جوابی سهل و ممتنع به چرایی خروج از شورای ملی مقاومت

در مطلبی به قلم آقای ابراهیم خدابنده آمده بود، خانم فریبا هشترودی در پاسخ به چرایی خروج شان از شورای موسوم به ملی مقاومت گفته اند "در شورا وقتم تلف می شد."

در نگاه اول شاید این پاسخ سبکسرانه و رفع تکلیفانه تعبیر و تلقی شود. از این باب که بسیاری از جداشدگان از شورا و سازمان مجاهدین خلق معمولا به دلایل کلان و موضوعات به ظاهر حاد و جدی تری از جمله مناسبات غیر دمکراتیک – هژمونی طلبی مجاهدین بر شورا – هژمونی طلبی شورا بر اپوزیسیون – هژمونی طلبی رجوی هم بر شورا و هم بر سازمان مجاهدین – مناسبات فرقه ای در شورا – وابسته بودن شورای ملی مقاومت، و… استناد می کنند، اما خانم هشترودی به جوابی سهل و ممتنع اکتفا می کنند. این جواب آمیخته به ابهام و تاویل و به اصطلاح باز است. به این معنی که هر ذهنیتی به فراخور فهم و انباشت های ذهنی می تواند جواب مبسوط و تفسیری را خود به گونه ای برداشت کند. خانم هشترودی بیش از این توضیحی نمی دهند و این به معنای پذیرش تلویحی تئوری مرگ مولف در نقد مدرن است که این بار در حوزه سیاست و نظریه پردازی های آن، می توان درباره ارزش وجودی و نظری آن سخن گفت. بر این اساس می خواهم جواب خانم هشترودی را در نوع خود با تاسی از نظریه مرگ مولف، کوتاهترین داستان پست مدرن جهان تلقی کنم. داستانی که اگر چه زمانی قریب سه دهه را به خود اختصاص می دهد اما عصاره و جوهر وجودی آن در یک جمله سه چهار کلمه ای خلاصه می شود.

"در شورا وقتم تلف می شد."

این داستان بواقع بخشهای سپید و نانوشته زیادی دارد به طول کارنامه سه دهه ای شورا و عملکرد اپوزیسیونی که هر سال و دهه آن را با وعده و توجیه و تمسک و سفسطه و مغلطه پشت سر گذاشته و دستاوردی بیش از هدر دادن عمر شماری از امثال خانم هشترودی به همراه نداشته است. اپوزیسیونی که به موازات گذشت زمان به جای تثبیت خود در موقعیت فرضی، مدام در درون خود می ریزد و در بیرون از ارزش و اعتبارش کاسته می شود. درست شبیه بهمنی که این بار از پای کوه به تقدیری محتوم به موقعیت ابتدایی خود باز می گردد. در این سیکل معکوس، از این بهمن فرضی در نهایت چیزی جز یک گلوله برف مچاله شده باقی نمی ماند. وضعیت شورای ملی مقاومت را در طول این سه دهه کمابیش می توان با این حال و روز سنجید. من در تاویل پاسخ خانم هشترودی به چرایی خروج شان از شورای ملی مقاومت چند فرض و گمانه متصور شده ام. درست مثل خانم فرهودی که در این رابطه و در پاسخ به چرایی حضور خانم هشترودی در ایران به گمانه زنی متوسل شده اند. به این دلیل که پاسخ خانم هشترودی در ذات و اهمیت چرایی این پرسش، آگاهانه می خواهد از جواب های روشن و صریح طفره برود و در این رابطه ما را بنیادی تر و اساسی تر با معضل ریزش در شورای ملی مقاومت مواجه سازد. بر این اساس تصور می کنم ؛

* منظور خانم هشترودی این بوده که محاسبات و وعده های شورای ملی مقاومت و مجاهدین خلق برای امر سرنگونی به این دلیل که سه دهه است محقق نشده در آینده نیز محقق نخواهد شد.

* اینکه مجاهدین و شورای ملی مقاومت در طول این دو سه دهه وقت تلف کرده است و اساسا این دم و دستگاه در هیچ آینده فرضی توان و برنامه و اساسا مشروعیت لازم را برای این مهم ندارد.

* اینکه شورا و مجاهدین خودشان را سرکار گذاشته اند و از این باب که راه بازگشتی ندارند ناگزیرند مدام بر پایه استراتژی فرج از این ستون به آن ستون در انتظار امدادهای غیبی بمانند.

* اینکه عده ای در ظرفی به نام شورای موسوم به ملی مقاومت مدام لول می خورند و خودشان را با وعده و وعید سرگرم کرده و عمرشان را تلف می کنند.

* اینکه از این پس آینده شخصی خانم هشترودی بسیار بیشتر از آینده و موجودیت شورای ملی مقاومت ارزش دارد.

* اینکه منظور خانم هشترودی افسوس از آن دهه ای بوده که در ظرف شورای ملی مقاومت به بطلان گذرانده و ماهی آگاهی را هر وقت از آب بطالت بگیری تازه است.

اما صرفنظر از این فرضیات واقعیت این است که پاسخ خانم هشترودی پاسخ ناگزیری بوده است به وضعیت موجود شورای ملی مقاومت. به این امر که بر خلاف تصورات موهومی که شورا تلاش می کند به درون و برون خود و مشخصا به سایر جریانهای اپوزیسیون القا کند اوضاع شورا نه تنها بر خلاف ادعاها مساعد نیست که با چالشهای جدی مواجه است. این وضعیت را منصور قدرخواه عضو شورای ملی مقاومت ناخواسته اعتراف و درباره آن می نویسد:

"من با شناختی که از این فرد داشتم به هیچوجه از رفنتش از شورا در زمانی که مجاهدین و شورا زیر ضرب بودند تعجب نکردم."

در این خصوص واکنش های موازی شورای ملی مقاومت هم در نوع خود جالب است. شورا در پاسخ چند کلمه ای منتقد خود، به واکنشهای مطول، کلیشه ای و هتاکانه دست زده است. حجم این واکنشها را با این جواب مختصر مقایسه کنید. از آقای سامع نماینده مارکسیستهای شورا گرفته تا خزایی و فرهودی و قدرخواه و پیمان و…

به این دلیل که می خواهند با این وسیله بر حقیقت سرپوش بگذارند. اما در نقطه مقابل از آنجا که منتقد شورا می خواهد حقیقت را عریان و بی پرده بگوید، به زعم شورایی ها تلخ و گزنده و تراژیک می آید و تاب این حداقل را نمی آورد. تازه این تهاجم هتاکانه به سوی کسی است که از زمان جدایی از شورا تا اکنون کمترین اصطکاک را با شورا داشته است. خانم فرهودی در مقاله خود در باب چرایی خروج خانم هشترودی همه نوع و جنس گمانه ای را متصور شده اند، الا آنچه به واقع و حقیقت امر تعامل و نزدیکی داشته باشد. خانم فرهودی اما بر خلاف خانم هشترودی که جواب ضد کلیشه ای می دهد، او اما کماکان بر ادامه اتهامات و برچسب های کلیشه ای اصرار دارد. ظاهرا آنچه هم شورای ملی مقاومت را تا این اندازه رنجانده و عصبانی کرده در همین بیان ساده و ممتنع خانم هشترودی است؛

"هدر رفتن گذشته و تلف شدن باقیمانده آن"

این جواب ساده آیا به این معنی نیست که مجاهدین و شورای ملی مقاومت تا این مقطع نه جانشین مناسب برای جمهوری اسلامی بوده اند و نه حتی پاسخ حداقلی به آن. آیا این این موضع گیری را نمی توان به این معنی تعبیر کرد که مجاهدین و شورای ملی مقاومت وابسته به آن الزاما هر آنچه تاکنون در این مهم هزینه کرده اند از اساس مبنایی جز ماجراجویی و کینه کور در راستای قدرت طلبی نداشته و آنها در واقع باید بابت این همه خسران جواب بدهند.

واقعیت این است که مجاهدین نه تنها کمکی به جنبش دمکراتیک ایران نکرده اند که عملا با عملکردهای آگاهانه زمینه های رشد جنینی و تکاملی آن را در مقاطع مختلف تاریخی از جمله 30 خرداد سال 60 و بعد از آن، بسته و به تعویق انداخته اند. در حال حاضر نیز سمت و سوی فعلی شورای ملی مقاومت در ادامه خصومت کور و پر کینه بیش از هر چیز بر فرصت طلبی و بهره برداری از بحران های تحمیلی جهانی استوار و متکی است. بی گمان بخش های سپید پاسخ خانم هشترودی را باید در کارنامه شورای ملی مقاومت و از دهان صدها عضو جداشده آن پر کرد.

بهار ایرانی، سایت مجاهدین دبلیو اس، ششم فوریه 2007

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا