مقایسه ساختاری و محتوایی مجاهدین خلق با گروه باطنیه

درباره سازمان مجاهدین خلق و فرقه ها، پیرامون نامه سوم مسعود بنی صدر به بهار ایرانی

جناب آقای مسعود بنی صدر با سلام و عرض صمیمانه ترین تبریکات و همچنین پوزش از تاخیر بی رویه در ارسال پاسخ آخرین نامه شما. راستش هیچ عذری جز تراکم کارها برای این تاخیر ندارم. اما علیرغم شوق و اشتیاق برای ادامه مکاتبات و بخصوص بعد از انتشار تدریجی مجموعه مقالات شما درباره شورای ملی مقاومت، احساسم این بود که شما هم به نوعی درگیر جمع بندی و اتمام این موضع هستید. بنابراین بخشی از این تاخیر تعمدی بود که به هر حال مجددا از بابت آن پوزش می خواهم. چنانچه بارها اشاره کرده ام امید من این است که این مجموعه مکاتبات بتواند در راستای تجارب گذشته شما و آموخته های حقیر راهی برای نجات اسیران فرقه باز کند. اگر در این مسیر توفیقی حاصل شود، بهترین پاداش را برده ایم. مطالب شما در باب شورای ملی مقاومت باب بحث های تازه ای را باز کرد که امیدوارم پس از اتمام آنها در امتداد مباحث مربوط به فرقه ها به آنها هم بپردازیم.

اگر خاطرتان باشد در نقد کتاب شما (خاطرات یک شورشی) آن را با رمان "تسخیرشدگان" داستایوسکی مقایسه و درباره تاثیر همسان آن برایتان نوشته بودم. شاید برای کسانی که توامان این دو کتاب را نخوانده باشند درک این معنی کمی دشوار باشد. به اعتقاد من مشکل اساسی و محوری در روند مبارزات سیاسی و مشخصا قهرآمیز و خشونت گرا چه در جریانهای مارکسیستی و چه متاثر از آن، مقوله اخلاق است. این فاکتور در تدوین استراتژی مبارزه و شیوه های حصول به اهداف چه در مارکسیسم و چه گرایشات شبه مارکسیستی فجایع بیشماری را رقم زده است. به اعتقاد من کتاب شما و داستایوسکی، مبانی اخلاقی مبارزات قهرآمیز را به چالش جدی می طلبد. از این منظر که اساسا در این شکل از مبارزه معیارهای اخلاقی و اساسا حقیقت ارزش قائم به ذات ندارند و همواره به نسبت دوری و نزدیکی به هدف تعریف و ارزیابی می شوند. به یاد داشته باشیم یکی از دلایل محوری تغییر ایدئولوژی سازمان در سال 54 آنگونه که در بیانیه تغییر ایدئولوژی مارکسیستی روی آن تاکید شده راه بندان های اخلاقی و بالطبع هزینه های ناشی از آن بوده است. تسخیرشدگان آئینه ای است از اخلاقیات آنارشیستهای روسیه که ظاهرا برای آرمان آزادی و عدالت مبارزه می کنند. اما باید کتاب را بخوانی و ببینی به نام انقلاب و آزادی و عدالت بر سر اخلاقیات چه آورده اند.

برای من این سوال مطرح است که با توجه به تناقضات بی حساب و کتاب درونی و بیرونی در مناسبات سازمان، رهبری این تشکیلات چگونه از پس این تناقضات بر می آید. برای کسی که همواره از کیسه صداقت ایدئولوژیک هزینه می کند، چگونه می تواند از میان این همه تضاد و تعارض و چند سویگی سیاسی و اعتقادی هم برای خودش و هم برای اعضایش راه باز کند. در نامه ات درباره زمینه عملی شدن باورهای فرقه ای در اشل های کلان اجتماعی توضیح داده بودی. حالا سوال من این است که رجوی واقعا نقش اخلاق و ایدئولوژی را در این راستا چگونه ارزیابی می کند. نمی خواهم قضیه را برایم تحلیل کنی. اگر به روایت سرراست و مستند از نقل قولهای رهبری ارجاع بدهی حق مطلب ادا شده است. در کتابت به اقتضای سیر اتفاقات پاره ای از آنها را نقل کرده ای. تفاوت آنارشیستهای مورد اشاره با مجاهدین در این است که مجاهدین ایدئولوژی دارند. هر نفی و اثباتی را با اتکا به عنصر ایدئولوژی توجیه و تئوریزه می کنند. اما در مقایسه این دو مناسبات ماهیتا هیچ تفاوتی نمی بینم. من علاقمند هستم بحث های ما بطور موازی هم پراتیک و هم تئوریک دنبال شود. این به ما امکان می دهد به دام ذهنیت و تئوری بافی صرف نیفتیم. خوشبختانه هر دو به اندازه کافی فاکت و مصداق تاریخی داریم. شما به هر حال دو دهه زندگی در متن این مناسبات را تجربه کرده اید و من هم در گوشه و کنار تاریخ معاصر و گذشته درباره این شاخص ها خوانده ام. تلاش می کنم بحث را کماکان با موضوع فرقه و ریشه یابی آن در تاریخچه سازمان مجاهدین خلق دنبال کنیم.

دوست عزیز

شما در خصوص شباهت های ساختاری و محتوایی سازمان مجاهدین خلق با فرقه های تاریخی و از جمله اسماعیلیه به این نکته اشاره کرده اید که ممکن است این شباهت ها اتفاقی نباشد. من با مقایسه موردی و موضوعی به این نتیجه رسیده ام که این شباهت ها اتفاقی نیست. درباره این ادعا با مراجعه به اظهارات بعضی اعضای جداشده و همچنین افرادی که طی سالهای 50 به بعد از سازمان جدا شده اند به رفرنسهای قابل اعتنایی برخورده ام. از جمله اینکه رجوی در اواسط سال 1363 از اعضای نهادی موسوم به اطلاعات انجمن ها که کارش مطالعه و جمع بندی موضوعات درخواستی رجوی است، می خواهد تا درباره فرقه ها مطالعاتی انجام بدهند و نتایج آن را در اختیار او بگذارند. این مطلب را مسعود جابانی یکی از اعضای جداشده سازمان و عضو این نهاد تشکیلاتی سازمان ادعا می کند. او می گوید توجیه رجوی این بوده که امپریالیستها دارند از طریق فرقه های مذهبی خط و خطوطی را پیش می برند و ما می خواهیم ببینیم دارند چکار می کنند. (روانشناسی خشونت و ترور. مسعود جابانی. انتشارات خارج کشور.ص 127.) شما را به اصل اظهارات جابانی به نقل از مسعود رجوی در این رابطه ارجاع می دهم.

"امپریالیستها دارند از طریق فرقه های مذهبی خط و خطوطی را پیش می برند. می خواهیم ببینیم دارند چکار می کنند."(1)

مورد دیگر تحلیل شماری از اعضای جداشده سازمان مجاهدین خلق در سال 1358 است که درباره دگردیسی های درونی مجاهدین خلق و سمت و سوی فرقه ای آن پیش بینی و اظهار نظر کرده اند. برجسته ترین آن مربوط به جدایی سه عضو اصلی مجاهدین در سال 1357 می باشد. این سه تن از بنیانگذاران انجمن دانشجویان مسلمان یعنی تشیکلات برون مرزی مجاهدین خلق در اروپا و امریکا هستند. رضا رئیسی، حمید نوحی و حسین رفیعی که بعضا سابقه بعضی از آنها به هم اندیشی با محمد حنیف نژاد بنیانگذار اولیه سازمان می رسد. اینها در کتاب روند جدایی ضمن تحلیل عوامل جدایی خود از سازمان یکی از احتمالات آتی را تبدیل آن به یک فرقه مذهبی پیش بینی می کنند. در بخشی از این تحلیل می خوانیم:

"مجاهدین در آینده در صورت شکست جریان لیبرالی و نرسیدن به قدرت سیاسی، و خصوصا چنانچه مورد تهاجم و خشونت واقع شده و کلیه درها بر روی آنها بسته شود، خواه ناخواه بخاطر جدایی و انزوای بیشتر از توده ها به فرقه ای تبدیل می شود که نظایر آن را تاریخ فراوان به خود دیده است." (2)

این اشارات حاکی از این است که موضوع فرقه ای شدن مجاهدین اساسا یک موضع ریشه ای و تاریخی است. مضاف بر اینکه در وجه تشابهاتی که شما میان رجوی و حسن صباح اشاره کردید، در صورت مطالعه دقیق کتاب و استدلالهایی که به آن بر می خوریم به شکل حیرت انگیزی متقاعد می شویم که الگوهای تاریخی رجوی برای سمت و سوی فرقه ای مجاهدین دقیقا همین کتاب بوده است. من در این مختصر فقط به یکی دو نمونه از این تشابهات اشاره می کنم و امیدوارم شما از این منظر کتاب مورد نظر را به دقت مطالعه و رفرنس برداری کنید. به گمان من تجارب شما در مناسبات مجاهدین بطرز شگفت تری می تواند این تشابهات ساختاری و محتوایی را مورد بررسی و تاکید قرار بدهد. یکی از نکات جالب و قابل تعمق در این خصوص شیوه استدلال در موضوع رهبری و ایدئولوژی در این دو گروه یعنی مجاهدین و باطنیه است. محض اشاره فقط توجه شما را به دو مورد یکی از کتاب خداوند الموت و دیگری از سخنان مهدی ابریشم چی جلب می کنم. ابریشم چی در خصوص اثبات حقانیت ایدئولوژیکی مجاهدین که به صرف اثبات رهبریت و مشروعیت آن تئوریزه می شود، می گوید:

"مسئله ایدئولوژیک مسئله وجود یک سازمان انقلابی است، مسئله بود و نبود است. اگر در فلسفه خداشناسانه افراد خداشناس، مسئله خدا را مسئله وجود می دانند، برای یک سازمان انقلابی هم مسئله ایدئولوژیک اساسا مسئله وجود است. بود و نبود سازمان و چگونه بودن سازمان از ایدئولوژی اش در می آید."(3)

همین شیوه استدلالی بود و نبود را حسن صباح صریحا از دل محوری ترین اصل توحید یعنی پذیرش وحدانیت خداوند در می آورد و آن را فلسفه تعبد و به قولی اطاعت محض و بی قید و شرط از رهبری تفسیر می کند و به استناد آن می گوید:

"معنای این جمله عربی (لااله الا الله) این است که خدایی نیست جز الله. اول این جمله می گوید خدایی نیست یعنی وجود هر نوع خدا را انکار می کند و در جزء دوم می گوید الا الله یعنی غیر از الله. بین جزء اول و جزء دوم این جمله هیچگونه رابطه استدلالی وجود ندارد یعنی نمی گوید به چه دلیل خدایی جز الله نیست. پس پذیرش این حقیقت که هیچ خدایی جز الله وجود ندارد تعبدی است." (4)

به همین سیاق مهدی ابریشم چی برای مادی کردن این شیوه استدلال و اثبات مشروعیت رهبری سازمان ابتدا به اصل حجت ایدئولوژیک و بعد اخذ مشروعیت آن از سوی رهبری متوسل می شود و می گوید:

"برای اینکه مرزهای ایدئولوژیک روشن باشد باید مفسر ایدئولوژی سازمان و کسی که حرف نهایی را بطور اخص می زند معر�?ی شود. در سازمان مجاهدین خلق اندیشه مسعود است که به لحاظ ایدئولوژیک راه گشایی می کند و مرزهای عقیدتی را تعیین می کند. از این منظر رهبری در سازمان هیچ تعینی را به سمت پائین نمی تواند بپذیرد. یک درجه پائین آمدن مسئولیت رهبری را مخدوش می سازد." (5)

این شیوه استدلال در مقایسه با رهبران باطنیه که طرفداران خود را به جهالت و عدم درک از باطن و کنه قرآن و دین متهم می کنند یکسان است. تاکید ابریشم چی بر سمت و سوی رهبری به بالا و نتیجه گیری این معنی که او در مقابل هیچکس جز خداوند پاسخگو نیست در واقع روی دیگر سکه نگاه عاقل اندر سفیه رهبران باطنیه به رهروان خود است. با این شیوه رهبری در موقعیت قدسی قرار گرفته و بعد از آن او از حوزه ماده به معنی ارتقا می یابد. حسن دوم سومین امام باطنیه در توجیه معنی و قدسیت خود می گوید:

"شما وقتی نور خورشید را مشاهده می کنید مثل این است که خود خورشید را می بینید و بدون دیدن نور خورشید دیدن آن امکان ندارد. من هم نور خدا هستم و با دیدن من شما خداوند را مشاهده می کنید و چون نور خداوند می باشم هر کس بخواهد در دنیا و عقبی سعادتمند شود باید مرا دوست داشته باشد." (6)

شگفت انگیز اینکه همین تعابیر را با کمی تخفیف و مسامحه در منزلت و معنویت و قدسیت رهبری رجوی از دهان اطرافیان او می شنویم. همین شبه معانی را شدیدتر و صریح تر خود رجوی در اثبات منزلت امامت به ظهور رسیده در نشستهای درون تشکیلاتی با ایما و اشاره ادعا کرده است. اما عجالتا به مستندات و فاکت های منعکس شده در منابع رسمی سازمان اکتفا می کنیم. پس از تحولات موسوم به انقلاب ایدئولوژیک یک عضو سازمان در ستایش از منزلت و جایگاه رهبری خطاب به رجوی می گوید:

"خدا را سپاس که تو را شناختم و گرنه به گفته پیامبر اکرم اگر امام زمان خود را نمی شناختم در جاهلیت مرده بودم. امروز خدایی را می بینم که به من احاطه دارد و من او را در انتهای مسیری یافتم که در ابتدای آن تو را (رجوی) دیده بودم. همانگونه که حضور تو را حس می کنم، هستی مطلق او را نیز با مطلق وجود خود حس می کنم."(7)

از این نمونه ستایش ها شما به وفور در مناسبات درونی سازمان شاهد بوده اید و نیازی به اشاره بیش از این نیست. برای حسن ختام این بخش فقط به یک فاکت کلیدی دیگر از کتاب خداوند الموت اکتفا می کنم و امیدوارم همین مختصر شوق شما را برای مطالعه و بررسی تطبیقی این کتاب با فاکت های تجربه شده شما در دوران عضویت در سازمان مجاهدین برانگیخته باشد. در بخشی از این کتاب در خصوص محتوای رابطه رهبری و به تعبیر روشن تر واژه فدا که یکی از عناصر کلیدی در فهم انقلاب ایدئولوژیک سازمان است آمده:

"ما از فدائیان حرارت و هیجان نمی خواهیم بلکه از آنها خواهان ایمان و عقیده ثابت هستیم. ما می خواهیم اطمینان داشته باشیم که وقتی دستوری برای یکی از فدائیان صادر می شود هیچ چیز مانع از اجرای دستور مذبور نخواهد بود." (8)

اهمیت این آموزه در انطباق و مقایسه آن با شاخص اصل فدا یعنی تعبد بی چون و چرا به اصل رهبری بر الگوبرداری بی واسطه آن تاکید دارد. این آموزه ها در مقایسه با تبیین انقلاب ایدئولوژیک از منظر نیابتی این رابطه تماتیک را بیشتر آشکار می سازد. در این بخش ناگزیر با دو رفرنس از این کتاب قرابت مناسبات سازمان با فرقه ها را مورد تاکید قرار می دهم.

"بدیهی است که این پروسه نمی تواند از یک روند منطقی برخوردار باشد. عنصر غالب در این فرایند نه " عقل و منطق " که " عشق" است و " احساس ". ابزارهای آن نه بحث و اقناع که خودسپاری است. هم اینجاست که مسعود قلب مجاهدین را طلب می کند." (9)

نیابتی در بخش دیگری از کتاب خود به شاخص رهبری در مناسبات نوین سازمان و متاثر از انقلاب ایدئولوژیک که اصل رهبری قدسی را مورد اهتمام قرار داده، اشاره و می نویسد:

"حل و فصل مسئله رهبری، هسته مرکزی انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین را تشکیل می داد. حل و فصل نهایی این مقوله که پاشنه آشیل تمامی جنبش ها و انقلابات عصر حاضر بوده و هست، فقط و فقط از طریق پیاده کردن تئوری امامت و تثبیت آن در درون سازمان و رهبری کننده انقلاب نوین امکان پذیر می بود." (10)

مشاهده می کنید که ساختار و محتوای انقلاب ایدئولوژیک سازمان مبتنی بر الگوبرداری صرف از مناسبات باطنیه و به نوعی آداپته کردن آنها با شیوه های مبتنی بر روانشناسی و مغزشویی فرقه ها در تاریخ معاصر است. در خصوص اطلاعاتی که درباره کتاب خداوند الموت از من خواسته بودید متاسفانه به مطلب تازه ای برخورد نکردم. فقط می توانم به نام لاتین این کتاب که در پشت جلد ثبت شده اشاره کنم. ظاهرا نام اصلی کتاب (The Lord Of Alamut) اثر پل آمیر و ترجمه ذبیح الله منصوری می باشد. در خصوص کتاب نیابتی نیز اصل کتاب را ضمیمه ایمیل می کنم. امیدوارم در آینده بخشی از مکاتبات ما در خصوص این کتاب و مقایسه آن با فاکت های تجربه شده شما و در نهایت مجموع رساله هایی باشد که درباره روش های فرقه ای در تاریخ معاصر نوشته شده، باشد. با عرض پوزش از مطول شدن نامه امیدوارم در ادامه مکاتبات به نکات لازم دیگر در رابطه با آخرین نامه ات بپردازم.

بهار ایرانی، پنجم آوریل 2007

Mojahedin.ws

……………………………………

منابع

(1) روانشناسی خشونت و ترور. مسعود جابانی. انتشارات خارج کشور.ص 127.

(2) روند جدایی، ص 164

(3) سخنرانی مهدی ابریشم چی درباره انقلاب ایدئولوژیک در درون سازمان مجاهدین خلق. 11 خرداد و 26 تیرماه در جمع گروهی از هواداران سازمان در فرانسه. تاریخ انتشار آبانماه 1364. انتشارات طالقانی. خارج از کشور ص 18.

(4) حسن صباح. خدانوند الموت. نوشته پل آمیر. ترجمه ذبیح الله منصوری. انشارات جاویدان. چاپ پنجم. ص 60

(5) نشریه مجاهد شماره 255. ص 23.

(6) حسن صباح. خدانوند الموت. نوشته پل آمیر. ترجمه ذبیح الله منصوری. انشارات جاویدان. چاپ پنجم. ص 594.

(7) نشریه مجاهد شماره 241. ص 20.

(8) حسن صباح، خداوند الموت" تالیف: پل آمیر ترجمه ذبیح الله منصوری انتشارات: جاویدان چاپ پنجم، 1385ص 45.

(9) نگاهی از درون به انقلاب ایدئولوژیک سازمان مجاهدین خلق. بیژن نیابتی. انتشارات خارج کشور.ص ص 113

(10) نگاهی از درون به انقلاب ایدئولوژیک سازمان مجاهدین خلق. بیژن نیابتی. انتشارات خارج کشور.ص ص90.

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا