذی باشی؟ شاید در زندان همکاری کردی و رژیم تو را برای جاسوسی به ارتش فرستاده است؟ و هزار چرائی دیگر … که سپهر را اذیت می کرد! اصرار داشتند که باید پروسه زندانت را بازخوانی کنی و از این بحث عبور کنی که چرا اعدام نشدی؟ سپهر هم می گفت خیلی ها اعدام نشدند، چرا آنها پروسه زندان شان را نمی خوانند؟
منظور سپهر چه کسی بود؟
آیا منظور سپهر، مسعود رجوی نبود؟
مسعود رجوی، در سال 51، از اعدام جسته بود، اسناد همکاری با ساواک و رضایت ساواک نیز بصورت نامه هائی در فضای مجازی فراوان است، راستی چرا خود مسعود رجوی، نمی آید شفاف اعتراف کند که در ساواک چه کرد که حکم اعدام اش تغییر یافت؟
برخلاف ادعای مسئولین پذیرش، سپهر هرگز در خود نبود، هرگز انسان آرامی نبود، در هر جمعی وارد می شد می گفت و می خندید، بسیار سنگین و باوقار بود، سپهر سمبل یک انسان تراز مکتب بود، در بسیاری از موارد از خیلی از مسئولین بالاتر و سرتر بود، اتفاقا مسعود رجوی از چنین انسان هائی وحشت داشت، بر همین اساس هم به آنان لقب” قطب” می داد! می گفت این ها، ادعای رهبری سازمان را هم می کنند!
بنظر من چه اشکالی داشت؟ مگر مسعود رجوی چه مزیتی بر بقیه داشت؟ خیلی ها که از سازمان جداشدند، از خود مسعود رجوی انقلابی تر و سالم تر بودند! مسعود رجوی مگر چه گلی بر سر ملت ایران زده است که دیگران نتوانستند بزنند؟ هر بار که نیاز به دادن بهاء و قیمت شده است، مسعود رجوی به سوراخ موش خزیده است! همین یک قلم در بزنگاه حمله نیروهای ائتلاف همه ما را در عراق زیر مهیب ترین حملات وبمباران ها، تنها گذاشت و در رفت و تا به امروز هم گم و گور شده است. رذل تر و کثیف تر از مسعود رجوی را اگر کسی سراغ دارد معرفی کند تا ما هم با او آشنا شویم؟
برگردم به پذیرش، از یک نقطه تبعیض ها شدت گرفت و زاویه من با سازمان بیشتر شد، پسر مسعود رجوی به همراه چندین نفر به قول خودشان میلیشیا وارد پذیرش شدند…
ادامه دارد

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا